«این پارت: یاقوت کبود»
نگرانی کوچیک ترین واژه ای بود که تهیونگ می تونست در وصف حسش بگه
دیروقت بود و اینموقع جونگ کوک از خونه بیرون زده
موبایلش رو هم جواب نمی داد
حتی با شماره ی چانگ بین بهش زنگ زد ولی اون هم بی جواب گذاشت
چانگ بین هم با دیدن وضع تهیونگ نگران شده بود
جلوی اون ایستاد و پرسید : ”بادیگاردارو بفرستم دنبالش؟“
تهیونگ موهاش رو چنگ زد و سرش رو تکون داد : ”نه... خودم میرم“
چانگ بین مطمئن نبود ولی میدونست که تهیونگ از پس همه چی بر میاد پس سوییچ ماشین رو دستش داد و تاکید کرد : ”مراقب باش و سالم برگردونش، تا یک ساعت برات زمان میخرم قبل اینکه آقای کیم از شرکت برگردن و برای شب بخیر گفتن بیان برگردین“
اون سرش رو تکون داد و به سرعت سمت پارکینگ رفت
مطمئن بود که تو همچین وضعی پیش دوستهاش نمیره
توی خیابون قدم زدن هم دوست نداره
تنها جایی که سراغ داشت بار همیشگیشون و نهایتا خونه ی جین بود
جین برای اون خیلی فرق می کرد پس احتمالش زیاده
•°•°•°
داشت دیوونه می شد
انتظار داشت به جای چهره ی نامجون، جونگ کوک رو اونجا ببینه
ولی جین و نامجون گفتن که اونجا نیومده
حالا توی بار مثل کسایی که مواد زدن گیج دور خودش میچرخید
اونجا هم نبود
سمت بارتندر رفت و هول پرسید : ”هیچکدوم از دوستای من امشب اینجا نیومده؟“
مرد کمی روی چهره ی اون دقیق شد تا به یاد بیاره اون و دوستهاش کی هستن
بعد از چند ثانیه سرش رو تکون داد
همون پسرایی که روی بزرگترین میز میشینن
نگاهش رو دور سالن چرخوند و با دیدن هانول کنار میز مشتری سمت تهیونگ برگشت : ”اینجا بود ولی حالا دیگه رفته. نباید دور شده باشه اگه پیاده بره“
![](https://img.wattpad.com/cover/240712862-288-k95695.jpg)
YOU ARE READING
𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐌𝐚𝐳𝐞 | 𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤
Fanfictionمقدمهᯓ 「توی راهی پا گذاشتم که حتی فکر کردن بهش لرز به تنم میندازه، من اون هزارتوی تاریکی رو انتخاب کردم چون میخواستم آخرش به چیزی برسم که منو از عروسک خیمه شب بازی بودن توی زندگی دروغینم نجات بده! اون پسر یه بیمار روانیه که من تمام زندگیم رو بهش تنف...