پس از مدت ها بیدار بودن، L موفق شد به خواب برود. اما حوالی ساعت 7:30 صبح ذهنش دوباره درگیر بود.
خواب رایتو را تماشا کرد و از ته دل امیدوار بود که کیرا نباشد. او شروع به ایجاد علاقه به یاگامی کرده بود و می ترسید که چیزی همه چیز را از بین ببرد.
همانطور که او را تماشا می کرد، به یاد آورد که او نیز لباسی زیر پتو ندارد.
شب قبل را به یاد آورد و اینکه چطور همه چیز فراتر از انتظارش بود.
می خواست غذا بخورد، روز را سریع شروع کند، ذهنش آشفته بود. اما رایتو همچنان میخوابید، گاهی اوقات کمی حرکت میکرد. من نمی توانستم از واتاری بخواهم که چیزی بیاورد زیرا آنها برهنه بودند. او بدش نمی آمد، اما نمی خواست لایت را ناراحت کند. تصمیم گرفت نیم ساعت دیگر به آن فرصت بدهد.
"Psst.." ال در حالی که موهای یاگامی و پوست نرمش را لمس می کرد، به سمت گوش های یاگامی زمزمه کرد. «ساعت تقریباً 8:30 است، لایت.
باید بلند شویم دلشان برای ما تنگ خواهد شد."
لایت به آرامی چشمانش را باز کرد و وقتی احساس کرد هنوز در آغوش ال است و موهایش را لمس می کند، به طور خودکار لبخند زد.
"اما خیلی خوب است که اینجا با شما هستم..."
"می دانم... حتی اگر بعداً در طول روز به فرارهای دیگری برویم." -ال به آرامی با شیطنتی صحبت کرد که کمتر در او دیده می شد.
لایت لبخند زد و سری تکان داد و چانه طرف مقابل را کشید و در حالی که شانه های او را نوازش می کرد به آرامی لب های او را بوسید.
"اما بیا به این فکر کن... تو دیروز فرصت داشتی یک دور دیگر زیر دوش بگیری، لایت. حالا نوبت من است که به تو این حس را بدهم." L کشید و دستش را بین پاهای دیگری رد کرد و کمی او را اذیت کرد.
لایت در چشمان ال چیز دیگری دید، احساس کرد که هر دو خیلی راحت هستند، به هیچ وجه نمی خواست آن لحظه را ترک کند.
"پس بیا، بیا برایت چیزی برای خوردن بیاوریم و تحقیقات را از جایی که دیروز متوقف کردیم ادامه دهیم." لایت گفت دستش را گرفت.
هر دو فقط به یاد داشتند که وقتی همدیگر را می دیدند هنوز برهنه بودند و به کل وضعیتی که با هم پشت سر گذاشته بودند می خندیدند. پس از آن لباس پوشیدند و در نهایت از اتاق خارج شدند. وقتی به اتاق تحقیق برگشتند، میسا، آقای یاگامی و ماتسودا منتظر آنها بودند.
هر دو فقط به یاد داشتند که وقتی همدیگر را می دیدند هنوز برهنه بودند و به کل وضعیتی که با هم پشت سر گذاشته بودند می خندیدند. پس از آن لباس پوشیدند و در نهایت از اتاق خارج شدند. وقتی به اتاق تحقیق برگشتند، میسا، آقای یاگامی و ماتسودا منتظر آنها بودند.
"رایتووو، عشق من!" میسا به سمت دیگری دوید و تقریباً به دامان او پرید، اما L با کشیدن محتاطانه یکی از دستان یاگامی با زنجیر دستبند او را متوقف کرد. "آیا همه چیز خوب است؟ آیا L به خوبی از شما مراقبت کرد؟"
رایتو نمیتوانست تصمیم بگیرد که از زن جوانی که او را فشار میداد، خشم بیشتری احساس میکرد یا دافعه. او همیشه او را بیش از حد تهاجمی میدانست، وقتی او حضور داشت میتوانست احساس کند که اکسیژن اتاق تمام میشود، احساس خفگی میکرد.
ال در این لحظه رایتو را از نزدیک تماشا می کرد.
او به این فکر افتاد که غیرممکن است که او کیرا باشد، قاتلی مانند او نمی تواند خود را با فردی مانند میسا مهار کند.
"من خیلی خوب از او مراقبت کردم، چرا به او نمی گویید، رایتو کان؟"
رایتو تمام عصبانیتش را فراموش کرد و به L نگاه کرد و سعی کرد خنده اش را مهار کند. لعنتی، نمی خواستم با همه اونجا سرخ بشم اما سخت بود.
"آه، بله.. امشب موفق شدم استراحت کنم.عجیب است که L هم بالاخره خوابید... حتماً کاری کرده که واقعاً انرژی او را گرفته است." رایتو تمام تلاشش را کرد تا جدی بماند.
در حالی که منتظر واکنش پیرمرد بود.
"من؟ تو کمتر از 5 دقیقه بعد از اینکه دراز کشیدی خوابت برد...اما امروز صبح حال خوبی به نظر می رسید." ال با لبخند کوچکی گوشه صورتش گفت:
ماتسودا فقط نگاه می کرد و سعی می کرد خود را نیز مهار کند. سه نفر بودند که به خوبی می دانستند چه اتفاقی افتاده است، اما میسا به نظر می رسید بدون اینکه به چیزی شک کند ادامه می دهد.
"وای! خوابیدی؟ من خوابت را ندیدم!
باید شب خسته کننده ای بوده باشد.» با لحنی تامل برانگیز گفت.
"بسیار خسته کننده بود... چیزهای زیادی برای بررسی وجود داشت. ما حتی در مورد نکات خاصی بحث کردیم... و او هیچ ابایی از "دهانش را برای مدت طولانی روی من بگذارد"، درست است؟ رایتو یک خنده تمسخر آمیز و چشمکی محتاطانه به ال.
در همان لحظه ماتسودا از قهوه ای که می خورد خفه شد و توجه میسا را به خود جلب کرد که رد و بدل شدن نگاه های بدخواهانه جوانان دستبند به دست را ندید.
"ماتسودا چان چی شده؟!"
ماتسودا شروع به خندیدن کرد، نمی دانست چه کار دیگری انجام دهد و فقط خندید. رایتو و ال به خندیدن ادامه دادند زیرا در نهایت دلیلی برای خندیدن به این موقعیت داشتند.
در نتیجه هر سه نفر با صدای بلند و بدون کنترل زیاد خندیدند و میسا امانه بسیار گیج شده بود.
چند روزی گذشت و رایتو و ال در مقابل دیگران ظاهر شدند و برای مدت طولانی از محدوده دوربین های نصب شده در ساختمان ناپدید شدند.
میل آنها به یکدیگر بیشتر و بیشتر می شد و به زودی کاری که در شب اول انجام دادند برای رضایت هر دو کافی به نظر نمی رسید.
آنها بیشتر می خواستند، آنها قبلاً به آن سمت می رفتند و همیشه با انگشتان یکدیگر را اذیت می کردند.
هر دو قبلا اجازه این نوع نوازش را داده بودند و هر دو آن را بسیار دوست داشتند. رایتو همیشه به این فکر می کرد که آیا او اولین بار نقش فعال را بر عهده می گیرد یا ال. او نمی دانست کدام یک از این دو ایده را بیشتر دوست دارد.
"رایتو، تو داری اون قیافه رو درست میکنی." L هنگام نوشیدن قهوه (با مقدار زیادی شکر) در آشپزخانه کوچکی در طبقه زیر اتاقشان اطلاع داد.
لایت گاهی اوقات تحت تأثیر افکار او قرار می گرفت و نگاهی بسیار پریشان داشت. گاهی اجازه می داد ماهیت افکارش از طریق بیانش نمایان شود. و حالا به محض اینکه L قهوه اش را تمام کرد، افکار بسیار واضحی داشت که می خواست چه کاری انجام دهد.
"فقط دارم تعجب می کنم.. رابطه جنسی در آشپزخانه.. اینجوری... با تو چه حسی دارد." رایتو به احساسی ترین و فاسدترین شکل ممکن با لحن درشت تر زمزمه کرد.
L احساس کرد که لرزی در بدنش پخش شده است، اما می خواست رایتو را بیشتر اذیت کند.
"به فکر کردن ادامه بده، رایتو. تا قهوه ام تموم شد بیشتر به من بگو." ال گفت و یک حبه قند دیگر را در فنجانش گذاشت و لب پایینش را گاز گرفت.
رایتو گوشه ای به خود گرفت: «ترجیح می دهی در سینک، روی میز...»
ل با نگاه بدخواهش در حالی که به سینک تکیه داده بود. "
".. یا روی زمین؟"
"روی میز، اما بعداً میتوانیم از سینک هم استفاده کنیم... اما آنجا با من چه کار میکنی؟ بیشتر بگو، قهوهام هنوز تمام نشده است..." L در حالی که احساس میکرد عضوش در زیر سفت شده است، پاسخ داد. لباس های او
_خب..اولش دوست دارم هر اینچ بدنت رو لیس بزنم..چطور میتونی اینقدر داغ باشی؟ رایتو لبهایش را به پشت سر ال نزدیکتر میکند و با یکی از دستهایش او را اذیت میکند و فاق او را به آرامی و پرپیچوخم احساس میکند. "یا در مورد اینکه شما را با دستان من روی ران هایتان و دهانم روی نوک سینه هایتان ناله کنید چطور؟" رایتو دست آزاد L را می گیرد و آن را روی عضو خود می گذارد، که در حال حاضر بسیار ایستاده است.
احساس رایتو به همان سختی که داشت باعث شد دوباره لب پایینش را گاز بگیرد. خوب، او تلاش کرد، اما ظاهراً این فنجان قهوه او است که باید صبر کند.
دست دیگری را زیر لباسش گذاشت تا حس کند چقدر هیجان زده است. رایتو وقت تلف نکرد و شروع به خودارضایی کرد، او از دیدن چهره L که در حین لذت بردن ساخته شده بود، خوشش می آمد، دیدن او با لب های باز کمی بیشتر هیجان زده می شد.
رایتو از این لحظه استفاده کرد و او را به شدت بوسید. دستش را برداشت تا باسن ال را بگیرد و سپس او را به بدنش فشار داد.
هر دو میتوانستند نعوظ دیگری را احساس کنند و همانطور که احساس میکردند و میبوسیدند، به یکدیگر مالیده شدند و اصطکاک خوشمزه ایجاد کردند.
"اوه رایتو." مهم نیست که L چقدر درگیر بوسه ها و لمس دیگران بود، او همچنان توانست در میان ناله های کشیده و آه های سنگین یاگامی نفسی برای اذیت کردن یاگامی بیابد. " .. فکر نمیکنی .. که من هنوز .. خیلی لباس میپوشم ، یاگامی ؟ "
"هنوز هم میتونم اینجوری باهات هرکاری میخوام بکنم...حتی میدونم دوست داری با لباسات بمکی، ای منحرف." رایتو گفت و بین پاهای باز دیگری زانو زد.
زیپ را باز کرد و لباس های دیگری را پایین آورد تا شروع به مکیدن کند. او به سرعت شروع کرد و به سختی مکید، او در آن خوب می شد.
وقتی موج لذت به بدن ال هجوم آورد، کمرش را قوس داد و در حالی که دستانش موهای قهوه ای رایتو را با اندکی ناامیدی گرفته بود، ناله بلندی کشید.
بدن او قبلاً به تسلط نیاز داشت.
تمام مقاومت و جدیت او در حضور رایتو از بین رفت. عمدتاً با دست زدنی که روی بدنش داشت
"رایتو.. می خوام الان سر این میز منو لعنت کنی." گفت آهی کشید، دیگر طاقت نیاورد، نیاز داشت رایتو این کار را بکند.
رایتو کاری را که انجام می داد متوقف کرد و ایستاد و دیگری را به سمت میز کشید. آن موقع بود که به یاد آورد که باید او را آماده کند و روان کننده را در حمام روی زمین پنهان کرده است.
رایتو در حالی که گردن دیگری را نیش می زد و می دوید گفت: "من می روم لوب بگیرم، تو هم کاندوم می خواهی یا نه؟ من آن را می گیرم و وقتی برگشتم، تو را بدون لباس روی میز می خواهم..." دوباره دستانش را روی بدنش گذاشت.
"من اینطور نیستم، اما... نیاز دارم که فوراً اتفاق بیفتد، رایتو. اگر قرار است به بیماری مبتلا شوم، قبلاً به صورت خوراکی انجام شده است... و کمبود روان کننده را می توانم در کمترین زمان برطرف کنم. " ل دست یاگامی را می گیرد و با مقدار زیادی بزاق به روشی فاسدانه شروع به مکیدن دو انگشت او می کند، در حالی که عمیقاً به چشمان پر از شهوت و میل دیگران خیره شده است.
یاگامی از رفتار دیگری شگفت زده می شود و برای چند ثانیه فلج می ماند تا زمانی که احساس می کند زبان L به انگشتانش فشار می آورد و این باعث می شود آهی گیج برود.
در این میان، L به نوعی شلوارش را که از قبل روی زانوهایش بود، در می آورد و اجازه می دهد روی زمین بیفتند. سپس در حالی که آماده می شود پیراهنش را هم کند، چند مکیدن آخر به انگشتان طرف مقابل می زند.
بدون اینکه منتظر ابتکارات رایتو باشد، L پشت خود را روی میز گذاشت و پاهایش را زیر شانه هایش قرار داد. او در حال مرگ بود تا محرک ترین محرک های رایتو را در خود احساس کند. تقریباً اضطرابی او را به همراه شهوت ناامیدانه ای از بین برد
رایتو از این همه فوریت بسیار متعجب شد و از خود پرسید که اگر L قبلاً تجربه ای در مورد مقعد داشته باشد، خودش ترجیح می دهد همه چیز را با آرامش انجام دهد. اما او به آنچه شریک زندگی اش می خواست رای اعتماد داد.
او از بزاق بیشتری برای روغن کاری انگشتانش استفاده کرد و یکی از آنها را به آرامی وارد مردی کرد که روبرویش دراز کشیده بود. L در موقعیت خود کمی سفت بود، کمی ناراحت کننده بود اما او نمی خواست در همین جا متوقف شود. رایتو به حرکت دادن انگشتش در داخل او ادامه داد تا او را برای دخول آماده کند. او به گوش L نزدیک شد و دید که یکی از هیکی هایی که چند روز پیش گذاشته بود ناپدید می شود، وقت آن است که دوباره قرار ملاقات بگذارم.
"فکر نمیکنم بیماری داشته باشی، L. من فقط نمیدانستم خوب است که در درونت پایان دهم یا نه، اما ظاهراً ما هر دو آن را میخواهیم." رایتو کشید و انگشت دیگری را داخل آن گذاشت.
"بله، من آن را میخواهم، رایتو..." ل با زمزمهای مبهم پاسخ داد و سعی کرد به آن احساسی که مدتها بود احساس نکرده بود عادت کند.
کم کم پیرمرد شروع به حرکت باسنش روی انگشتان دیگران کرد و اجازه داد ناله های خفیف رضایت از دهانش خارج شود. برای دستانش، تنها خراشیدن سطح میز باقی مانده بود، زیرا در حال حاضر چیزی نمی توانست بگیرد، فعلا.
"می خواهم تو را به زودی در درونم احساس کنم، رایتو..." ل با چشمان مطیع خود به سمت کوچکترین ناله کرد. "
"پ-لطفا..."
رایتو تصمیم گرفت که L آماده شروع است.
لباس هایش را درآورد و به خودش اجازه داد کمی خودارضایی کند و در آن حالت به L نگاه کرد و منتظر بود که توسط او لعنتی شود. دهان کوچکترین فقط با فکر کردن به آن آب می زد، خروسش از این ایده از خوشحالی می تپید. نزدیکتر شد و پاهای ال را مثل قبل روی شانه هایش گذاشت.
بالاخره زمان شروع بود.
کمی از سرش را به دهانه L فشار داد تا او را اذیت کند. او کمی او را به آنجا مالید و به زودی L تقریباً التماس می کرد که او را بخورند و با حرکات باسن خود را تلقین می کرد.
به زودی رایتو دیگر نتوانست مقاومت کند و شروع به گذاشتن عضوش روی دیگری کرد و در حالی که این کار را می کرد ناله می کرد.
او هرگز مقعدی انجام نداده بود، تنگ بود و حرکات L او را دیوانه می کرد.
در حالی که عضوش در داخل بود، منتظر بود تا L سیگنال شروع به حرکت را بدهد. او در حالی که منتظر بود به آرامی خودارضایی می کرد. L شروع به ناله کردن کرد و الاغ خود را به باسن یاگامی فشار داد که نشان می داد او می تواند حرکات خود را سرعت بخشد.
"رایتو.. می تونیم.. اوه.. الان موقعیت رو عوض کنیم...؟" L قبلاً خشن بود و به دستها و لبهای یاگامی نیاز داشت. "من نیاز دارم... تو مرا لمس کنی..آه..."
رایتو علیرغم نفس نفس زدن، سعی میکند پاهای دیگری را از روی شانههایش پایین بیاورد و با اینکه از ناراحتی پیرمرد غرغر میکند، رانهایش را دور باسنش قرار میدهد و پاهایش را میپیچد. بازوها دور باسن، کمر و پایین کمر از طرف دیگر. "این بهتر است؟"
L صورت خود را در گردن یاگامی فرو می برد و در حالی که شانه های دیگری را محکم گرفته، عطر او را استشمام می کند و از قبل برای حرکات آینده رایتو آماده می شود.
رایتو از اینکه احساس کند آلت تناسلیاش در داخل L میچرخد و با لذت او را میفشرد، عصبی بود، اما همچنان با حرکات آهسته شروع کرد در حالی که نالههای بلندتر را با بوسههای شدید و چند گاز گرفتن روی فک مرد دیگر خفه میکرد.
"آههه ل، با تو که اینطوری حرکت میکنی..." سعی کرد جمله را تمام کند، اما تنها چیزی که میتوانست به آن فکر کند این بود که چقدر دفن عضوش در داخل دیگری او را به کامینگ نزدیک و نزدیکتر میکرد.
او با شدت بیشتری شروع به لعنتی کرد، از قبل می توانست تنش را در نزدیکی کشاله رانش احساس کند. ل به آرامی ناله کرد، اما او متوقف نشد، او بیشتر و بیشتر الاغ خود را به دیگری فشار داد، او هم می خواست تمام شود.
رایتو گفت: "آه، ل... من بهش نیاز دارم، اوه." رایتو گفت که "ل" را مجبور کرد دوباره ناگهان روی میز دراز بکشد، اما بدون اینکه آلتش را از او دربیاورد.
او ران L را گرفت و سپس در حالی که به او نفوذ می کرد با دست شروع به تحریک او کرد. L دیگر نمی توانست این شکنجه را تحمل کند و دست رایتو را از عضوش برداشت تا بتواند خودارضایی کند. چند لمس به شکلی که او می خواست کافی بود تا او را در آستانه اوج قرار دهد.
رایتو در حالی که داخل یکی دیگر میآمد ناله کرد: «ل... ل.. اهههه.»
"اههه رایتو.. هامم.. آه.." L با کشیدن زنجیری که مچ دستش را به هم وصل می کرد، بلندتر و بلندتر ناله کرد و جریان مایع یاگامی را از سوراخش احساس کرد.
با تکانه، دستهایش را بالا برد تا با رایتو تماس بگیرد، که بدنش را روی بدنش کشید و عرق و گرمایی که از هر دو پوست بیرون میآمد را به اشتراک گذاشت. رایتو با نزدیک شدن به L، به یاد آورد که هنوز به پایان نرسیده است، بنابراین دو بار به این فکر نکرد که با یک دست او را خودارضایی کند و با دست دیگر صورت طرف دیگر را نوازش کند و لب های نفس نفس ریوزاکی را بوسید.
"آهه، رایتو.. متوقف نشو... میخواهم با تو در درونم تمام شوم.. هوم." L ناله کرد، در حالی که دیگری عضو حساسش را لمس می کرد.
سپس یاگامی به تحریک پروستات طرف مقابل ادامه داد و تقریباً L را با لذت هذیان کرد. ال لبه میز را محکم با دستانش گرفته بود، کمی تکان می خورد و نفس نفس می زد.
"اون، اون...آههه." ناله کرد، کمرش را قوس داد و سرش را به عقب پرت کرد و اجازه داد لذت در بدنش پخش شود.
رایتو مایع داغ را در دستانش احساس کرد و دید ناله کردن L در این موقعیت، به فانتزی های او برای مدت طولانی دامن می زد.
"این یکی از زیباترین چشم اندازهایی است که من تا به حال دیده ام." -
رایتو در حالی که آلت تناسلی خود را برمی دارد در گوش ال زمزمه می کند، در حالی که به سمت بدن خسته مقابلش متمایل شده است.
او چندین بوسه را روی صورت پیرمرد پخش کرد در حالی که تارهای مو را که با عرق به پیشانی دیگری چسبیده بود را جدا کرد.
L خسته بود، اما از هر کاری که با هم انجام داده بودند بسیار راضی بود. این بار رایتو بود که می خواست او را حمل کند. لباس هر دو را برداشت تا لباس بپوشد.
"من ما را به اتاق می برم، می توانیم بدون عجله از حمام استفاده کنیم." رایتو در گوش ال گفت و او را در آغوش گرفت، درست مثل شب قبل.
ل فقط لبخند ضعیفی زد و گردن طرف مقابل را محکم تر بغل کرد. بنابراین، رایتو ل را به حمام برد، دوباره لباس هایش را در آورد و با هم دوش گرفتند. وسط حمام نوازش هایشان را رد و بدل کردند و برای اولین بار از احساسشان نسبت به همدیگر صحبت کردند. هیچ یک از آنها نمی دانستند که این احساس چقدر واقعی و چقدر شدید است.
"من واقعا تو را دوست دارم، یاگامی.
رایتو از این اظهار نظر شگفت زده شد. او همیشه فکر می کرد اولین کسی است که این حرف را می زند. قیافه او باید L را نگران کرده باشد، زیرا او در حالی که منتظر پاسخ بود نگاهش را به سمت دیگری دوخت.
رایتو در حالی که صورت ال را گرفت گفت: "ال..."
به آرامی و وادارش به او نگاه کند. "من هم تو را دوست دارم... واقعاً دوست دارم. من... من فقط تعجب کردم، مطمئن نبودم در مورد همه اینها چه فکری می کنی."
"خب.. من هنوز همه چیز را بسیار گیج کننده می دانم، اما نمی توانم احساسم را نسبت به تو انکار کنم، رایتو."
"همه چیز برای من هم گیج کننده است... به جز قسمتی که دوستت دارم. این یکی برای من خیلی واضح است." رایتو قبل از بوسیدن ال.
اما این بار بوسه ای پر از فوریت، سریع و بدخواهانه نبود. این یک بوسه آهسته تر بود، با محبت. هر دو لب به آرامی به هم رسیدند و سپس زبان ها نیز وارد عمل شدند. جذاب اما ساده لوحانه بود.
در این میان، ال دستانش را پشت سر دیگری گذاشت در حالی که بوسه را عمیق می کرد و هر از چند گاهی آهی از روی رضایت بین آنها می کشید و یاگامی را در میان نوازش ها لبخند می زد.
آنها برای لحظه ای به خود اجازه دادند که فراموش کنند چرا دستبند به آنها بسته شده است، چرا در ساختمان زندگی می کنند و تمام فضای وحشت اطراف قتل ها. فقط دو جوان عاشق بوسیدند و برای آن لحظه کافی بود.