Present

260 43 74
                                    

2 Present

در حال راه رفتن متوجه شدم که آلفاهای دیگه چطور ازم فاصله میگیرن. خب اونا معمولا توی راه خونه اذیتم میکردن. حدس میزنم رایحه ی جونگکوک براشون خیلی ترسناکه.

"خب بالاخره رسیدیم." در حالی که در رو باز میکردم گفتم، اما با باز شدن در سه جفت کفش دیدم. یکی از اونا مال نامجون هیونگ بود ولی خب راجب دوتای دیگه ایده ای نداشتم. احتمالا مال دوستای جین هیونگه؟ وارد خونه شدیم و من نامجون هیونگ رو دیدم که با دو فرد ناشناس روی مبل نشسته بود. یکی از اونا رایحه ی یک آلفا رو داشت و اون یکی احتمالا بتا بود. جین اونجا نبود پس حتما توی آشپزخونه در حال اشپزیه.

"اوه ته بالاخره اومدی. اون کیه پشتت؟" نامجون پرسید‌.

"خب راستش-" قبل از اینکه بتونم چیزی بگم حرفم قطع شد.

"وایسا ببینم. دارم بوی جئون جونگکوک رو حس میکنم؟" جین در حالی که سرشو از آشپزخونه بیرون آورده بود پرسید. لحظه ای که جونگکوک رو دید سمتش دوید و منو هل داد کنار. جونگکوک یجورایی برای جین مثل بچه‌ش بود پس من خیلی شوکه نشدم. چیزی که بیشتر باعث شد شوکه شم این بود که، اون با اینکه میدونست من خیلی راحت آسیب میبینم منو هل داد توی در.

"جونگکوک خیلی خوشحالم که میبینمت. بیا داخل. امروز غذای مورد علاقه‌ت رو درست میکنم." جین در حالی که جونگکوک رو میکشید داخل خونه گفت و جونگکوک به من نگاهی پر از خواهش و کمک انداخت. اما من بهش با اشاره گفتم که کمکی ازم ساخته نیست و از پله ها بالا رفتم.

"وایسا ببینم هیونگ پس غذای من چی؟" کسی که موهای سبز نعنایی داشت شاکی پرسید.

"آره منم همینطور. تو گفتی امروز برای ما آشپزی میکنی." پسر مو قرمز گفت.

"نامجون هیونگ، اونا کی‌ هستن؟"  من از نامجون پرسیدم.

"این مین یونگیه." با اشاره به پسر مو نعنایی گفت. "و این جانگ هوسوک." گفت و به پسر مو قرمز اشاره کرد. "اونا دوستای دانشگاهمونن."

"سلام هیونگا." گفتم و تعظیم کردم. پسر مو قرمز، هوسوک نام از روی مبل بلند شد و سمت من اومد.

"اوه خدای من اون خیلی کیوت نیست؟ یونگی میشه با خودمون ببریمش؟" در حالی که گونه هامو فشار میداد گفت.

"بیب اون مثل بچه ی جین میمونه." پسر مو نعنایی گفت.

"هی من بچه نیستم." با اخم گفتم و هرسه نفر قیافه ی مظلومی به خودشون گرفتن و من با دیدن یونگی تعجب کردم چون بهش نمیومد بتونه کیوت باشه.

"ته همه ی ما میدونیم تو کیوت ترین بچه ی دنیایی." جین در حالی که با جونگکوک که داشت کلوچه میخورد بیرون میومد گفت‌.

"آره ته. حتی منم باهاشون موافقم و تازه من از تو کوچیک ترم."  جونگکوک گفت و گاز دیگه ای به کوکی زد. من بیشتر اخم کردم و سمت اتاقم رفتم.

Good For You |Kookv|Where stories live. Discover now