Part 9: The shadow like me

498 100 27
                                    


Jimin's private building



بعد از رفتن پسرا جیمین رفت حموم تا از دست هوسوک فرار کنه، خودشم می دونست که نمیتونه ولی اینجوری یکم وقت خرید تا جمله هاشو کنار هم بچینه…
وقتی که بالاخره از اتاقش خارج شد و هوسوک با دیدنش اشاره کرد بره پیشش نفس عمیقی کشید و با حرص زد تو سر خودش
واقعا نمی فهمید چرا همچین سوتی ای داده
رفت و کنارش نشست… هوسوک مشکوک نگاهش کرد : ”پارک جیمین، تو واقعا گفتی دیک تهیونگ بزرگه؟“
جیمین چشمهاش درشت شد و با خجالت صورتش رو با دستاش پوشوند : ”یـــاااا هیـــونـــگ“
هوسوک شوکه خندید : ”باورم نمیشه“
جیمین یکدفعه سرش رو بلند کرد : ”خب مگه چیه؟ گناه که نکردم“
هوسوک سرش رو تکون داد : ”نه گناه نکردی؟ ولی چرا اون و گفتی؟“
جیمین با حرص نگاهش کرد : ”مطمئنم میدونی“
هوسوک تایید کرد : ”آره اما فکری که تو سره منه تا وقتی از طرفت تایید نشه فقط یه فکر میمونه، من نیاز به شنیدن دارم“
حقیقت بود… افکار تا بیان و تصحیح نشن بی فایدن، سرش رو پایین انداخت : ”گفتنش سخته هوسوکا و…ولی ازش خوشم میاد… نا خواسته به زبون آوردم اون حرفو“
پس درست بود، چند بار حدس زد که ممکنه جیمین از پسرها خوشش بیاد
گاهی می دید که وقتی لباس عوض می کنه اون نگاهش نمی کنه یا وقتایی که پسرای لخت یا همجنسگرا رو تو حالت های مختلف می دید پاهاش رو بهم فشار می داد یا جلوی عضوش رو می پوشوند
اما برعکس دخترهارو هرطور می دید هیچ واکنش خاصی نمی داد، حتی وقتی پورن یه فیلم رو دیده بودن جیمین تحریک نشد
نمی دونست الان باید چی کار کنه… بهترین دوستش از یه پسر خوشش میومد و اون تهیونگ دوست صمیمیش بود
اینکه تو جامعه ای که افراد کمی همچین چیزی رو می پذیرن اون همجنسگرا بود جلوه ی خوبی نداشت… درسته که هوسوک استریت* بود ولی درک می کرد
اما بقیه چی؟ دوستاش هم میتونستن قبولش کنن؟
خانواده اش؟ پدر جیمین امکان نداشت همچین چیزی رو بپذیره
با دیدن اشکی که تو چشمهای اون جمع شده بود و چونش که می لرزید نفس عمیقی کشید و آروم بغلش کرد…
جیمین می ترسید… از اینکه دوستاش هم ازش متنفر بشن، از اینکه وقتی تو خیابون راه میره همه ی نگاه های تمسخرآمیز مردم روش باشه
از اینکه پدرش عصبانی بشه و زندگیشو جهنم کنه…
اما هوسوک بغلش کرد، ازش متنفر نشد
چندشش نشد که کنار اون نشسته
همین باعث شد بغضش بشکنه و آروم گریه کنه، هوسوک چند بار آروم پشتش زد : ”آروم باش جیمینا، من میفهممت نگران نباش“
اون رو از خودش جدا و اشکهاش رو پاک کرد : ”میدونم چه حسی داری، نگران نباش من اینجام، نمیذارم آسیبی ببینی و همیشه کنارتم… این تقصیر تو نیست، تو آزادی هرطور میخوای زندگی کنی هیچکس حق نداره دخالت یا اذیتت کنه، هرکی کرد بهش اهمیت نداره و نشون بده چقدر قوی ای و میتونی بخاطر حرفش یا کارش پشیمونش کنی“
جیمین لبخند زد و دست هوسوک که رو دست خودش بود گرفت : ”بقیه برام مهم نیستن هیونگ، پسرا چی فکر میکنن یا چطور خانوادمو راضی کنم… اینان که باعث میشن نا امید بشم“
هوسوک با لبخند موهاش رو نوازش کرد و به چشمهای اشکیش نگاه کرد : ”من مدت زیادی نیست که دیدمشون اما فهمیدم چقدر دوست دارن و بهت اهمیت میدن و همچنین فهمیدم که عاقل و مهربونن، مطمئنم تورو بخاطر خودت دوست دارن نه جنسیتی که بهش گرایش داری اونا تورو درک میکنن و میدونن که عشق و علاقه باعث میشه چه چیزهایی فراموش بشه پس نگران نباش و تهیونگ… اون معلومه خیلی زیاد دوست داره اما نمیدونم به چه عنوان، تهیونگ پسر عاقلیه و اگه بفهمه ازت متنفر نمیشه و سعی میکنه کمکت کنه“
جیمین لبش رو گزید : ”اگه اون به پسرا علاقه نداشته باشه من چطور قراره به دستش بیارم؟، تمام این سالا برای همین بود که نمیتونستم حرکتی بزنم“
دستش رو روی چونش گذاشت و ادای فکر کردن در آورد که جیمین خندش گرفت : ”به نظرم تو سعی کن کاری کنی بهت علاقه پیدا کنه… خیلی آدما هستن که همجنسگرا نیستن اما عاشق یه همجنس شدن… فقط همون یه نفر“
جیمین لبخند زد : ”یکیو میشناسم که از هر گِی* ای که دیدم گی تر بود، یه بار بهم گفت همه ی آدما یه فرد گی رو توی خودشون دارن که کافیه یکی دست روش بزاره تا اون رو بیرون بکشه… همون موقع بود که کمی امیدوار شدم به اینکه ممکنه بتونم اون رو عاشق خودم کنم اما جرعت اینکه نزدیکش شم نداشتم، نمیتونم کلا از دستش بدم“
غم توی جملاتش قلب هوسوک رو به درد میاورد
نمی دونست چطور دلداریش بده اما باید کمکش می کرد : ”پس انجامش بده، من همین الانم میتونم شرط ببندم تهیونگ تحمل دوری از تو و نداشتنت رو نداره… تو به عنوان یه دوست براش فراموش نشدنی ای باید سعی کنی عشقش رو هم ماله خودت کنی“
حرفهای اون باعث شد کمی آروم بشه و با لبخند تو آغوش اون برگشت و هوسوک با خنده بغلش کرد و موهاش رو بوسید، جیمین هم گونه اش رو بوسید : ”مرسی هیونگ“
لبخند زد و یه لحظه فکرش سمت حرف اون رفت
همه ی آدما درونشون گِیه…
یعنی ممکنه هوسوک هم از یه پسر خوشش بیاد و گی بشه، چشمهاش درشت شد و سرش رو تکون داد تا این افکار از ذهنش بیرون بره
اون گی هارو ساپورت می کرد اما جزوشون نبود

𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐌𝐚𝐳𝐞 | 𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now