«این پارت: در آسمان بیدار شو»Kim's penthouse
جونگ کوک به جین که برای کیک درست کردن داره خدمتکارهارو دیوونه میکنه خیره شده فکرش سمت بقیه پسرا رفت
به نظرش بد نبود اگه الان اونهارو متوجه شرایط جین می کرد پس از آشپزخونه خارج شد و با یونگی تماس گرفت ازش خواست به بقیه خبر بده تا اونجا جمع بشن
دست جین رو گرفت و بیرون کشید : ”هیونگ به پسرا گفتم بیان اینجا تا این موضوع رو حل کنیم“
جین متعجب نگاهش کرد و آروم دستش رو پشت گردنش کشید : ”باشه اشکالی نداره، میخوام باهاشون حرف بزنم“
سرش رو تکون داد و به خدمتکارها دستور داد : ”به فکر شام هم باشید مهمون داریم“
پسر بزرگتر آروم دستش رو گرفت : ”تهیونگ مشکلی نداره؟“
جونگ کوک ابرویی بالا داد : ”مطمئنم که نداره“
دستش رو کشید و همراه خودش به اتاقش برد
جین روی تخت نشست و به اون که بین وسایلش دنبال چیزی می گشت نگاه کرد
با کنجکاوی پرسید : ”جونگ کوکی با تهیونگ چطوری؟ هنوز باهم دعوا دارین؟“
جونگ کوک متعجب خندید : ”ما که بچه نیستیم دعوا کنیم، فقط گاهی باهم کنار نمیایم“
جین دست به سینه شد : ”شما تقریبا برادرین، چرا باهم کنار نمیاین؟“
اون اخم کرد و کمرش رو به میز پشت سرش تکیه داد : ”شاید مشکل همینه... نمیخوایم برادر باشیم“
چشمهای جین درشت شدن
مگه چه مشکلی با برادر بودن اونا وجود داشت؟
چرا جین نمی فهمیدشون؟
اونا از هم متنفرن ولی پشت این حس چیزی هست که خیلی قدیمیه و اونها فقط سرپوشی از اسم تنفر روش میزارنUnknown place
تهیونگ در رو برای دختر عموش باز کرد و اون با لبخند و تشکر داخل ماشین نشست پسر دور زد تا پشت فرمون بشینه : ”کجا ببرمت؟“
هیونا شونه ای بالا انداخت : ”جایی نمیخوام برم همون خونه“
سرش رو تکون داد و با روشن کردن ماشین راه افتاد : ”با من نمیای؟ میرم خونه جونگ کوکم هست“
اون کمی فکر کرد : ”چانگبینم هست؟“
تهیونگ سعی کرد جلوی خندش رو بگیره و فقط ابرویی بالا داد : ”انقدری که دوست داری چانگ بین رو ببینی به منو جونگ کوک مشتاق نیستی کیم هیونا“
دختر دهنش از تعجب باز موند و مشت تقریبا محکمی به بازوی اون کوبید و خندید : ”عوضی چرا تهمت میزنی بهم“
آروم بازوش رو مالید و متقابلا خندید : ”متاسفم باید به عرضتون برسونم که چانگ بین شی امروز دنبال چندتا کار رفته و تا شب برنمیگرده“
هیونا هوف کشید و سرش رو سمت مخالف تهیونگ چرخوند : ”پس نمیام، تو و جونگ کوک رو همیشه میتونم ببینم“
پسر قبول کرد که اون رو به خونه برسونه و توی راه فقط به موزیک گوش دادن
همین که جلوی خونه رسیدن هیونا سمتش برگشت : ”تهیونگ مراقب خودت باش و مراقب جونگ کوک، لطفا نزار پدربزرگ اذیتتون کنه... جونگ کوک شاید حتی خودش با این کنار نیاد ولی پشتش به تو گرمه پس تنهاش نزار“
تهیونگ متعجب بهش نگاه کرد و با فهمیدن حرف اون لبهاش رو بهم فشار داد و توی موهاش دست کشید
اگه اینطور باشه اون هیچوقت جونگ کوک رو تنها نمیزاره... اون میتونه حواسش بهش باشه همونطور که مراقب جیمینه
قبول کرد و باهاش دست داد، هیونا از ماشین پیاده شد و تهیونگ سمت خونه راه افتاد
احتمالا الان جین پیشش بود و ترجیح می داد مزاحمشون نشه ولی نیاز به استراحت داشت

STAI LEGGENDO
𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐌𝐚𝐳𝐞 | 𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤
Fanfictionمقدمهᯓ 「توی راهی پا گذاشتم که حتی فکر کردن بهش لرز به تنم میندازه، من اون هزارتوی تاریکی رو انتخاب کردم چون میخواستم آخرش به چیزی برسم که منو از عروسک خیمه شب بازی بودن توی زندگی دروغینم نجات بده! اون پسر یه بیمار روانیه که من تمام زندگیم رو بهش تنف...