«این پارت: ققنوس»
Jimin's building
بعد از تقریبا یک ساعت زنگ دوباره به صدا در اومد
بلند شد : ”این دیگه یونگی و نامجون هیونگن“
رایان هم ایستاد : ”بالاخره اومدن پس“
خندید و با هم سمت آیفون رفتن و بازش کردن
یونگی و نامجون و هوسوک پشت سرشون وارد شد
جیمین باهاشون دست داد و متعجب بغل هوسوک پرید : ”تو اینجا چیکار میکنی؟“
اون خندید و کمر جیمین رو نوازش کرد : ”با نامجون هیونگ بودم و باهاشون اومدم دیگه“
یونگی و نامجون اون رو بغل کردن و رایان تیکه انداخت : ”رفیق ناباب باعث شده مام پلیس فاسد بشیما... هنوزم تو کار خلافی؟“
نامجون خندید و مشت آرومی به بازوش کوبید : ”وقتی رفیق خلافکار داشتی چرا رفتی پلیس شدی؟“
رایان هم خندید و جیمین هوسوک رو جلوتر کشید : ”اینم هوسوکه دوست جدیدمون“
باهم دست دادن و لبخند زد : ”از دیدنت خوشحالم، منم رایانم“
لبخند متقابلی زد
یونگی دستش رو روی شونش گذاشت و به سمت کاناپه هلش داد : ”بریم که کلی حرف داریم“
جیمین از هیجان پرید : ”پس پیتزا سفارش میدم“
هوسوک هم پرید و بغلش کرد : ”آرههه عالیهه“
اونا به کیوت بودنشون خندیدن و دور هم نشستن
یونگی دستش رو دور گردن دختر انداخت : ”جه چان چیکار میکنه؟ خبری نیست ازش“
رایان سرش رو تکون داد : ”روی پرونده ای کار می کردیم که نباید به هیچکس راجبش می گفتیم، کار من تقریبا تمومه و جه چان یکم دیگه باید وقت بزاره چندتا چیز حل نشده مونده“
جیمین تلفن رو قطع کرد و کنارشون نشست : ”تهیونگ و جونگ کوک یکم قبل اینجا بودن، میخواستن منتظر بمونن بیاین ولی هردوشون خسته بودن“
نامجون تایید کرد : ”اشکال نداره تهیونگ کل روز رو هولدینگ پدرش بود و جونگ کوکم کلاس داشت“
هوسوک متعجب واو کشید : ”تو بهتر از ما ازشون خبر داری“
اون نیشخند زد : ”آره تازه میدونم که جینم داره درس میخونه“

YOU ARE READING
𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐌𝐚𝐳𝐞 | 𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤
Fanfictionمقدمهᯓ 「توی راهی پا گذاشتم که حتی فکر کردن بهش لرز به تنم میندازه، من اون هزارتوی تاریکی رو انتخاب کردم چون میخواستم آخرش به چیزی برسم که منو از عروسک خیمه شب بازی بودن توی زندگی دروغینم نجات بده! اون پسر یه بیمار روانیه که من تمام زندگیم رو بهش تنف...