«این پارت: نوشیدنهای نیمه شب»
دستش رو گرفت و به سرعت کشید
جونگ کوک همراهش دوید تا از خونه دور بشن : "هنوز که نیومده چرا انقدر عجله داری اخه؟"
تهیونگ بی اهمیت به اعتراضش به راه خودش ادامه داد : "اگه زودتر نریم بین راه خودش مارو نبینه راننده ی عوضیش میبینه"
محکم ایستاد و باعث شد تهیونگ هم با تقه ای بایسته
اون خندید : "انقدر از پدربزرگت میترسی کیم؟"
پسر بزرگتر اخم ریزی کرد : "نمیترسم، حوصلشو ندارم"
جونگ کوک ابرویی بالا انداخت : "جدی؟ یعنی نمیترسی مجبورت کنه کاری کنی"
تهیونگ با حرص دستش رو ول کرد : "خوشت میاد سر به سرم بزاری آره؟"
لبخند زد : "شاید"
اون نفس عمیقی کشید
جونگ کوک به کوله ی رو دوش اون نگاه کرد : "اینو برای چی آوردی؟ نکنه میخوای از خونه فرار کنی"
تهیونگ خندید و دوباره به راه افتادن : "نه توش وسایل سرگرمیمون فراهمه"
متعجب به نیم رخش خیره شد : "چه سرگرمی ای؟"
خندید و بدون اینکه جواب بده سمت موتوری که کنار خیابون پارک بود حرکت کرد
نگاهی به در باز خونه ی رو به روش انداخت : "باید سریع باشی، ماسکتم بزن"
جونگ کوک متعجب شونه ای بالا داد و ماسکش رو زد
تهیونگ هم همینکارو کرد و دستش رو کشید
سمت موتور دوید و به سرعت بالاش پرید : "زود باش سوار شو"
جونگ کوک شوکه شده خواست دلیل کارش رو بپرسه ولی با دیدن صدای خداحافظی ای که از خونه ی رو به روشون اومد به سرعت پشت تهیونگ نشست
اون موتور رو روشن کرد و از همون اول گاز داد
مردی که صاحب موتور بودن با شنیدن صداش با وحشت و هول بیرون دوید و با دیدن موتورش و پسرهایی که دور شده بودن داد کشید
جونگ کوک سرش رو برگردوند و با دیدن مرد بیچاره که رو زمین فرود اومد اخم کرد : "این برای چی بود؟ رسما دزدی کردیم کیم"
YOU ARE READING
𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐌𝐚𝐳𝐞 | 𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤
Fanfictionمقدمهᯓ 「توی راهی پا گذاشتم که حتی فکر کردن بهش لرز به تنم میندازه، من اون هزارتوی تاریکی رو انتخاب کردم چون میخواستم آخرش به چیزی برسم که منو از عروسک خیمه شب بازی بودن توی زندگی دروغینم نجات بده! اون پسر یه بیمار روانیه که من تمام زندگیم رو بهش تنف...