Part 16: utopia

491 91 23
                                    


«این پارت: یوتوپیا»

شده خیال پردازی کنیم تا چیزی که نمی تونیم رو تو رویا و خیالمون بدست بیاریم… اگه با تمام خیالات شهری به وجود بیاد که هیچ بدی و نا عدالتی ای توش نیست، شاید همه می خواستن که اونجا زندگی کنن، توی یوتوپیا
آرامش و رهایی ای که جونگ‌کوک تجربش می کرد مثل قدم زدن توی دریاچه های یوتوپیا بود
برخورد موج های خنک به پاهاش و پیچیدن باد لای موهاش، صدای آواز فرشته ها و سبکی تنش
این حسی بود جونگ‌ کوک از پیدا کردنش نا امید شده بود ولی حالا داشت با تمام وجود می چشیدش
چشمهاش به تهیونگ افتاد که با لبخند زیبایی خیره ش بود، این پسر کسیه که یوتوپیارو بهش نشون داد و حالا بیشتر از همیشه مدیونشه
نگاهشون بهم که طولانی شد تهیونگ آروم سرش رو تکون داد و لب زد : ″چیه؟″
لبخند زد و مثل خودش جواب داد : ″ممنون″
چشمهای اون درشت شدن ولی با دیدن لبخند جونگ‌کوک لبش رو گاز گرفت و سرش رو پایین انداخت، یه لحظه حس کرد هیجان زده شده
جین و یونگی بالاخره با خنده از هم فاصله گرفتن جین به جونگ‌کوک چسبید : ″صدات خ‍ـــداااست جونگ‌ کوکا، باید خواننده شی″
هر سه به حرفش خندیدن و تهیونگ بلند شد : ″ساعت 1 شد تا برسیم خونه میشه 2، بریم؟″
موافقت کردن و راه افتاد جین و یونگی از دوطرف بازوهاشو گرفتن و بهش نزدیک شدن، یونگی پرسید : ″بهت خوش گذشت بچه؟″
اخم ریزی کرد : ″من بچه نیستم ولی آره خیلی خوش گذشت″
جین خندید : ″شوخی میکنه، خوبه چون به ما هم خوش گذشته… مرسیییی تهیونگــــــا″
جمله ی آخرو داد زد تا تهیونگ که جلوتر از اونا بود بشنوه، تهیونگ با خنده برگشت سمتشون : ″کاری نکردم که″
بلند گفت و باعث خنده ی اون سه نفر شد…

جین با یونگی رفته بود تا اون رو برسونه و تهیونگ و جونگ کوک تو راه خونه بودن، تهیونگ سرش رو سمت اون پسر که با لبخند به خیابون نگاه می کرد چرخوند و خودش هم لبخند کوچیکی زد : ″امشب چطور بود؟ بهت خوش گذشت؟″
جونگ‌کوک هم نگاهش کرد : ″آره خیلی… فکر نمی کردم منو همچین جاهایی با دوستات بیاری″
تهیونگ لبش رو گاز گرفت تا حس بدش رو بروز نده : ″جاهای بیشتری میبرمت، اونا دوستای توعم هستن″
ابرویی بالا انداخت : ″قرار بود انقدر مهربون بشی؟″
تهیونگ آروم خندید و دوباره سمتش برگشت : ″قرار بود افسونم کنی؟″
جونگ کوک متعجب ابروهاش رو توهم کشید : ″افسون؟″
سرش رو تکون ‌و آرنجش رو به بدنه ی ماشین تکیه داد : ″آره یهو تحت تاثیر قرارم دادی″
با لبهای بسته خندید : ″پس تحت تاثیر قرار گرفتی… اما من هیچ چیز جالبی ندارم، تحت تاثیر چی؟″
انگشتش رو روی لبش کشید : ″خودمم نمیدونم″


Yoongi's penthouse
1 day later

اونقدر بلند داد کشید که خودش هم تعجب کرده بود، نامجون ترسیده بلند شد و به یونگی که بین در با اخمهای گره خورده و عصبی ایستاده بود نزدیک شد که یونگی بار دیگه داد کشید : ″بهت گفتم حق نداری کسیو بیاری اینجا خصوصا تو این اتاق″
نامجون که حس می کرد باز گند زده سعی کرد آرومش کنه : ″هی یونگ ببین اینم مثله بقیه اتاقاس میشه ازش استفاده کرد، اون خوشگلرو ببین″
به دختری که کاملا لخت بودو با ورود اون ملافه رو دور خودش گرفته اشاره کرد و یونگی چند لحظه بهش خیره شد… موهاش مشکی بود و هایلایت دودی داشت بدنش برنزه و کشیده بود
لبهای درشت و چشمهای کشیده اش که با خط چشم اونهارو زیباتر کرده بود
سینه های خوش فرم و درشتش کامل پوشیده نبود و پای راستش از کشاله تا مچ بیرون افتاده اینها می تونست باعث شه یونگی سفت شدن عضوش رو حس کنه
زبونش رو روی لب پایینیش کشید و چشمهاش رو ازش گرفت : ″که چی؟″
نامجون جلوتر رفت با نیشخند همونطور که به پایین تنش نگاه می کرد انگشتش رو روی کمربند اون کشید : ″نظرت راجب تریسام* چیه؟″
یونگی یه ابروش رو بالا داد : ″وقتی گفتم اینجا به فاکت میدم هوس کردی؟″
نامجون خندید : ″میدونی چی میگم″
دختر متعجب به بحث عجیب اون دو تا پسر جذاب نگاه می کرد حقیقتا از پیشنهاد اون خوشش اومده بود
به فاک رفتن توسط اون دوتا پسر خوشگل مطمئنا آرزوی هرکسی بود…
یونگی یه نگاه به اون دختر کرد و دخترک با شیطنت لبش رو گاز گرفت و ملافه رو از سینه هاش پایین کشید
یونگی نیشخند زد : ″باورم نمیشه میخوام اینکارو بکنم″
نامجون خندید و بلوز اون رو در آورد دستش رو گرفت و کشید، دختر با لوندی روی زانوهاش نشست و دکمه های شلوار یونگی رو باز کرد و عضوش رو بیرون کشید نامجون هم کنار اون ایستاد، دختر خندید و باکسر اون رو پایین کشید
عضو بزرگ و بلند هردو رو تو دستاش گرفت و مالید
همزمان ناله ی آرومی کرد و اون دختر به شکم روی تخت دراز کشید و عضوهاشون رو بهم چسبوند و بهم مالیدشون که اونها بلندتر ناله کردن، نامجون دستش رو پشت گردن یونگی گذاشت و سرش رو سمت خودش چرخوند یونگی نیشخند زد و زبونش رو گوشه ی لبش کشید دستش رو دور کمر نامجون گذاشت
دختر بی مقدمه زبونش رو روی سر عضوهاشون کشید و با شروع بلوجاب* اون، نامجون گردن یونگی رو به جلو فشار داد و لبهاشون بهم چسبید
خیس لبهای هم رو بوسیدن و اون دختر برگشت و رو دست و زانوش نشست تا باسن و واژنش رو به رخ بکشه و اون دو با ترسناکترین نیشخند نگاهش کردن… اگه می دونست به فاک رفتن خصوصا توسط هردوی اونها چقدر قراره دردناک و زجر آور باشه هرگز اینطور تحریکشون نمی کرد.

𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐌𝐚𝐳𝐞 | 𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now