زمان از دست اون دوتا دوست در رفته بود. وقتی کنار هم بودن کاملا از همهی دغدغههاشون بدور بودن. جونگین از دردهاش غر میزد و سونگمین با حرفاش مرهمش میشد و با سرانگشتاش لای انبوه موهای نرم و پرکلاغی جونگین میرقصید. جادوی انگشتهای سونگمین کار خودش رو کرده بود. جونگین بالاخره تونسته بود راحت چشماشو ببنده و کمی هم شده خودشو به آرامش دعوت کنه که البته بازهم قابل ذکر بود که این آرامشی هم که نسیبش شده بود همش از صدقهسر سونگمین بود.
سونگمین انقدر با جونگین از چیزای خوب حرف زد و سرش رو نوازش کرد و براش از موسیقیهای مورد علاقه جونگین گذاشت تا آرومش کنه و اون رو به خوابی که لایقشه دعوت کنه.
آروم سر جونگین و از روی پاش برداشت و روی بالش جایگزینش کرد و پتو ضخیمی که پایین تختش تا خورده بود رو برداشت و رو سرش مرتب کرد تا بدن به آب خوردش تو این سرمای زمستون لرز نکنه.
بوسهای رو موهای نمدار و خوشعطر جونگین کاشت و آباژور اتاقش رو روشن کرد تا وقتی که هوا تاریک شد و از خواب بیدار شد بخاطر تاریکی اتاقش نترسه.
در اتاق رو به آرومی بست. عمارت تو سکوت کامل قرار داشت و این کمی اذیتش میکرد. الان وقت استراحت خدمتکارا بود و کسی هم از اعضای خانواده تو عمارت نبودن.
تقریبا همیشه وضع همین بود خونه بزرگی که همیشه خالی بود و شایدم اغلب پر بود از حضور خدمتکارای اصلی خانواده بنگ و به علاوه پسر آخری که تمام وقتش رو تو اتاقش با آلات موسیقی یا درساش میگذروند.
نفس عمیقی کشید و سمت نشیمن رفت. جلوی تیوی نشست و روشنش کرد. بیهدف به صفحه تیوی زل زده بود یکی از خدمتکارا کمی سالاد میوه براش آورد اما سونگمین اصلا میلش به خوردن نمیرفت اون فقط منتظر بود تا چان از اون در وارد بشه.
ذهنش درگیر بود و زل زدن به صفحه تیوی چشمشو خشک کرده بود. چان باید یکساعت پیش به عمارت برمیگشت ولی هنوز اثری ازش نبود.
کم کم چشماش گرم میشد که با شنیدن صدای لاستیک ماشین روی سنگ ریزههای تو حیاط دوباره هوشیار شد.
نمیدونست چقدر گذشته که اینجا منتظره چان، فقط میدونست حالا که هوا تاریک شده خیلی وقت نشسته و خودش متوجهش نشده.
با باز شدن در اصلی دستشو زیر چونش قرار داد و سعی کرد دوباره خودشو متمرکز و مشغول تلوزیون نشون بده. از گوشهی چشم مستونست قدمهای محکم چان رو ببینه.
با وارد شدن چان چشماش روی تیوی بود اما گوشش به مکالمهاش با یکی از خدمتکارا بود.
بعد از اینکه چان بیتوجه بهش سمت اتاقش رفت از جاش پرید. جلوی همون خانم خدمتکارو گرفت و پرسید:
_عام ببخشید! چان چیزی نیاز داره؟
خانم جوانی که دختر آجومای آشپز بود محترمانه جواب داد:
_ ارباب جوان ازم خواستن کمی اسپرسو براشون ببرم و تاکید کردن که نمیخوان کسی رو امشب ملاقات کنن.
سونگمین با چیزی که شنید. لباش خط شدن و چشماشو روی هم فشرد و به راهی که چان رفته بود با حرص نگاه کرد. چی میشنید اسپرسو؟! کسی به اتاقش نره؟! پوزخندی که سرشار از حرص خوردن بود گوشهی لبش شکل گرفت.
_ کور خوندی مستر بنگ چان.
نفس عمیقی کشید تا آرامش خودشو حفظ کنه و رو به همون خانم گفت:
_ مگه نمیدونی که اسپرسو برای قلبش خوب نیست چان دیگه اسپرسو نمیخوره. نیازی نیست آماده کنی.
اون کلی زحمت کشیده بود تا اعتیادی که چان به اسپرسو داره رو از بین ببره حالا دوباره اون مرد بیتوجه به جون کندنهای سونگمین داشت لگد میزد به تلاشهاش.
_ اما آقا، ارباب چان عصبانی...
مهلت صحبت کردن نداد و صریح بازگو کرد:
_کاری به این کاراش نداشته باش خودم حلش میکنم. تو فکر کن اصلا چیزی نشنیدی. یادآوری میکنم، جونگین بیدار شد یادتون باشه حتما شامشو براش ببرین.
منتظر نموند تا تایید دختر جوانو بگیره و با قدمای حرصی راه اتاق چان رو پیش گرفت. معمولا تو رابطشون چان کمتر کسی بود که بود که ناراحتیشو بروز میداد و حالا باید این کدورت رو همین امشب تمومش میکرد.
پشت در اتاق ایستاد و با چند نفس عمیق قلب بیقرارشو آروم کرد. گلویی صاف کرد و آروم تقهای به در زد. بدون اینکه منتظر جوابی باشه درو باز کرد.
چان پیراهن سفیدی که تنش بود روی تختش انداخته بود و حالا با بالا تنهی برهنه پشت میز کارش نشسته بود و لپتاپشم باز بود و چیزی رو بررسی میکرد.
_ لطفا اسپرسو رو بزارین رو میزم.
آروم خودش رو تو اتاق جا داد. چان با تنه نیمه برهنش که پشت میز جا گرفته بود نفس سونگمین سخت میکرد. ازاینکه جلوی خدمتکارهاش بهراحتی پوست شیری رنگش و عضلاتش رو به نمایش میگذاشت ورژن حسودش رو بیدار میکرد.سونگمین یکم این پا و اون پا کرد.
_بنگ چان، وقت داری که حرف بزنیم؟
چان نگاهشو بالا کشید و به پسری که از جلوی در اتاقش جم نمیخورد انداخت بازم که چشمش به سونگمین خورد اونهمه حس مزخرفی که رفته بود تا خفشون کنه دوباره برگشته بود. پس سعی کرد خودش از سونگمین دوری کنه اینجوری کمتر بهش آسیب میزد.
نمیدونست چش بود. بیخود ازش دلخور و عصبی بود با اینکه بهش اعتماد داشت میدونست که اون حتی ذرهای برای عشوه نزدیک اون پسر نشد اما بازم اون حرفای چرت و تحویلش داد و تو دلش سونگمین رو محکوم کرد.
بدون اینکه جوابی به سونگمین که مثل پاپی.های کتک خورده جلوی در اتاقش ایستاده بود بده؛ پووف کلافهای کشید. لپتاپ رو بست و به سمت اتاق لباسش رفت.
شلوارشو در آورد در حالی که یک شورتک سیاه تنش بود حوله سفید رو برداشت تا با یک دوش آبسرد حالش جا بیاد.
از اتاق بیرون اومد تا به حموم اتاقش بره دید که سونگمین هنوزم همونجا ایستاده اما اینبار با چشمای لرزونش که ناشی از کنترل بغضش بود بهش نگاه میکرد.
چان بازهم سعی کرد بیتوجه باشه اما خبر نداشت که اون لحظه که رفت تا برای دوش گرفتن آماده بشه چه فکرایی از ذهن آشوبگر سونگمین گذشت.
سونگمین از قبل آروم در اتاق و قفل کرده بود و منتظر بود تا چان از درس روم (dress room)بیاد بیرون و وقتی چان رو تو اون وضع دید بزاقش و به ته گلوش فرستاد.
سونگمین با بیاعتناییهای چان نسبت به خودش دیوونه میشد. دستگیره درو تو دستاش فشرد و چشمهاشو روی هم قفل کرد.
قبل از اینکه چان به حموم نزدیک بشه با قدمهای بلند به سمتش رفت و وسط اتاق کمر چان رو بین حلقه دستاش گیر انداخت.
_چان لطفا باهام اینجوری نباش من تحمل ندارم.
چان پلکاشو روهم فشرد. و باصدای کنترل شدهای هشدار داد.
_سونگمین دستاتو بردار.
اما پسر کوچکتر قرار نبود پا پس بکشه اون تصمیم گرفته پاشو فراتر هم بزاره
در حالی که قطرات اشک سردش راه خودشون و پیدا کردهبودن سرش رو به پشت کمر گرم چان چسبوند و تکون میداد.
_نه نه چان ببخشید، دیگه تکرار نمیشه.دیگه با کارهام و رفتارهام ناامیدت نمیکنم.لطفا منو نادیده نگیر چانی، من برای توام لطفا باورم داشته باش من به کسی جز تو فکرم نمیکنم.
شنیدن حرفای سونگمین حکم خنجری رو داشت که خودش برای خودش تیز کرده. از اینکه بهش این حس رو داد از خودش متنفر شد سونگمین اشتباه متوجه شد اون بهش بیاعتماد نبود بلکه از چشماشم بیشتر بهش اعتماد داشت. بهم ریختگیش باعث شده بود حالا کار به اینجا کشیده شه.
قفل دستای سونگمین از دور کمرش باز شد متوجه هرم نفسهای سنگینش پشت سرش میشد اما برنگشت. تا اینکه سونگمین خودش روبهروی چان قرار گرفت و اون رو شوکه کرد. چان به پسر رو به روش که دست به تیشرتش برده بود تا از تنش بیرون بیاره خیره بود. هنوز مغز چان تحلیل نکرده بود که سونگمین داره دست به چکاری میزنه تا وقتی که دست سونگمین به سمت کش شلوارش رفت.
_داری چه غلطی میکنی! برو لباساتو بپوش.
سونگمین در حالی که جز شورتکش چیزی به تن نداشت یک قدم دیگه به سمتش برداشت و بهش نزدیکتر شد و با همون صورت خیس از اشک گفت:
_چرا مگه تو همین رو نمیخوای. مگه نمیگی من برای توام پس بهم نشون بده که برای توام، منو برای خودت کن. میخوام مارکات رو بدنم بهم نشون بده که صاحب این بدن کیه.
چان شرمنده و نگران تو چشمای بارونی پاپیاش زل زد تا حالا سونگمینو اینجوری ندیده بود:
_مزخرف نباف سونگمینا، برو لباساتو بپوش و آماده شو به راننده میگم که برسونتت خونه، سرفرصت باهم حرف میزنیم.
سونگمین کلافه از حرفای چان مشتهاشو به شونه و سینهاش کوبید:
_نه، نهه، نمیخوام نمیخوام، چان دارم ازت میخوام که باهام رابطه داشته باشی. من دارم خودم رو در اختیارت میذارم. تو منو نمیخوای. من برات جذاب نیستم؟ از دستم ناراحتی؟
چان دستای سونگمین رو محکم تو دستاش گرفت و به چشماش زل زد:
_تو چت شده سونگمین، به خودت بیا. ما قرار گذاشتیم تا بیست سالت تموم نشده رابطه نداشته باشیم یادت رفته؟
ترس اینکه با این رفتاراش چان از دست بده باعث شده بود پاک عقلشو از دست بده و فقط از روی خواسته قلبیش پیش بره.
_نه یادم نرفته اما من میخوام که این قانون نانوشته لعنتی رو بشکنم در هر صورت که به سن قانونی رسیدم.
با به اتمام رسیدن حرفش رو نوک انگشتهای پاش ایستاد و سمت لبهای چان حمله کرد و در حالی که دستاش تو دستای چان اسیر بود انقدر اون لبا رو مکید تا بالاخره چان هم از خودش عکسالعملی نشون داد و دستهای سونگمین رو رها کرد. اونم لب های نرم پاپیاش رو با خونسردی بوسید.
سونگمین دستای رها شدش رو از تن عضلانی چان بالا برد و دور گردن چان حلقه کرد و پاهاش رو هم دور کمر دوست پسرش حلقه کرد.
چان هم دستاش و زیر باسن سونگمین قرار داد و اونو بالاتر کشید و بدن دوست پسرش رو همونطور که تو بغلش بود و لباش میمکید و میبوسید به سمت تخت وسط اتاقش هدایت کرد و اون و روی تخت خوابوند.
چان لبشو از لب تبدار سونگمین جدا کرد و با یک دست مشغول نواز صورت سونگمین شد:
_ سونگمو تو از کاری که داریم انجام میدیم مطمئنی؟
اگه الان پسم نزنی دیگه بهت قول نمیدم که بتونم خودمو کنترل کنم.
سونگمین با چشمای خیسش که هنوزم اشکهاش دور اون مردمک سیاه باقی مونده بود بهش خیره شد و با کمک آرنجش سعی کرد کمی از تخت فاصله بگیره و بلند شه و سرش رو به سر چان برسونه. با بوسهای که رو لباش کاشت این اطمینان رو بهش داد که از این تصمیمش پشیمون نمیشه.
چان با تاییدی که از سونگمین گرفت اونو دوباره روی تخت خوابوند و به بدن کوچیک و ظریفش که زیرش بود نگاه کرد، با نگاهش تک تک اعضای بدنشو از نظر گذروند، بدنی که شبها با فکر بهش خودشو راحت میکرد حالا تسلیمش شده بود و این نفس کشیدن رو براش سخت کرده بود. اثر هنری جلوی چشماشو نمیتونست باور کنه. پوست داغ سونگمین تنشو میسوزوند. با آنالیز کردن پسر زیرش به سمت قسمتهای حساس و گردنش رفت و طوری که انگار الماس ظریفی رو با لباش لمس میکنه شروع به بوسه زدن روی نبض گردن سونگمین کرد.
کمکم از شیرینی پوست زیر لبش حریصتر شد و بوسههاش تبدیل به مکشها و گازهای ریزی شد که صدای بیطاقت سونگمینو درمیاورد.
سونگمین بد تحریک شده بود نمیخواست با چند تا بوسه انقدر ریکشن از خودش نشون بده و به این زودی صدای نالههاش اتاقو پر کنه ولی چه فایده که حالا دیگه خودش نبود و تماما از بوسههای آتشین چان لذت میبرد. با خودش فکر میکرد چطور تونست تا حالا صبر کنه و این مرد رو از خودش محروم کنه بوسهها و هیکیهایی که بنگ چان روی گردنش میکاشت باعث میشد به خودش بلرزه و لذت ببره اما از طرفی شرم داشت که صدای ناله هاشو سر بده. لباشو بین دندونهاش اسیر کرده بود تا مبادا ناخواسته صدایی ازش در بیاد.
چان متوجه هدف سونگمین شد. اینکه قرار نیست صدای ناله هاش رو بهش هدیه بده. بدون هیچ آمادگی چنگی به عضو سخت شده پسرکش زد. سونگمین از حس ناآشنایی که بهش وارد شد سرشو به بالش فشرد ناله بلندی کرد و برای این که به سرعت صداشو کنترل کنه پشت دستشو بین لباش اسیر کرد.
چان همونطور که عضو سونگمین رو هندجاب میکرد
سرشو به سمت گوش سونگمین برد و گاز ریزی از لاله گوشش گرفت و با لحن دستوری گفت:
_دستاتو بردار. اگه قرار نیست برام ناله کنی بهم بگو که تمومش کنم.
سونگمین که متوجه دلخوری چان شد دستاشو که اسیر دندوناش بود رو رها کرد.
_نه، ببخشید دیگه تکرار نمیشه.
چان دید که چطور وقتی درباره نالهای سونگمین حرف زد گونه هاش رنگ گرفت :
_ از من خجالت نکش سونگمین من نیمهی توام، آدم از نیمه دیگه خودش خجالت نمیکشه.
دیگه نتونست منتظر بمونه تا ببینه سونگمین چی میخواد بگه دوباره به سمت اون لبای سرخش حملهور شد و همزمان هندجابش میکرد.
سونگمین پاهاشو جمع کرد و تو دهن چان نالهای سرداد. دیگه نمیتونست تحمل کنه اون به چان نیاز داشت.با دستاش به شونه چان چنگ زد و گفت:
_آههه چان لطفا، آههه کافیه.
چان که صدای ملتمس بیبیشو شنید از لبای شیرینش دست کشید و انگشتشو به سمت لباش برد.
_خوب خیسشون کن دلم نمیاد اول کاری بهت درد بدم افسونگر.
سونگمین بدون حرفی ازش اطاعت کرد انقدر بیطاقت شده بود که حاضر بود تمام کاری که مرد بهش میسپره رو زودتر انجام بده تا به چیزی که میخواد برسه.
وقتی سونگمین مشغول خیس کردن دوتا از انگشتای چان بود. چان دست برد سمت شورتک مشکی پسر و اونو از تنش خارج کرد. سونگمین با حس خجالتی که بهش هجوم آورد پاهاشو جمع کرد تو شکمش.
چان آرومآروم پاهای چفت شده پسرکش رو نوازش کرد و از هم بازش کرد.
انگشتاشو از دهن سونگمین بیرون کشید و سرشو سمت لای پای سونگمین برد و اسپنکی به رون دست نخورده پاپی اش زد:
_جرعت نکن که ناله هاتو ازم دریغ کنی.
سونگمین از استرسی که به جونش افتاده بود چنگی به رو تختی زد و پلکاشو روی هم فشرد.
چان با دیدن رونهای شیری رنگ بیبیاش با ولع روی روناش مارک گذاشت و پاهای سونگمو رو از هم باز کرد. همونطور که مشغول بوسیدن پاهای پسر بود. یکی از پاهاشو روی شونهاش گذاشت تا دید بهتری به
قسمت دست نخورده بدن دوست پسر کیوتش داشته باشه.
سونگمین از اینکه اینجوری تو معرض دید چان بود تا مرز دیوونگی رفت. خجالت زده دست رو صورتش گذاشت تا ریکشنهای چان به بدنشو نبینه لباشو محکم خون مینداخت. با حس انگشتای سرد چان روی وردیش هیس بلندی کشید و چند قطره اشک بالاخره راه خودشونو به صورتش پیدا کردن. اما دستاشو برنداشت تا چان اشکاش و ببینه. میدونست اگه چان متوجه اشکهاش بشه از کارش دست برمیداره.
چان خیلی خودشو نگه داشت تا همینطوری بدون آمادگی دیک سخت شدهاشو تو سوراخ دست نخورده و تمیز سونگمین فرو نکنه. دوتا از انگشتاشو وارد سونگمین کرد و آروم بازش میکرد تا سونگمین بهش عادت کنه. سعی کرد ورودیشو برای یک چیز بزرگتر آماده کنه.سونگمین دیگه کنترل نالهاش دست خودش نبود. نالههاش با اشکاش قاطی شده بودن و با بیقراری اسم چان رو صدا میکرد و به شونههای عضلانیش چنگ مینداخت.
_بنگ چان لطفا آههه، من دیگه نمیتونم تحملش کنم آهه...
چان عضوشو روی ورودی سونگمین تنظیم کرد قبل از اینکه واردش بشه به سونگمین نگاه کرد تا اول ازش اجازه بگیره و با سر تکون دادن سونگمین آروم کمی از آلتشو وارد کرد.
_آههه آییی چان، چان درد داره آخخ من،من میترسم.
دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و سیل اشکاش روی صورتش جاری شدن. چان که اوضاع رو دید با یک دستش صورت سونگمین و تو دستاش گرفت و نوازشش کرد.
_هیش، چیزی نیست قول میدم زود تموم بشه
باشه؟ آروم باش بیبی.
سونگمین به دست چان چنگی زد و محکم تو دستاش نگه داشت و چشمای اشکیشو بهم فشرد که قطرات اشک از گوشه چشمش سرازیر شدن.
چان عضوشو کامل وارد کرد و همونطور نگهش داشت تا سونگمین بهش عادت کنه. سونگمین هقی زد ولی اون به چان اعتماد داشت. وقتی مطمئن شد که دیگه مشکلی نیست، شروع کرد به حرکت کردن توی اون نقطهی داغ.
چان مثل سونگمین اولین بارش نبود اما میتونست قسم بخوره که این پسر خیلی بهتر از رابطههای قبلیشه. چان تا حالا انقدر به اوج لذت نرسیده بود.
کمرشو با سرعت حرکت میداد و به نقطه حساسش ضربه میزد نالههای بلند و بیطاقت سونگمین کل اتاق رو پر کرد بود و پشت چان از چنگهای قرمز رنگ سونگمین نقاشی شده بود.
_سونگمینا اگه همینجوری بخوای بلند ناله کنی قول نمیدم که جونگین صداتو نشنوه.
سونگمین دستاش رو لب متورمش فشرد و با دهن چفت شده تو گلو ناله میکرد و با چشمای خیسش به چان که حرکت میکرد چشم دوخت.
چان وقتی سونگمین تو اون وضع دید نتونست خودشو کنترل کنه محکم ضربه میزد.
با ضره های محکم چان، سونگمین بدون اینکه لمس بشه کام کرد و بدنش بیحال شد. مرد که دید سونگمین دیگ توان نداره به ضربههاش سرعت بخشید و نالهی خستهی سونگمین رو درآورد. کمی بعد اون هم تو سوراخ تنگ و باکره پسر که به دست خودش بکارتش گرفته شد کام کرد. کنار بدن بیحال پسرکش دراز کشید و اون رو تو آغوشش کشید و شروع به بوسیدن صورت معصومش کرد.
_خیلی دوستت دارم دنگدنگ، بیشتر از چیزی که فکرشو میکنی.
اما سونگمین دیگه نای این رو نداشت که بخواد جواب مردی که اونشب غرق لذتش کرده بود رو بده.
.
.
.
YOU ARE READING
▪︎Hello Stranger▪︎
Fanfiction; 𝙃𝙚𝙡𝙡𝙤 𝙎𝙩𝙧𝙖𝙣𝙜𝙚𝙧 ; "ما دوباره باهم غریبهایم اما ایندفعه با خاطراتمون" 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: hyunin , chanmin , minsung , 𝒈𝒆𝒏𝒓𝒆: romance , slice of life , smut