•<𝑷𝒂𝒓𝒕⁴⁹>•

164 29 9
                                    

دست به سینه روی یکی از صندلی‌های تو فرودگاه منتظر نشسته بود. جایی که نشسته بود، از نماکاری شیشه‌ای که داشت میشد پروازهایی که مینشست رو ببینه. هیچکدوم اونی که مدنظرشه، نبود. حتی نمیدونست دقیقا کی قراره هواپیمایی که منتظرشه بشینه طبق حدسی که می‌زد صبح از خونه زد بیرون و حالا نزدیک به یک ساعت میشد که روی اون صندلی نشسته بود‌. هنوز همخونه‌ای‌هاش بهش زنگ نزده بودن. شب گذشته صدای فیلمشون تا بامداد به گوش می‌رسید. دیر به خواب رفته بودن پس اگه تا لنگ ظهر خواب نباشن عجیب بود.
هیونجین بی‌قرار بود. این روزها هیچ چیزی آب روی آتشش نمیشد.  این اواخر مثل پازلی بود که به دنبال آخرین تکه گمشده‌شه. این احساس کامل نبودن. این احساس خواسته نشدن. این احساس درست پیش نرفتن. این احساس..
نمی‌دونست باید از کجا شروع کنه این غباری که روی روحش نشسته رو پاک کنه. فکر می‌کرد پس زده شدن راحته. فکر می‌کرد می‌تونه به تنهایی از پس کارهاش بربیاد. مشکل از پیچیدگی بود یا از توانایی خودش، هرچه که بود فکر می‌کرد گند زده‌. حس می‌کرد دیدن مینهو قراره مثل وردی باشه که با یک اجی مجی لاترجی روحش رو تطهیر کنه.
بعضی اوقات دلش می‌خواست خودش هم به یک جای دور بره تا از ذهن همه پاک بشه.
با صدای زنی که اعلام می‌کرد پرواز کره‌جنوبی به مقصد نیویورک به زمین نشست نگاهش بالا رفت. پشت ششیشه‌ها افرادی که از هواپیما پیاده میشدن از این فاصله مورچه‌ای دیده میشدن. پس تشخیص اینکه دقیقا کدومشون مینهو هیونگش به همراه معشوقه‌شه برای چشم‌های تیز هیونجین هم سخت بود.
مسافر‌ها چمدون به دست به سمت خروجی می‌رفتن. هیونجین همچنان دست‌به‌سینه به سمت خروجی قدم برداشت. طبق‌معمول تا پاسپورت‌ها چک بشه دقایق زیادی رو پشت میله‌ها برای مینهو و جیسونگ منتظر موند.
هیچکدام از اونهایی که چمدون به دست تا به‌حال از گیت عبور کرده بودن، مینهو نبودن. هیونجین معمولا خیلی آدم صبوری نبود. این انتظار کم‌کم داشت کلافه‌ش می‌کرد.
که بالاخره با دیدن مینهو که با چمدون‌ها درگیر بود و پشت سرش جیسونگ مثل جوجه اردک راه می‌رفت لبخند کمرنگی روی صورتش شکل گرفت.
چند قدم به جلو رفت تا تو زاویه دید هیونگش قرار بگیره. همچنان دست‌به‌سینه منتظر بود تا توجه هیونگش جلب بشه.  بخاطر چشم تو چشم شدن با مینهو دست بلند کرد که تا بهش اطمینان بده درست میبینه. جلو‌تر رفت تا برای حمل چمدون‌ها به مرد گرفتار کمک کنه.
با نزدیک شدن به مینهو اول تو آغوشش فرو رفت.
_انگار که یک‌ساله ندیدمت هیونگ.
مینهو بالبخند چند ضربه آروم به کمر هیونجین زد.
_نمیدونی این مدت از ندیدنت چقدر خوشحال بودم. صبح‌ها با آرامش از خواب بیدار می‌شدم.
هیونجین با مشتش، شکم مینهو رو مهمون ضربه نسبتا آرومی کرد.
_اینم کادوی من بخاطر ورودت به نیویورک وکیل لی!
مینهو با دراماکویین بازی کمی تو شکمش جمع شد  و آخ و اوخ کرد. جیسونگ همچنان با صورت خنثی‌ش به اون دوتا خیره بود و حاضر به شروع کردن هیچ گفتگویی نبود. از وقتی که سوار هواپیما شدن تا همین لحظه قرص سکوت خورده بود. و هیچ حرفی نمی‌زد.
جیسونگ رسما آشوب بود‌. اما صورتش این رو القا نمی‌کرد.
همینجوریش هم بخاطر دیدن جونگین و پنهان کردن این قضیه از سونگمین مضطرب بود. حالا که متوجه رابطه صمیمی بین میون و مینهو شده بود. خشم هم به احساساتش اضافه شد.
استرس، خشم، خستگی چیزی نبودن که روزش رو بسازن. بیشتر خونه خراب کن به‌نظر می‌رسیدن.
رسما حوصله‌ی هیونجین رو هم نداشت اما انقدر بی‌حوصله بود که فعلا این یک مورد خیلی به چشمش نمی‌اومد.
_جیسونگ خوبی؟
هیونجین دستی به بازوی پسرک مبهوت کشید. مردمک‌های جیسونگ آروم و با طمانینه روی چهره هیونجین نشست.
_به لطف لی‌مین هرروز بهتر از دیروز!
پوزخندی زد و بدون اینکه نگاهی چهره مینهو بندازه به سمت خروجی حرکت کرد.
هیونجین با سردرگمی نگاهی به هیونگش انداخت. مینهو بدون هیچ توضیحی چمدونش رو برداشت و راهی که جیسونگ رفت رو در پیش گرفت و چمدون جیسونگم موند برای هیونجین. خودشو به مرد وکیل نزدیک‌تر کرد.
_باز چه‌خبر شده هیونگ؟
_فکر کن بچه‌بازی در آوردم.
هیونجین با قدم‌های بلند پابه‌پای مینهو چمدون آبی رنگ رو با خودش می‌کشید.
_قشنگ توضیح بده ببینم چه‌خبره.
مینهو چشمی چرخوند و با بی‌میلی توضیح داد.
_ببین ما بخاطر دستور‌های جنابعالی باهم بحث داشتیم. جیسونگم زد تو فاز اینکه تلافی کنه. منم نتونستم بیکار بمونم. زنگ زدم به میون گفتم که پرواز دارم.
_خب؟
_خبر داری که میون چقدر فعاله. خودش رو برای بدرقه‌م رسوند‌ و جیسونگ بخاطر همین کمی شوکه شد. همین!
هیونجین سری تکون داد.
_پس کمی شوکه شد. کاملا مشخصه.
دست مینهو رو گرفت و باعث شد متوقف شه.
_هیونگ پا روی دم جیسونگ نذار‌. لطفا حداقل الان نه. میدونی اگه دیوونه بشه دودمانم رو به باد میده. این مدت کوتاه رو تحمل کن.
مرد وکیل سری تکون داد تا به هیونجین اطمینان بده. میدونست کاری که کرد مسخره بود. اما اون هیچوقت کاری نمی‌کرد که بعدا پشیمون شه. این تلافی رو جوابی برای رفتار‌های اخیر جیسونگ در‌نظر گرفت.
_رفتیم خونه زودتر استراحت کن برای ظهر قراره ملاقات با جئون جونگکوک داریم.
هیون بدون اینکه منتظر جوابی از جانب هیونگش باشه راه افتاد. اما مینهو امکان نداشت سر پسرداییش غر نزنه‌.
_لعنتی بذار عرقم خشک بشه بعد بیگاری کشیدن رو ازم شروع کن.
_حرف نباشه راه بیوفت.
.
.
.

▪︎Hello Stranger▪︎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora