Part 7 : Uncontrollable anger

569 106 12
                                    

One week later
Yoongi's penthouse



جیمین سرش رو روی پای یونگی جا به جا کرد و دست تهیونگ رو گرفت و کشید که باعث شد اون هم بیفته و با خنده سرش رو روی شکم جیمین بذاره و اون مشغول نوازش کردن موهاش شد : ” بچه ها فردا کجا قراره بریم؟ “
یونگی هم شروع به نوازش موهای جیمین کرد : ” منو تهیونگ میگیم که بریم فضای آزاد، طبیعت باشه که یکم خوش بگذرونیم “
هوسوک با آوردن کتابا پیششون نشست : ” آره خوبه، دیگه مسخرس که همیشه مکانای پوشیده بره آدم “
تهیونگ برگشت سمتش با بالا دادن ابروهاش چهرشو متعجب نشون داد : ” حتی یادم نبود توعم اینجا هستی، چطوری انقدر راحت وارد گروهمون شدی نظرم میدی؟ “
خندیدن و هوسوک با مشت آرومی تو شکمش کوبید : ” این قدرت منه پسر، وانمود نکن ازم خوشت نمیاد… جذابیته من همرو تحت تاثیر میزاره “
اونا با پوکر ترین چهره ی ممکن به هوسوکی که داشت با ذوق از خودش تعریف می کرد نگاه کردن و تهیونگ لباشو کمی جلو داد : ” هیونگ انقدری که از خودت تعریف میکنی آدم حالش بد میشه “
هوسوک خندید و اینبار با کوسن مبل شروع به زدنش کرد و همه رو خندوند
اونا تقریبا تا نزدیک غروب باهم درس خوندن تا برای امتحانی که داشتن آماده باشن، اما همین بین تهیونگ به این فکر کرد جونگ کوک چطور قراره امتحان بده ولی اهمیتی نداد
به اون چه ربطی داشت؟
همین که کارشون تموم شد تهیونگ به سمت خونه رفت تا وسایلی که برای فردا لازم داره جمع کنه…

همین که رسید خواست بره پیش مادرش تا بهش خبر بده ولی دید در اتاق جونگ کوک بازه و مادرش هم نبود، حدس زد اونجا باشه
پس سمتش رفت و با دیدن مادرش که کنار تخت جونگ کوک ایستاده متعجب صداش کرد و نزدیک شد
خانم کیم سمتش برگشت و بهش اشاره کرد که جلو تر بیاد : ” تهیونگ هرکاری میکنم بیدار نمیشه “
اخم ریزی کرد : ” یعنی چی؟ “
جونگ کوک خیس عرق با اخمای توهم گره خورده و لبایی که می لرزید به خودش می پیچید و مشخص بود که داره کابوس می بینه
زیر لب کلمه ی ’بهم دست نزن‘ رو تکرار می کرد و هر لحظه تنش بدنش بیشتر میشد و خانم کیم واقعا ترسیده بود
تهیونگ کنارش نشست و چند بار اسمش رو صدا کرد و آروم شروع به تکون دادنش کرد تا شوکه نشه، آخرین بار کمی صداشو بالاتر برد و همون لحظه چشمهای جونگ کوک باز و باعث تعجب تهیونگ شد… جونگ کوک کمی می لرزید و این لرزش وقتی دست تهیونگ رو روی بازوش دید شدت گرفت و خیلی واضح عقب کشید و تو خودش جمع شد
خانم کیم بهش نزدیک شد : ” جونگ کوک حالت خوبه؟، چیشده عزیزم “
جونگ کوک بیشتر تو خودش جمع شد و سرشو بین دستاش مخفی کرد : ”برین… لطفا برین بیرون… میخوام تنها باشم “
زن سعی کرد بهش دست بزنه که تهیونگ بازوشو نگه داشت و آروم همراه خودش بیرون بردش
خانم کیم جلوی در ایستاد و به تهیونگ که در رو میبست نگاه کرد : ” چرا نذاشتی بمونم؟ معلومه حالش خوب نیست اگه چیزیش بشه چی؟ “
تهیونگ دستای مادرش رو گرفت : ” مامان تو که نمیدونی چجوری خوب میشه، اگه میموندی شاید بیشتر اذیت میشد فقط بزار همونجوری که این سالا انجام داده خودشو آروم کنه “
خانم کیم چشمهاشو ریز کرد : ” نکنه چون ازش خوشت نمیاد اینو میگی؟ “
تهیونگ متعجب دست به کمر شد : ” یاااا دارم صادقانه اینارو میگم در ضمن اگه بهت بی احترامی میکرد چی؟ “
اما خوب می دونست که چرا مادرش رو بیرون آورد… اون بچه باید می فهمید اینجا هیچ کس بهش اهمیتی نمیده و همونطور که قبلا گفته بود بازم تنهاست…
آره نهایت بی رحمیه اما تهیونگ ذره ای هم عذاب وجدان نداشت، برای همین پوزخند محوی زد : ” راستی مامان، فردا صبح با بچه ها میخوام برم بیرون شاید دیر بیام “
مادرش لبخندی زد و صورت پسرشو نوازش کرد : ” باشه عزیزم، مراقب خودت باش “
مادرش سمت اتاقش رفت و صدای نوتیف* موبایلش رو شنید و بازش کرد
یونگی می خواست شب رو اینجا بمونه… با وجود جونگ کوک
چقدر بد…

𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐌𝐚𝐳𝐞 | 𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now