Stranger

471 97 22
                                    

10 Stranger

Taehyung's POV

"هیونگ، بیدار شو! رسیدیم!" کسی منو تکون داد تا بیدار بشم. آروم چشم‌هامو باز کردم و چند بار پلک زدم تا به نور عادت کنم. سرمو از روی شونه‌ی جیسونگ بلند کردم و خمیازه ای کشیدم.

"مرسی سونگی. وایسا، جونگکوک و جیمین کجان؟" پرسیدم، چون اون دو تا رو توی ماشین ندیدم.

"بهشون گفتم برن دنبال بقیه توی پارکینگ بگردن تا من بیدارت کنم. بیا، اونا منتظرمونن." جیسونگ گفت و منو از ماشین بیرون کشید.

ما رفتیم دنبال دوستامون و خوشبختانه چند دقیقه بعد هم پیداشون کردیم.

"بالاخره اومدین! بریم دیگه!" جه مین داد زد و دست جیسونگ رو کشید.

"هییووونگ!" جیسونگ هم در جواب نالید و دنبال جه مین و جِنو رفت.

"بهشون اهمیت نده. جه مین همیشه مثل مامانشون رفتار می‌کنه." تیونگ رو به من گفت.

"راستی، وقتی منتظرتون بودیم گروه‌ها رو مشخص کردیم. جیسونگ با جه مین و جِنو هست و تو با جیمین و جونگکوک." دویونگ گفت و خودش رو به دوست‌پسرش چسبوند.

"ببخش ته، ولی به جه قول دادم وقتی به کارناوال رسیدیم، تنها باشیم." تیونگ توی گوشم زمزمه کرد.

"مشکلی نیست. می‌دونم تو این مدت کمتر وقت داشتین با هم باشین چون همیشه کنار من بودی." گفتم و آروم به پشتت ضربه زدم. "حالا برو پیش عشقت." گفتم و هلش دادم که نزدیک بود بیفته ولی خوشبختانه جهیون گرفتش.

"خب بیاین بریم. وقتی آتیش بازی شروع شد همو میبینم." جانی گفت.

هممون سمه گروه‌هامون رفتیم و شروع کردیم به گشتن توی کارناوال.

"سرده." جیمین گفت و لرزید. اون یه تیشرت آستین بلند مشکی پوشیده بود، شبیه من ولی مال من سفید بود.

"بیا اینو بپوش." جونگکوک سریع هودیشو درآورد، پیراهنش یه کم بالا رفت و یه ذره از شکمش دیده شد که باعث شد من خجالت بکشم. هودیشو تن جیمین کرد اما خیلی براش بزرگ بود و تا وسط رانش می‌رسید و آستین هاش براش بلند بود. به صورت جیمین نگاه کردم و دیدم بازم سرخ شده. دروغ میگم اگه بگم حسودی نکردم. جوری بودم که انگار منم دوست داشتم بوی جونگکوک روی تن من باشه.

یه کم دور زدیم تا رسیدیم به یه غرفه که اگه سوزن ها رو به هدف می‌زدی، جایزه می‌بری.

"کوکی، می‌تونی اونو واسه من ببری؟" جیمین به یه خرس بزرگ عروسکی که بالای قفسه آویزون بود اشاره کرد.

"حتماً پرنسس." جونگکوک جواب داد. من چیزی نگفتم ولی دیدم که جونگکوک خیلی راحت بازی رو برد و خرسو برای جیمین گرفت.

"مرسی کوکی." جیمین روی نوک پاهاش ایستاد و گونه‌ی جونگ کوک رو بوسید. آره، اونا قطعاً فقط دوست نیستن. بیشتر شبیه عاشقان. چشامو چرخوندم ولی نذاشتم اونا ببینن. به جای اینکه ببینم چطوری به هم توجه می‌کنن، برگشتم و به وسایل ترسناک اطرافم نگاه کردم. واو، اصلاً دلم نمی‌خواد سوار اونا بشم.

Good For You |Kookv|Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon