pt 31: Exhumation of memories

366 89 150
                                    

«این پارت: نبش قبر خاطرات»


جونگ کوک با کلافگی غر زد : ”یه جای بهتر نیست که بشینیم.. گردنم شکست اینجا“

تهیونگ خندید و سرش رو گرفت و آروم رو شونش گذاشت : ”اینجا بهتره“

اون لبخندی زد ولی یکدفعه توی خودش جمع شد و با دستهاش صورتش رو پوشوند

پسر بزرگتر بهش نگاه کرد : ”چیشد؟ راحت نی...“

با شنیدن هق آروم اون، متعجب صورتش رو بین دستهاش گرفت تا ببینتش : ”وات د فاک چرا گریه میکنی؟“

اون با همون لبخند دردناکش اشک روی صورتش رو پاک کرد : ”فکر میکردم لیاقت تکیه کردن به شونه ی کسی رو ندارم“

تهیونگ اخم ریزی بین ابروهاش نشوند : ”این چه چرتیه؟ کی همچین حرفیو بهت زده؟“

جونگ کوک لبخند تلخ دیگه ای زد : ”پدرم“

اون با چشمهای درشت و لبهایی که از تعجب باز مونده بودن سرش رو تکون داد

امکان نداشت

جئون جی ساب عموی مهربون و با درک و فهم اون انقدر پسرش رو دوست داشت که ممکن نبود همچین جمله ای بهش بگه

اون خوب بلد بود چه جور پدر و الگویی باشه

دستش رو بین موهاش کشید : ”عمو همچین آدمی نبود... مطمئنی اون بهت گفت؟“

اما جونگ کوک یکدفعه با اخم داد کشید : ”تو از کجا میدونی اون چجور آدمی بود؟؟؟“

تهیونگ متعجب کمی عقب رفت

انتظار این رو ازش نداشت

ولی حق با اونه

اونها فقط پوسته ی بیرونیه عموش رو دیده بودن

نمی دونستن تو تنهایی یا پیش اونها چطور رفتار می کرد

با اینکه از داد کشیدن اون عصبی شده بود ولی با لحن آرومی جواب داد : ”حق داری! من نمیدونم پس تو بهم بگو اون چطوری بود“

جونگ کوک با شنیدن لحن آروم اون که دیگه از پدرش طرفداری نمی کرد گره ی ابروهاش رو باز کرد : ”مطمئن باش نمیخوای همچین چیزی رو بشنوی و منم علاقه ای برای گفتنش ندارم“

سرش رو تکون داد و دستش رو لای موهاش کشید : ”پس بهم بگو چرا همچین حرفیو بهت زده؟“

𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐌𝐚𝐳𝐞 | 𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now