pt 34: Liberation

384 83 102
                                    

«این پارت: رهایی»



صدای قدمهایی که بهش نزدیک می شد دلهره به تنش انداخت

آروم برداشته می شدن و کم کم نزدیک تر میومد

این صدا لرز به تنش مینداخت

چشمهاش رو به هم فشرد

احساس بدی بهش می داد چون حس می کرد پدرشه که نیمه شب سراغش میاد تا تنبیهش کنه

فقط بخاطر حفاظت از مادرش باید جای زخمهای عمیق و بدی رو روی تنش تحمل می کرد

سایه ای که بالای سرش افتاد و اون خودش رو کمی جمع کرد ولی صدای آشنای دیگه ای که اسمش رو داد زد باعث شد متعجب چشمهاش رو باز کنه : ”کـــوکــــی بیدار شو“

بالش نرمی که محکم تو صورتش برخورد

اون شوکه شده نشست و به تهیونگ که با لبخند شیطونی نگاهش می کرد خیره شد

متعجب لب زد : ”چیکار میکنی؟“

پسر بزرگتر خندید و بالش رو توی بغل اون پرت کرد : ”بیدارت میکنم“

جونگ کوک با حرص بالش رو توی صورت اون کوبید : ”با این بیدار کردنت...“

صورتش رو مالید و بلند خندید : ”بیا صبحونه بخوریم“

ایستاد و جلوی آینه موهاش رو درست کرد

تهیونگ بهش خیره شد و کمی نزدیک رفت : ”نمیخوای موهات رو رنگ کنی هنوز؟“

دست جونگ کوک بین موهاش خشک شد

نارنجی رنگ خانوادش بود

هر سه ی اونا عاشق پرتقال بودن

برای همین تصمیم گرفتن که برای خودشون رنگ نارنجی رو انتخاب کنن

همیشه لباسها و تم های نارنجی داشتن

جونگ کوک قول داده بود اون رنگ رو همیشه نگه داره

به چشمهای خودش توی آینه خیره شد

می خواست از گذشتش آزاد بشه پس باید آروم قدم بر میداشت

دستهاش رو پایین انداخت و از توی آینه به تهیونگ نگاه کرد : ”چه رنگی کنم یعنی؟“

اون جلو اومد و دستش رو دور گردن پسر انداخت : ”پس میخوای. میبرمت پیش استایلیست خودم باهاش صحبت کن ببین چه رنگی خوشت میاد؛ ولی به نظرم رنگای روشن خیلی بهت میاد“

𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐌𝐚𝐳𝐞 | 𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now