Chapter 30

1K 72 40
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه✨

  یادگرفتن به بخشش و سازش

هری دوباره توی یه تخت خالی،از خواب بیدار شد که البته باعث تعجب هم نبود.چشماشو نیمه،باز کرد و به خاطر سردردی که به پشت چشمهاش فشار می آورد،نالید.دهنش مثل سمباده خشک بود و عاجزانه به آب نیاز داشت.

به پشت چرخید،دستش رو بی حواس روی جای خالی و سرد لویی،روی تخت گذاشت. از اینکه توی یه تخت خالی از خواب بیدار بشه،متنفر بود اما درک می کرد که لویی مردِ پر مشغله ایه، دستش رو دراز کرد تا گوشیش رو برداره ولی گوشیش روی پاتختیِ سمت خودش نبود که واقعا عجیب بود!چون هری همیشه گوشیشو روی پاتختیش میذاشت.

هیچ یادداشتِ صبح بخیری از طرف لویی، که هری رو به روز جدیدش دعوت کنه،هم نبود.هری به آب،استامینوفن و غذا احتیاج داشت.

با احتیاط روی تخت نشست،پاهاشو روی زمین گذاشت و در حالی که سرِ دردناکش که نبض میزد و تیر میکشید رو توی دستاش گرفته بود،دوباره ناله کرد.لباس هاش روی زمین بودند و برای هری چند دقیقه طول کشید تا کُلِ اتفاقات دیروزو به خاطر بیاره.

عکس رایان و لویی توی روزنامه،دعواشون،آشتی کردن با نیک،بیرون رفتنش با نیک و تقریبا مست کردن و لویی که اومده بود دنبالش.

لویی!لویی به بار رفته بود و هری رو که با نیک مست کرده بود،برداشته بود!هری حسابی توی دردسر افتاده بود،به عبارت دیگه وضعیت حسابی داغون بود!

هری دوباره ناله کرد و اینبار نه به خاطر سردردش بلکه به خاطر این حقیقت که قرار بود با لویی روبه رو بشه.اگه دوباره ماجرا به یک سرتیتر مزخرف راجع به اون و وقت گذرونیش با یه مرد دیگه ختم میشد،چی؟

معدش به طرز ناخوشایندی بهم پیچید.راجع به اینکه به تخت برگرده و بقیه ی روز رو بخوابه فکر کرد،اما تشنه و گشنه بود و لازم بود که به لویی زنگ بزنه و ببینه که چطوره و چقدر از هری به خاطر حماقتی که کرده بود، عصبانیه.

روی پاهای لرزونش ایستاد و با قدم های آروم به سمت دستشویی رفت.لامپ رو روشن کرد و چشماشو به خاطر نور که باعث شد سرش بیشتر تیر بکشه،جمع کرد.

با چشم های متورم و کثیف به تصویر خودش توی آینه نگاه کرد و دوباره نالید.شبیه یه تیکه گُه شده بود!

شیرِآب رو باز کرد و به صورتش آب سرد زد و بعد دستاشو  زیر آب برد وکمی ازش نوشید و از خنکی آب و طوری که گلوی خشک و گرفتش رو باز کرد، لذت برد. دندوناشو مسواک زد و دستای خیسشو لای فرهاش برد تا کمی مرتبشون کنه اما مثل اینکه موهاش امروز تصمیم گرفته بودند وحشی باشن و همون طور نامرتب و  آشفته باقی بمونن، هری شونه هاشو بالا انداخت و ولشون کرد.

A Darker Shade Of Love [L.S]Where stories live. Discover now