Part 3 : Complicated feeling

721 120 51
                                    

Seoul 2020 one day later
Mioul garden

روی نیمکت نشسته بودن و صحبت می کردن
یونگی با دیدن گلهای لیلیوم لبخند زیبایی زد که باعث تعجب تهیونگ و جیمین شد، رد نگاهشو گرفتن و به لیلیوم ها رسیدن تا جایی که می دونستن یونگی علاقه ای به اونا نداشت پس اون لبخند چی میگفت…
تهیونگ دستشو به شونه ی جیمین تکیه داد : ” باور کنم چنتا گل باعث این لبخند عمیق شدن؟ “
یونگی خندید و موهای تهیونگو بهم ریخت که درجا اعتراضش رو شنید : ” هیــــونــــــگـ نکن “
جیمین خندید و دستشو پشت جفتشون کوبید : ” نکنه چشمات به گلا نبود و دختری چیزی دیدی؟ “
یونگی سرشو تکون داد : ” نه، اون گلا باعث شدن حس خوبی بهم دست بده “
جیمین و تهیونگ سوالی بهم نگاه کردن : ”چرا؟ “
پای راستشو روی پای چپ انداخت : ” داستان قشنگی پشتشه، اینجا هیچوقت جشن و مهمونیه شخصی ای گرفته نشده چون به هیچکس اجازه ی اینکار داده نمیشه ولی خیلی سال پیش یه مرد که خیلی عاشق بوده تونسته اینجا عروسی بگیره و چون همسرش عاشق لیلیوم بود کل این قسمت باغو از اون گلا میکاره و تا قبل از مرگش هرسال سالگرد ازدواجشون از همین گلا میچید و برای همسرش میبرد “
پسرا متحیر از داستان عاشقانه ای که شنیدن به گلها نگاه کردن… واقعا که خیلی زیبا بود
برای کسی که عاشقش بود غیرممکن هارو ممکن کرد و به باورنکردنی ها، عمل کرد
یعنی هنوزم همچین عشق های پایداری وجود داره یا فقط همینطور توی داستان ها و افسانه ها شنیده می شه؟
جیمین سرشو روی رون تهیونگ که بالای نیمکت نشسته بود گذاشت و چشمهاشو بست این آرامش هرقدرم ناعادلانه، خواستنی بود
تهیونگ با دیدن این صحنه و حس سر جیمین روی پاش لبخند زیبایی زد، انگشتاشو لای موهای پُر و روشنش کشید و شروع به نوازش کرد… جیمین اونقدر خوب بود که بعضی وقتا دلش می خواست اونو حتی با یونگی هم شریک نشه
نمی دونست این چه حس مزخرفی بود اما اونو فقط برای خودش می خواست بی هیچ استثنایی…
موبایل یونگی زنگ خورد و بلند و یکم دور شد تا جواب بده، تهیونگ که بالاخره جیمین رو تنها گیر آورد درجا سوالی که داشتو پرسید : ” جیمین، توی بار چرا اونجوری نگاهم میکردی و بهم بی توجهی کردی؟ “
جیمین شوکه و متعجب سرشو از روی پاش برداشت : ” چی میگی!؟ “
خواست بپیچونه، فکر نمی کرد متوجه بشه!
تهیونگ دستشو گرفت و باعث شد جیمین با خجالت و استرس نگاش کنه : ” من کار اشتباهی کردم؟ “
یه لحظه دلش لرزید، تهیونگ واقعا دوست خوبی بود ولی جیمین همیشه زیاده خواه بود : ” نه هیونگ تو کاری نکردی و فکر کنم اشتباه برداشت کردی “
همون لحظه یونگی برگشت و با اشاره به زمین بزرگ کنارشون حرفش رو زد : ” بچها میاین بریم اونجا دوچرخه سواری کنیم؟ “
هردو متعجب به اون سمت و بعد به یونگی نگاه کردن و تهیونگ خندید : ” هیونگ ما که دوچرخه نداریم! “
جیمین بلند شد : ” میشه از اون رو به رو کرایه کرد فکر کنم، شما برین بگیرینشون من اونجا منتظرم “
و به سمت زمین دوچرخه سواری دوید و همون وسط نشست که باعث خندیدن تهیونگ و یونگی شد، سه تا دوچرخه کرایه کردن در حالی که می دونستن جیمین سواری بلد نیست…
تهیونگ سوار یکیشون شد و سمت جیمین رفت و یه بار دورش چرخید و باعث شد جیمین با لبخند نگاهش کنه، بلند شد و دنبال تهیونگ دوید و سعی کرد دوچرخه رو بگیره؛ تهیونگ با خنده فرار می کرد ولی خیلی سخت نگرفت و جیمین تونست دوچرخه رو بگیره و نگهش داره، تهیونگ خندید و جیمین رو هم خندوند… یونگی که دو تا دوچرخه ی دیگه رو با خودش می آورد با لبخند به حرکات بامزه ی اونا نگاه می کرد
تهیونگ رفت سمتش و یکیو گرفت و گوشه ای گذاشت و یونگی سوار شد و چندبار دورشون چرخید : ” هی شما دوتا هیچوقت نمیتونین توی اینکار به من برسید “
هردو بهم نگاه خبیثی کردن و یهو به سمتش دویدن که یونگی با ترس دادی کشید و سریع رکاب زد تا فرار کنه و صدای اونا رو می شنید که می گفتن ’ وایسا، فرار نکن ‘ و خلاصه وقتی که ایستاد جیمین و تهیونگ خیلی عقب تر از اون بودن و تهیونگ به جیمین سواری یاد می داد؛ پوکر به اون صحنه نگاه کرد و فریاد اعتراض آمیزی زد : ” احمقا دو ساعت منو الکی دور اینجا چرخوندین!؟ “
خندیدن و چشمکی بهم زدن که بیشتر حرصش رو در آورد…

𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐌𝐚𝐳𝐞 | 𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now