Subran

6 0 0
                                    

بیا میلیون هاتو اینجا هدر بده.
(مخفیانه مسخره می کند.)
اگر خدایی هست، فقط او باید بداند که در مورد اختلالات روانی یک قاتل چقدر حق با من را دفع می کند.هرکسی که از ماجرای کیرا آگاه باشد، بر هر چیزی شرط می‌بندد و می‌بازد و بی‌گناهی لایت یاگامی را تایید می‌کند.لایت من.
برایم سخت است که همان خورشید تابان نور و امیدی را که خیلی دوستش دارم در درون این موجود سرد و پوچ و ریاکاری باشد که مطمئنم درونی مرا به سخره می گیرد.
(یک نمایش تجاری دیگر)
عذاب وجدان رشد می کند،این آرامش متوسط ​​پس از به دام انداختن هیگوچی، فقط یک توهم است، یک داستان طنز، که از کی می‌داند توسط آن دیوانه‌ای که خدای مرگ را بازی می‌کند: اولین کیرا ساخته شده است.
کار و آرزویش فقط کشتن من نیست، چون اگر می خواست خیلی وقت پیش این کار را می کرد.
حالا که می دانم اسلحه هایی که در اختیار داشتم، نقطه ضعفی که خودم را در آن دیدم، در آن شکی ندارم. از آنچه من استنباط می کنم که نیت وحشتناک او این است که مرا به رنج و عذاب بکشاند، من را در برابر خودم و در برابر او تحقیر کند، مرا از نظر اخلاقی و عاطفی عذاب دهد.
اگر به او ایمان داشته باشم چه؟
بله، من انجام می دهم.
نگاه پر زرق و برق او را از آن روزهایی که امروز بسیار دور به نظر می رسد، فراموش نمی کنم، آن چشمانی که پشت آن می شد مطمئن بود که حرف هایش حقیقت بوده است.
او مرا دوست داشت.
اجازه نمی دهم کسی غیر از این بگوید.
او مرا دوست داشت!
چگونه به پایان رسید؟
نمی توانم جلوی اشکی را بگیرم که به تلخی دیدم را تیره می کند و روی صورتم می غلتد.می‌دانم که نباید عاشق کسی می‌شدم که می‌دانستم مقصر است، اما نمی‌توانم جلوی آن را بگیرم.
امروز هم دوستش دارم
دلم برایش تنگ شده است.
لایت من.
(احساس خواهم کرد که عذاب وجدان رشد می کند.)
اگر خدا هست با سرنوشت من تاس بازی کن.
شانس به من شانس داد که به من اجازه داد در چشمان او گم شوم، زندگی را در بوسه های او پیدا کنم و کشف کنم که عشق بدن ما را درگیر کرده است.
و حالا، شانس مرا رها کرده است.
سرنوشت من این است که او را به دست عدالت بسپارم، جایی که او مجرم شناخته شود... و محکوم شود. او به قدری جان گرفته است که من می ترسم و از فکر کردن به مجازاتی که بر او تحمیل می شود اجتناب می کنم. کیرا لیاقتش را دارد، اما نه لایت من.
دوباره اشکم میاد
چرا لایت؟! چرا؟!
تو مرا تنها گذاشتی، با این وظیفه دلخراش که خود را تسلیم کنی و مقصر آنچه روحت باید با آن روبرو شود.
(احساس خواهم کرد که عذاب وجدان رشد می کند.)
چرا باید اینجوری میشد؟
با اطمینان از این که در تمام مدت حق با من بود، بدون هیچ گونه تعجبی زندگی خواهم کرد... یا بدون اینکه بتوانم وظیفه خود را با عدالت انجام دهم، خواهم مرد.
من زندگی را بدون صدای شیرین خنده هایت نمی خواهم.اگر کیرا قبل از افشای گناهش موفق به کشتن من شود، شکست خورده ام و به طور غیرمستقیم مسئول هر جنایتی که ممکن است در آینده مرتکب شود، خواهم بود.اما حداقل، قبل از مرگم، دوست دارم یک بار دیگر آن نگاه را ببینم، آهنگ صدایش را بشنوم که سرشار از محبت است و نه آن سردی و آن لبخند سادیستی را که با مهارت در مقابلم پنهان می کند، اما نمی تواند پنهانش کند. پشت سرم
(او مثل خورشید می سوزد)
و من نمی توانم به دور نگاه کنم
او زندگی و آرزوهایم را دزدیده است، اصول و اعتقاداتم را از بین برده است، قلبم را می فشارد و جوهر مرا می سوزاند، دردی که درونم می سوزد خود جهنم است.
درد داره...درد داره...
لایت..
من... نمی توانم در چشمانش به جستجوی آن لایت مهربانی که روحم را تسلی می دهد و از غم ها پناهم می دهد، لایت عشق او که به من پُر بودن را نشان می داد دست بردارم.
و او افق ما را خواهد سوزاند
هیچ اشتباهی نکن.
(نیازی به اشتباه نیست.)
و در کالبد همان خورشیدی است که اکنون یک دیو قاتل ساکن است که سعی می کند با نور کور خود مرا فریب دهد تا افق را با خون، خون من رنگ آمیزی کند، درست قبل از اینکه دوباره پنهان شوم و بگذارد جهان مانند یک شب بی پایان در تاریکی فرو رود. . .
نه، من نمی توانم اجازه دهم که این اتفاق بیفتد. من نباید تسلیم بشم
بیا، بگذار حقیقت به اشتراک گذاشته شود
لایت، لایت من، من می دانم که شما آنجا هستید.
لطفا برگرد.
درست عمل کن برای شما انجام دهید. برای من انجامش بده غرور و خودخواهی را کنار بگذارید.
یادت هست اولین بار کی همدیگر را دوست داشتیم؟
قسم خوردیم که در ابدیت با هم باشیم، هر چقدر هم که سخت باشد، زندگیمان را تقسیم کنیم... می دانم که حقیقت داشت! میدانم!
توده ای در گلویم احساس می کنم.
راست می گفت.
(هیچ کس جرات نکرد)
(برای شکستن این دروغ های بی پایان)
او نفرین شده بود، او در ذهن خودش گرفتار شده بود، یک شینیگامی اراده او را در اختیار داشت و ارگانیسم او را فاسد کرد و هیچ کس قادر به دیدن آن نبود! و
هیچ کس جرأت نداشت باور کند که او مقصر است، حتی وقتی من این را به آنها گفتم. هیچ کس در مغالطه های کمال گرایانه ای که او اعلام کرد شک نکرد. هیچ کس نمی خواست به عطش دافعه او برای قدرت پایان دهد.
فقط من حاضر به تسلیم نشدم.
چه کسی فکر می کرد که این ما را به سمت خوشبختی سوق دهد؟
(مخفیانه گریه می کند.)
همه چیزهایی که با هم تجربه کردیم، حتی آن ناراحتی‌ها و ضرباتی که وقتی نمی‌دانستیم چگونه احساس واقعی‌مان را تفسیر کنیم، به راه انداختیم. آن همه نوازش های شیرین و پرشور عاشقانه، بوسه های بی تجربه و بی نقص، همه شوخی ها، تمام زیبایی او، زیبایی واقعی او، زیبایی قلب پاکش.
می‌دانم که همه آن‌ها هنوز آنجاست، دوباره به دام افتاده‌اند، می‌دانم که او در درون برای اسارتش سوگواری می‌کند.
(او مثل خورشید می سوزد)
و من نمی توانم به دور نگاه کنم
و او افق ما را خواهد سوزاند
(نیازی به اشتباه نیست.)
و با وجود اینکه مرا آزار می دهد و با تحقیرش مرا می کوبد، نمی توانم در نگاه غرق در بی تفاوتی اش، نشانه ای از پشیمانی را جستجو نکنم.من می دانم که او قادر است جهان را آنگونه که ما می شناسیم تغییر دهد و سپس در مستی از طمع و نفس خود از آن بالاتر برود. و من نمی توانم او را ناکام بگذارم، نمی توانم اجازه بدهم که اینطور گم شود.
(و من از دنیا پنهان خواهم شد)
پشت قاب شکسته
و من برای همیشه می سوزم
(من نمی توانم با شرم روبرو شوم.)
بنابراین من دوباره چهره بی بیان خود را نشان خواهم داد، وانمود می کنم که همه چیز تحت کنترل است و اعتماد به نفس شکسته خود را پنهان می کنم.
من ثابت خواهم کرد که لایت یاگامی، دوست من، عشق من، همه چیز من، کیرا واقعی است.و من برای همیشه در رنج و ناامیدی خواهم سوخت.من همیشه می دانستم که تو مقصری و همچنین از صمیم قلب آرزو می کردم که مقصر نباشی. نمی دانی چقدر برای من آزار دهنده است که درست گفته ام.
(و من از دنیا پنهان خواهم شد)
پشت قاب شکسته
(و من برای همیشه می سوزم)
(من نمی توانم با شرم روبرو شوم.)
ولی.
.. لایت..
... لایت من.
تو مرا خوشبخت ترین آدم دنیا کردی، از هیچ چیز پشیمان نیستم، هیچ چیز را تغییر نمی دهم.اگر به آن فکر کنم، هنوز به تو ایمان دارم.من هنوز ایمان دارم.
می دانم که بر این غلبه خواهیم کرد، که تو راه توبه را در پیش خواهی گرفت و وقتی زمانش رسید "خود" واقعی ات را به من نشان خواهی داد، دوباره لایت مهربان چشمانت و لبخند ترمیم کننده تو را خواهم دید. عشق.
اگر خدایی هست، می داند که تو مرا انتخاب می کنی، همانطور که من تو را.

Lawlight oneshotWhere stories live. Discover now