«این پارت: به نام عشق»
گاهی امید تبدیل به یک لکه ی نور در دور دستِ تاریکی میشه
که هرچقدر بدویی باز هم بهش نمیرسی اما وجود داره
افراد درک متفاوتی از این لکه دارناون میتونه یک هدف باشه یا آرزو، حتی یک مکان
این امید میتونه هرچیزی باشه، حتی یک فردهمون نوری که لحظه ی بسته شدن چشمهات از فشار خستگی با پاهای بی جون سمتش میری
و این امید برای تهیونگ افراد مهم زندگیش بودن که انتظار فرا رسیدنشون رو می کشید
لکه ی نوری که بهش میون تاریکی مطلق چشم دوخته برای اون جونگ کوک بودالبته این بیشتر به عنوان یک استعاره به کار رفت و تهیونگ هیچ نمی تونست فکر کنه که واقعا جونگ کوک جلوشه
بعد از یه شکنجه ی سخت با تنی خسته و زخمی، صورتی بی حال و خیس از عرق با لبی خشک از تشنگی پلکهای بی جونش رو از هم باز کرد و تصویر چهره ی زیبای جونگ کوک جلوی چشمهاش نقش بست
فکر کرد یه خواب و خیاله، جونگ کوک بی صدا فقط و فقط بهش خیره شده بود و پلک هم نمی زد
سکوتش باعثه شک تهیونگ می شد اما همین که تونست شرایط رو تحلیل کنه و دستهای بسته شده ی اون به صندلی رو دید خودش رو جلو کشید : ”باورم نمیشه جونگ کوک، تو چطور سر از اینجا در آوردی!؟“پسر همونطور عمیق بهش زل زده بود انگار که سالهاست اون رو ندیده : ”پس اینطور ابراز دلتنگی میکنی؟“
تهیونگ متعجب و گیج سرش رو تکون داد و سعی کرد درستش کنه : ”من- دلتنگم اما تو نباید اینجا باشی“
جونگ کوک لبهاش رو گزید و برای هزارمین بار چشمهاش رو از سر تا پای پسر چرخوند :”حالا که هستم فقط بهم نشون بده چقدر دلتنگمی“
اون که تلاش سختی می کرد تا از کنترل خارج نشه و احساساتش برای این پسر فوران نکنه نفسهای عمیق کشید تا خودش رو آروم کنه : ”نکن اینطور با من“
پسر لبخند محوی زد و سرش رو کج کرد : ”ازت بدم میاد تهیونگ“
متعجب لبهاش کمی از هم باز موند : ”چ-چرا!؟“
جونگ کوک اخم نمایشی ای بین ابروهاش نشوند : ”تو بهم گفتی هیچی نمیشه، قرار نبود من رو مخفی کنی و خودت از اینجا سر در بیاری“
سرش رو به زیر انداخت و لبهاش رو گزید : ”بهترین کاری بود که میتونستم انجام بدم اما حالا اینجا رو ببین، بعد از اون هم تو باز اینجا نشستی“

YOU ARE READING
𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐌𝐚𝐳𝐞 | 𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤
Fanfictionمقدمهᯓ 「توی راهی پا گذاشتم که حتی فکر کردن بهش لرز به تنم میندازه، من اون هزارتوی تاریکی رو انتخاب کردم چون میخواستم آخرش به چیزی برسم که منو از عروسک خیمه شب بازی بودن توی زندگی دروغینم نجات بده! اون پسر یه بیمار روانیه که من تمام زندگیم رو بهش تنف...