Chapter 8.S2

302 39 2
                                    

لایک و کامنت فراموش نشه لاولی ها ✨

معامله با شیطان

چیز بدی که درمورد معامله با شیطان وجود داره،اینکه اون همیشه برنده میشه.

نینا در حالی که به شدت هق هق میکرد به گردن هری چسبيده بود گفت"بابا من می ترسم."

نورا که اشکاش روی گونش میریختن ناله کرد: "ددی لاو، بابا میمیره؟ من نمیخوام بابا بمیره"

هری متوجه نبود.اون توی اتاق کار کنار لویی که هنوز به هوش نیومده بود روی زمین زانو زده بود. تنها چند دقیقه از ورود هری به اتاق کار و پیدا کردن اون روی زمین گذشته بود، اما دیدن شوهرش بيهوش و بچه هاش در حال گریه مثل ساعتهای بی پایانی بنظر میرسید.

همه بچه هاشون بعد از شنیدن این همهمه پایین اومده بودن و وقتی لویی رو بیهوش روی زمین دیدن، کوچکترها شروع به گریه و زاری کردن و به هری چسبيدن تا بهشون اطمینان بده که حال پدرشون خوب میشه در حالی که هری خودش دچار حمله عصبی شده بود . اون میدونست که باید آرومشون کنه و دلداریشون بده، اما نمی تونست. نه وقتی که شوهرش...

هق هقش رو ساکت کرد اما نتونست جلوی اشکی که از چشماش سرازیر شده رو بگیره. وقتی کوچولوها گریش رو دیدن، بیشتر گریه کردن. اونا ترسیده بودن. نمی دونستن چه اتفاقی داره میافته و هری نمیتونست توضیح بده وقتی خودش شوک شده بود. تنها چیزی که میدیدن این بود که باباشون روی زمین اتاق کار بدون حرکت دراز کشیده بود و پدرشون بالای سرش گریه می کرد.

آیزاک اول حرکت کرد. اون میتونست وحشت هری رو ببینه و اینکه بچه ها گریه میکنن و بهش چسبیدن باعث میشه که پریشونیش بیشتر بشه چون نمی تونست اونجور که می خواست از اونا مراقبت کنه. نه زمانی که شوهرش بیهوش بود. هری باید روی لویی تمرکز می کرد. آیزاک به آرومی نورا و نینا رو از هری دور کرد.

"پدرتون قرار نیست بمیره. آمبولانس به زودی میرسه و دکترا معاینش میکنن و حالشو خوب میکنن. بیاین بریم تو آشپزخونه منتظر آمبولانس بمونيم درحالیکه براتون هات چاکلت درست میکنم باشه؟" به آرومی بهشون گفت. آیزاک به سه تا بچه اشک آلود دیگه نگاه کرد. به لیلی، نیت و متی گفت: "زود باشين"

متی با چشمای اشک آلود به آیزاک گفت: "من نمیخوام بابامو ول کنم." به هری نگاه کرد. "حالش خوب میشه، نه؟ بگو بابا حالش خوب میشه. "هری نتونست جواب بده.

آیزاک دستشو رو شونه ی متی گذاشت." اون طوریش نمیشه متی. بیا بریم. ما نباید دورش رو شلوغ کنیم. باید بهش فضا بدیم."

متی با اکراه سرب تكون داد و بلند شد. هری سری به نشونه ی تشکر برای آیزاک تکون داد. آیزاک در حالیکه با کوچکترین بچه های تامیلنسون از اتاق خارج میشد، به سمت ناح و ایوا برگشت."ناح هانی جک رو بیار. ایوا، پیش پدرات بمون. مراقب ددی لاو باش."

A Darker Shade Of Love [L.S]Where stories live. Discover now