pt 22 : Death symphony

459 97 50
                                    


«این پارت: سمفونی مرگ»


Kim holding

هیونا با دیدن جونگ کوک سمتش رفت و محکم بغلش کرد جونگ کوک که انتظارش رو نداشت متعجب خندید و دستهاش رو دور کمرش پیچید : "مثلا تو مدیر آینده ای، اینجوری میخوای بپری بغل همه؟"
هیونا آروم گونش رو بوسید : "کی جرعت داره به مدیر حرفی بزنه؟"
خندیدن و هیونا دستش رو دور بازوی اون حلقه کرد و سمت دفتر پدرش کشید : "من با بابا باید برم جلسه، تهیون اومده بود پیشم میخواد تنها بمونه تا بیام حالا که تو اومدی هیچکدوم تنها نمی مونین"
جونگ کوک متعجب نگاهش کرد
فکر کرد منظورش تهیونگه ولی اون که با جیمین بود : "تهیونگ؟"
هیونا با ابروی بالا رفته نگاهش کرد : "ببخش که فرد مورد علاقت چند روزیه اصلا اینجا نیومده به جز اون احتمالا سرش شلوغه و امروزم نمیاد"
خندید و جونگ کوک اخم ریزی کرد : "اون فرد مورد علاقم نیست... منظورت خواهر یونگی هیونگه؟"
اون سرش رو تکون داد و باهم وارد دفتر شدن و تهیون که سرش تو گوشیش بود نگاهشون کرد
با دیدن اونا بلند شد و لبخند زد : "اوه جونگ کوک شی از دیدنت خوشحالم"
جونگ کوک باز هم به اون دختر خیره شد مثل همیشه به خودش رسیده بود و کاملا خوب دیده می شد سمتش رفت و باهاش دست داد : "منم همینطور تهیون نونا"
تهیون اخم کرد محکم توی شکمش کوبید و باعث شد اون کمی خم بشه و متعجب نگاهش کنه : "من نونام؟؟؟ کی گفته من ازت بزرگترم که بهم میگی نونا!؟"
پسر با ابروهای بالا رفته جای مشت اون رو مالید : "مشتت سنگینها، من 22 سالمه تو همسن هیونگا نیستی مگه؟"
دست به کمر شد : "نه خیر منم همسن توعم"
جونگ کوک خندید : "ببخش، فکر می کردم چون باهاشون رسمی حرف نمیزنی و صمیمی ای همسنشونی"
تهیون ابرویی بالا داد و خندید : "نه خیر تازه من همین دو ماه پیش رفتم تو 22 سال مطمئنم تو ازم بزرگتری"
هیونا با لبخند سرش رو روی شونه ی جونگ کوک گذاشت : "اون سپتامبر به دنیا اومده ازت بزرگتره تهیونی"
دختر آروم دستی به بازوی جونگ کوک کشید : "اینجور که معلومه باید اوپا صدات کنم"
اونها خندیدن که هیونا کمی پسر رو بهش نزدیک کرد : "باهم وقت بگذرونین من باید برم به جلسه بعدش همو میبینیم"
سری براش تکون دادن تا اون خارج شد، اینبار تهیون دستش رو دور بازوش پیچید و ذوق زده پرسید : "حالا چیکار کنیم اوپا؟"
جونگ کوک با لبخند کوچیکی بهش نگاه کرد : "گشنه نیستی؟ بریم چیزی بخوریم؟"
دختر قبول کرد : "گشنه که نه ولی قهوه رو رد نمیکنم"
باهم سمت کافه ی پایین هلدینگ رفتن و با گرفتن دوتا قهوه توی حیاط بزرگ هلدینگ روی نیمکت نشستن
تهیون کمی نوشید و سمتش برگشت : "اوپا از آدمایی که دورتن راضی ای؟"
اون متعجب ابرویی بالا داد : "چرا میپرسی؟"
دختر شونه ای بالا انداخت : "همینطوری، میخوام ببینم راجبشون چه فکری میکنی؟"
جونگ کوک هم از قهوش نوشید : "از آدمایی که منو یاد گذشته میندازن راضی نیستم ولی هرچقدر فکر میکنم بعضیاشون الان دارن خودشونو نشون میدن و بقیه رو هم خودم انتخاب کردم تا کنارشون باشم و از اولین انتخابام راضیم... فقط کمی شک دارم"
تهیون خندید :"شک داری؟ به ما شک داری اوپا؟"
اون لبخند محوی زد : "هنوز زیاد از دوستیمون نگذشته"
دختر ابرویی بالا داد و قبول کرد
نگاهش رو به چشمهای سیاه جونگ کوک داد که خیلی حرفها توش بود : "گذشتت بهت یاد داده به آدما اعتماد نکنی مگه نه؟"
پسر که باز حرف گذشتش شده بود چهرش حالت سرد همیشه رو گرفت : "گذشته ی من خیلی چیزا بهم یاد داد اما در عین حال توان عملی کردنشون رو ازم گرفت"
تهیون دستش رو روی مچ جونگ کوک گذاشت : "جونگ کوکا تو همیشه میتونی عملیشون کنی فقط کافیه باور کنی تمام چیزایی که تجربه کردی گذشته و این یه زندگیه دیگس، همچی برای تو داره از اول شروع میشه و تو میتونی هرطور که میخوای بسازیش... بهت تبریک میگم چون کسی کنارته که تمام افراد دورت رو کنار هم جمع کرده اوپا"
گذشته ی اون فراموش شدنی نبود
آثارش هنوز وجود داره و جونگ کوک میتونه باز هم حسشون کنه
ترک کردنش به اندازه ی تجربه کردنش سخته
ولی حق با اون دختر بود
جونگ کوک میتونه از اول شروع کنه و اینبار افرادی رو کنارش داره تا کمکش کنن
از همشون مهم تر کسی بود که تهیون راجبش صحبت میکنه
قهوش رو نوشید و بهش نگاه کرد : "تهیونگ برای شما انگار خیلی ارزشمنده"
دختر لبخندی زد : "اون کسیه که همه ی مارو دور هم جمع کرد و باعث شد همچین دوستی ای شکل بگیره"
ابرویی بالا داد : "به نظرم منم اون با شما آشنا کرد"
تهیون خندید و موهاش رو تکون داد
جونگ کوک به حرکات پر عشوه و چهره ی زیبای اون خیره شد... تهیون بعد از مادرش اولین دختری بود که جونگ کوک رو وادار به تماشا می کرد
مهربونی و انرژیه مثبتی که ازش دریافت می شد همینطور صمیمیت و زیباییش جونگ کوک رو شیفته کرده بود
بلند شد و دست جونگ کوک رو گرفت : "بریم؟"
جونگ کوک تایید کرد و دنبالش رفت بیرون کافه که رسیدن سمتش برگشت : "کجا بریم؟"
تهیون کمی فکر کرد و یکدفعه به بازوش کوبید : "هیچ میدونی من یه سالن رقص دارم که جیمین و هوسوک هم بعضی وقتی میان اونجا؟"
اون متعجب چشمهاش رو درشت کرد و خندید : "نه نمیدونستم"
دختر دستش رو کشید : "توعم خیلی خوب میرقصی بریم نشونت بدمش"
سرش رو تکون داد و خواست سمت ماشینها بره اما تهیون اجازه نداد : "خیلی دور نیست پیاده رفتن بهتره"
جونگ کوک لبخند زد و وقتی باهاش هم قدم می شد دستهاش رو توی جیب شلوارش گذاشت : "انگاری درسته که تمام انسانا از خواسته های هم فرارین، مردمی که هرروز مجبورن پیاده اینور و اونور برن آرزوی ماشینای شخصی و راننده مخصوص امثال ما رو دارن و ما که تمام اینها رو داریم میخوایم کمی عادی بودن رو تجربه کنیم..."
تهیون خندید : "آره هممون چیزایی داریم که آرزوی خیلیاس... کاش می شد همه هرچی که میخپان داشته باشن"
جونگ کوک نیشخندی زد و آروم دختر رو سمت خودش کشید : "اینجوری که دیگه تو یوتوپیا زندگی می کردیم نه زمین"
تهیون موافق بود پس سری تکون داد
هوا رو به تاریکی می رفت و اونها مدت کمی بود که قدم می زدن
غروب خورشید از پشت ساختمونهای بلند آنچنان دیده نمی شد و فرصت تماشا کردنش رو ازشون می گرفت
جونگ کوک پرسید : "جلسه ی هیونا کی تموم میشه؟"
شونه ای بالا انداخت : "مطمئنا بیاد ببینه نیستیم بهمون زنگ میزنه بهش میگیم با راننده بیاد پیشمون"
پسر خواست تایید کنه اما صدای تقلای زنی که از کوچه ی کناریشون میومد هردو رو ساکت کرد و باعث شد متعجب جلوتر برن
توی تاریکی اون کوچه تقریبا پنجتا مرد که از بازوهای بزرگ و هیکل درشتشون مشخص بود کلی برای ساختنش آمپول زدن و پول خرج کردن دور یه زن جمع شده بودن و با لمس بدنش و برداشتن وسایلش اذیتش می کردن
تهیون متعجب بازوی جونگ کوک رو کشید : "الان واقعا ریختن سر اون زن تک و تنها!؟"
جونگ کوک از دیدن لمسهای اونا اخمی کرد ولی دست دختر رو گرفت و کشید : "بیا بریم تهیون تعدادشون زیاده منو توعم هیچکدوم از افرادمون باهامون نیست خطرناکه"
تهیون هم اخم کرد : "ما که باهاشون درگیر نمیشیم بیا ی جور دیگه کمکش کنیم"
متعجب سمتش برگشت و نگاه دیگه ای به اونها انداخت : "چطوری؟"
دختر دست به کمر شد : "باید حواسشون رو پرت کنیم تا زنه فرار کنه"
جونگ کوک با ابروی بالا رفته به نقشه ی اون گوش داد...

𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐌𝐚𝐳𝐞 | 𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now