«این پارت: در کابوسها ممکن است رویا شکوفا شود؟»
Hot lion bar
همه اونجا منتظر تهیونگ جونگ کوک و جین بودن، هیونا و تهیون که بعد مدتها هم رو دیدن از بغل هم بیرون نمیرفتن و نامجون سر به سرشون میذاشت که همه فکر میکنن اونا یه زوجن ولی از همه بدتر هوسوکی بود که تا الان اون وسط میرقصید و حالا که می خواست برگرده پیش دوستاش اون دختر رو مخی که توی شرکت باهاش برخورد کرده بود رو می دید
تهیون رو بغل کرده بود و سه تا پسرا بهش لبخند می زدن گاهی نوازشش می کردن
متعجب جلو رفت و به جیمین نگاه کرد که اون با ذوق بازوش رو چسبید : ”بالاخره اومدی“
با این حرف سر هیونا سمتش چرخید و با دیدن اون پسر شوکه از جا بلند شد : ”این کیه؟“
جیمین خواست جواب بده که پسرا رسیدن و به همه سلام کردن… تهیون موهاش رو تکون داد و با گذاشتن پای راست روی پای چپش و تکیه دادن آرنجش بهش دستش رو زیر چونش گذاشت : ”چقدر آدم جدید بهتون اضافه شده فکر نمیکردم یه روز راضی شین کس دیگه ای رو بینتون راه بدین“
جین و جونگ کوک به اون دختر نگاه کردن و اولین کلمه ای که در توصیفش توی ذهنشون نقش بست زیبا بود
اون با لوندیه تمام تک تک حرکاتش رو به نمایش میذاشت و تن ملیح صداش گوشنواز بود ولی ذره ای از غرور و لوس بودن درش دیده نمی شد کاملا برعکس هیونا که در ظاهر اونطور دیده می شد ولی خیلی راحت و مهربون بود
پسرا خندیدن و یونگی بلند شد : ”از اونجایی که من هیونگ بزرگم و نامجون که ازم بزرگتره خوب نمیتونه راجبشون بگه بزارین معرفی کنم… اول از همه جونگ کوک پسر عموی تهیونگ که مدتیه باهم زندگی میکنن، ایشون جین هم دانشگاهی ما و ایشون هم هوسوک دوست جیمین که از لندن اومده اینجا… این بچم تهیون خواهر منه و این خانم خوشگله هیونا دختر عموی تهیونگ و جونگ کوک“
هرکیو که معرفی میکرد دستش رو سمتش می گرفت و اونها با دقت به کسایی که معرفی می کرد نگاه می کردن، اون بین تهیون اعتراض کرد : ”یـــااا اوپا من با 22 سال سن بچه نیستممم“
هوسوک با شوک به هیونا نگاه کرد : ”این واقعا دختر عموی شماست؟“
بلند گفت و باعث شد تهیونگ و جونگکوک تایید کنن، پوزخند زد : ”چطور همچین لوس رو مخی با شما نسبت داره“
هیونا اخم کرد و جلوش ایستاد : ”تو همین الان بهم توهین کردی؟“
هوسوک با مسخرگی خندید : ”هاهاها دفعه قبلم همینو گفتی… ولی اونبار من توهین نکردم تو کردی پس اینبار میگم که آره توهین کردم، میخوای چیکار کنی؟ باز داد بزنی ک من منحرفم؟“
همه متعجب به بحث اون دو گوش می دادن و تهیونگ که خوب هیونا رو میشناخت بین حرفاشون گفت : ”شما قبلا همو دیدین؟“
هیونا سرش رو تکون داد و با اخم جواب داد : ”آره توی هولدینگ منو هل داد و بعدش بهم توهین کرد“
همه میدونستن که هوسوک اینکارو نمیکنه و تهیون و چهارتا پسری که از قبل میشناختنش مطمئن بودن هیونا یه چیز کوچیکو زیادی بزرگ میکنه پس سعی کردن از هم جداشون کنن و بگن که اتفاق مهمی نیوفتاده و باهم خوب باشن
جونگ کوک به همشون نگاه کرد و نیشخند زد که تهیونگ متوجهش شد : ”یادمه میگفتی هیچوقت تنها نبودی و همیشه کسایی رو کنارت داشتی… حالا دارم میبینمش واقعا جالبه“
تهیونگ لبخند زد : ”از الان به بعد توعم تنها نیستی جونگ کوک، قسم میخورم اینایی که اینجا میبینی قراره تا آخرش بهت بچسبن“
اون متعجب به چشمهاش خیره شد تا صداقتش رو ببینه و تهیونگ اون رو بهش داد
جونگ کوک نمی دونست چیکار کنه پس فقط لبخند ریزی زد و سمت دیگه ای برگشت
همه نشستن و نوشیدنی سفارش دادن، هوسوک شروع به ریختن برای همه کرد و وقتی خواست برای جونگ کوک هم بریزه جین متوقفش کرد : ”نریز اون نمی نوشه“
متعجب نگاهش کرد : ”زود باش پسر، چرا نمیخوری؟“
همه با کنجکاوی نگاهش کردن که اون شونه بالا انداخت : ”تا حالا نخوردم و دلم نمیخواد یه همچین جایی اولین بارمو امتحان کنم“
تهیون خندید : ”نترس ما نمیزاریم با کسی بریزی روهم“
همه خندیدن و جونگ کوکم نتونست خودش رو کنترل کنه : ”ممنون یه دفعه دیگه میخورم“
نامجون جامش رو سمت تهیونگ گرفت : ”پس یه بار خونه ی تو جمع میشیم و اونجا مینوشیم که جونگ کوکم همراهیمون کنه“
بازهم خندیدن و تهیونگ قبول کرد، اونها سه بار جامهاشون رو پر کردن و نوشیدن حالا گرمایی که حس می کردن باعث شد انرژی بگیرن و بلند شن تا برقصن… تهیون هنوز می نوشید و با دیدن جونگ کوک که متعجب به حرکات عجیب اونا نگاه می کرد خندید و بهش نزدیک شد : ”وقتی مست میشن عقل از سرشون میپره جدی نگیر“
اون نگاهش کرد و چند لحظه چشمهاش به صورتش خیره موند… چشمهای اون دختر کمی خمار شده بود و لبهاش ازهم باز مونده بود، بند تاپش از شونش روی بازوش سر خورده بود و موهای مشکیش که هایلایتهای سبز داشتن دورش ریخته بود
چطور انقدر زیبا بود و چرا جونگ کوک انقدر حس خوبی به اون دختر داشت، تهیونگ متوجهشون شد و جو عجیب بینشون اون رو سمت تهیون و جونگ کوک کشوند : ”هی تهیون تو که نمیخوای پسر عموی منو اغوا کنی…؟“
تهیون شکلاتی که جلوش بود سمت اون پرت کرد که تهیونگ با زرنگی گرفتش، تهیون خندید : ”چرت نگو میخواستم باهاش حرف بزنم“
تهیونگ با آرنج به بازوی جونگ کوک زد : ”اون با هرکسی حرف نمیزنه“
تهیون دست به سینه شد و رو به اون پرسید : ”پس با من حرف نمیزنیو با این میمون چرا“
جونگ کوک سعی کرد نخنده : ”یاا کیم اذیتش نکن، باهات حرف میزنم“
چشمای تهیون از ذوق برق افتاد : ”واقعا؟“
اون سرش رو تکون داد و یکدفعه تهیون بغلش کرد، جونگ کوک شوکه به تهیونگ نگاه کرد که اون خندید : ”مدلشه با هرکی میخواد دوستی کنه بغلش میکنه یهو“
آروم خندید و متقابلا بغلش کرد، یه ابروی تهیونگ بالا رفت و لبخندی زد
چطور بود که جونگ کوک داشت اینطور تو دل همه جا باز می کرد؟ با خودش فکر کرد اگه هنوز ذره ای حس بدی به اون پسر داره حتما احمقه
اما جیمین هم اون حس بد رو داشت…
YOU ARE READING
𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐌𝐚𝐳𝐞 | 𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤
Fanfictionمقدمهᯓ 「توی راهی پا گذاشتم که حتی فکر کردن بهش لرز به تنم میندازه، من اون هزارتوی تاریکی رو انتخاب کردم چون میخواستم آخرش به چیزی برسم که منو از عروسک خیمه شب بازی بودن توی زندگی دروغینم نجات بده! اون پسر یه بیمار روانیه که من تمام زندگیم رو بهش تنف...