✨لایک و کامنت فراموش نشه لاولی ها ✨
Only The Brave
شجاعت فقدان ترس نیست،
بلکه عمل در برابر ترس هست.
-مارک مسیه
خونه تاملینسون ها در همپستد ساکت بود.بچههای تاملینسون تحت سرپرستی دوریس و فلورنس با کمک ناح، آیزاک و ایوا بودن،دلداری داده شده بودن، سرگرم شده بودن و در نهایت به رختخوابشون رفته بودن. این به خودی خود یک وظیفه بود که نینا، نورا، لیلی و نیت وا اروم کنن چون اونا سرسختانه از رفتن به رختخواب قبل از اومدن پدرهاشون به خونه امتناع میکردن.فایده ای نداشت که بهشون توضیح بدی که پدراشون باید یک شب توی بیمارستان بمونن و ددی لاو باید پیش لویی بمونه.اونا به سادگی این حرفو رد میکردن،مثل لویی سرسخت بودن!ناح عصبانی شده بود برای همین به هری زنگ زده بود و وضعیت توی خونه رو بهش گفته بود برای همین لویی و هری با بچه هاشون ویدئوکال کردن.
هری یه لویی کمک کرد تا یکم مرتب تر بشه،صورتش رو شست و موهاش رو شونه کرد.هری با مهربونی از پرستار خواسته بود تا زمانی که با بچه هاشون صحبت میکنن،صدای مانیتور رو کم کنن.اونا نمی خواستن با دیدن لویی توی این شرایط،بچه هاشون رو بیشتر ناراحت کنن.اونل همیشه لویی رو به عنوان چهره ای قوی، پدر قویشون،کسی که همیشه مسئول و مراقب همه چیز و همه کس بود، می دیدن. هری ددی لاو بود،مهربان بود،پس هری نمی خواست اونا پدرشونو توی وضعیت درمونده ای که درش بود ببینن و لویی قطعاً نمی خواست که اونا اون رو اینطوری ببینن،پس اون چهره شجاعش رو به تن کرد. به بچه هاشون سلام کردن. همه بچه ها به نوبت با پدراشون صحبت کردن و میلیون ها سوال پرسیدن که لویی و هری با صبر و حوصله بهش جواب دادن و جایی که نمیتونستن جوابی بدن در حد توان و شرایطشون بهشون اطمینان میدادن. دیدن چهرههای شاد و شنیدن صداهاشون باعث افتخار بود.
وقتی تماس تموم شد، همه خیلی آرامتر بودن و بچههای کوچیک به راحتی اجازه داده بودن با خمیازه به طبقه بالا برده بشن، اما تشویق شدن دوش بگیرن و بعدش به رختخواب برن،ایوی به جای لویی وظیفه کتاب خوندن براشون رو به عهده گرفت و هیزل شیر عسل گرم لیلی رو درست کردن بود و به نیت اجازه داد یکمی بیشتر توی ایستگاه بازیش بازی کنه، حتی اگر زمان خوابش گذشته بود. و به این ترتیب، خونه تاملینسون ها در همپستد ساکت بود،چراغهای طبقه پایین خاموش، درها و پنجرهها قفل شده بودن، آلارمها تنظیم شده بودن و تیم امنیتی همه جارو بررسی کرده بودن تا مطمئن بشن که همه برای شب آماده شدن. جک توی اتاق ناح روی تختش مستقر شده بود، توله سگ کوچولو گهگاه صدای نالهای میکرد که انگار دلش برای حضور لویی توی خانه تنگ شده بود.ناخ پشت گوشش رو خاروند.
"آره منم دلم براشون تنگ شده رفیق. تو این شانس رو نداشتی که پدر هامو درست ببینی.عاشقشون میشی و اونا هم تو رو بدون قید و شرط دوست خواهند داشت. و به حرف های ددی لاو در مورد اینکه نباید روی تخت های ما بخوابی اهمیت نده. اون بعدا بهت اجازه میده. فقط بهش زمان بده."جک دوباره ناله کرد و دست ناح رو لیسید. ایزی از حموم ناح بیرون آمد و چراغ ها رو خاموش کرد و در رو پشت سرش بست. با شنیدن صحبت ناح با جک لبخند زد.
YOU ARE READING
A Darker Shade Of Love [L.S]
Romance[Complete] لویی تاملینسون یک مولتی میلیاردرِ،اون فقط 30 سالشه ولی یک بیزینس من پولدار و موفق با گذشته ای تاریکه،که فکر میکنه عشق برای افراد ضعیفه. همچنین لویی یه سادیستِ،اون دوست داره در حین داشتن رابطه درد رو تحمیل کنه و از هیچ کلمه امنی استفاده نم...