11 Forgive me
Taehyung's POV
با حس نور خورشید که روی صورتم میدرخشید از خواب بیدار شدم. چشم هامو مالیدم و سعی کردم به نور عادت کنم. ناگهان برادرم با شدت در اتاقم رو باز کرد و با یک سینی غذا در دستش وارد شد.
"ته حالت خوبه؟!" جین با نگرانی از من پرسید و سینی رو روی میز گذاشت و کنارم نشست.
"خوبم هیونگ. اصلا یادم نمیاد دیروز چه اتفاقی افتاد." در حالی که به سینی غذا چشم دوخته بودم گفتم چون واقعا احساس گرسنگی داشتم.
"ته عامم.. دیروز تقریبا مورد تجاوز قرار گرفتی. البته خوشبختانه یوتا قبل از اینکه اتفاقی بی افته نجاتت داد." جین با نگاهی ترسیده گفت. وایسا یوتا؟ اوه حالا همه چیز یادم اومد.
"حالا یادم اومد هیونگ. واقعا خیلی ترسناک بود." با چشم هایی اشکی گفتم.
"نگران نباش هیونگ حالا کنارته." در حالی که منو در آغوش میکشید گفت. من هم متقابلاً در اغوش گرفتمش و اجازه دادم اشک هام پیراهنش رو خیس کنه.
"ته اگه برات سخت نیست میتونی بهم بگی چطور از جونگکوک جدا شدی؟ تو قرار بود کل مدت پیش اون باشی چون یه امگایی." جین با پاک کردن اشک هام پرسید و من با نگاه کردن بهش نگرانی رو درون چشم هاش دیدم.
"اون و جیمین من رو ول کردن تا یه بازی دیگه رو امتحان کنن ولی بهم نگفتن کجا میرن. هوا اون زمان تاریک بود برای همین من متوجه نشدم اونا کنارم نیستن. سعی کردم دنبالشون بگردم و اون موقع بود ک-که اون اتفاق افتاد." سعی کردم بدون گریه حرف بزنم.
"آیش اون بچه. دیگه هیچوقت بهش اعتماد نمیکنم." جین زمزمه کرد. "با دقت بهم گوش کن تهیونگ، دیگه نمیخوام به جونگکوک نزدیک بشی. توی مدرسه و کلاس های یکسان مشکلی نیست ولی به غیر از اون ازش دور بمون فهمیدی؟" جین با جدیت پرسید.
نمیخواستم از جونگکوک جدا بشم ولی ترجیح میدادم به هیونگم گوش کنم تا توی دردسر نیفتم، پس با موافقت سرم رو تکون دادم. بعد از اون شکمم به صدا در اومد و نشون داد که چقدر به غذا نیاز دارم.
"خوبه. حالا بیا غذا بخور. خیلی بیشتر از چیزیه که همیشه درست میکنم ولی تو دیشب شام نخوردی پس باید بیشتر بخوری. وقتی غذاتو تموم کردی ظرف هارو بیار پایین. من با جونی قرار دارم پس اگه خواستی از خونه بیرون بری بهم خبر بده و تنها بیرون نرو." جین گفت، از روی تخت بلند شد و از اتاق بیرون رفت و در رو آروم بست.
تمام غدایی که توی سینی بود رو خوردم. من خیلی غذا نمیخوردم ولی خب از اونجایی که از دیروز چیزی نخورده بودم خیلی گرسنه بودم. بعد از خوردن غذا پایین رفتم و ظرف هام رو شستم تا جین هیونگ بعد از برگشتن مشغول ظرف شستن نشه. بعدش به اتاقم برگشتم و روی تختم دراز کشیدم و به سقف خیره شدم.
YOU ARE READING
Good For You |Kookv|
Werewolf"الهه ی ماه... چرا اینکارو با من کردی؟ بهترین دوستم و جفتم عاشق هم شدن..." جونگکوک و تهیونگ جفته همن و جیمین بهترین دوست تهیونگه. اما یه مشکلی وجود داره! جونگکوک نمیدونه تهیونگ جفتشه و فکر میکنه جفتش جیمینه و جیمین که قبلا جفت هاش رو پیدا کرده بود ا...