ساعت از یک و نیم ظهر گذشته بود. اگه دست نمیجنبد احتمال زیاد دیرتر از زمان مقرر به قرارشون میرسید.
هنوز پروندههای تلنبار شده روی میز کارش وجود داشت که تو ذوق میزد. دستی به پیشانیش کشید. سعی کرد تمرکز کنه و برای روزش یک برنامه فیالبداهه بچینه که در آخر نتونست باز هم نتیجهای بگیره.
دست روی دست گذاشتن بیفایده بود. کتش رو از روی آویز برداشت و تن کرد. به گوشی و سوییچش چنگ زد و از اتاق کارش بیرون زد.
منشی خانمی که میز کارش بین دفتر خودش و سونوو بود از جاش بلند شد.
_رییس هوانگ، رانندهتون رو خبر کنم؟
هیونجین سری تکون داد و دکمه آسانسور رو فشرد.
_نیازی بهش نیست، متشکرم.
منشی با سر تکون دادن سرجاش برگشت و مشغول کارش شد.
با باز شدن در آسانسور مرد شیک پوش به سمت داخل اتاقک قدم برداشت و دکمه مربوط به لابی کمپانی رو فشرد.
بعد از بسته شدن در ملودی ملایمی تو اتاقک آسانسور پخش شد. هیونجین بعد از نگاه انداختن به ساعت مچی گرون قیمتش مطمئن شد که قرار نیست بهموقع به قرار ناهار امروز برسه.
با رسیدن به لابی ساختمانی دست تو جیب شلوار اتو خوردش فرو کرد. با هر قدم، برای کارکنانی که با تعظیم از کنارش میگذشتن سری تکون میداد.
بیتوجه با قدمهای بلند به سمت خروجی میرفت اما شنیدن صدای آشنایی که حتی بعد از گذشت سالها روحشو آزار میداد و براش یادآور خاطراتی بود که مغزش رو خطخطی میکرد، با تردید ایستاد.
میخواست این رو باور کنه که اشتباهی صورت داده و اون آدم حتی تو شعاعی صد کیلومتریش هم وجود نداره.
_هوانگ هیونجین، اینجا، صدام رو داری؟
مرد قصد نداشت بدن خشک شدهشو حرکت بده. فشار دندانهاش رویهم باعث صدای ساییدنشون شده بود.
پلکهاشو رویهم فشرد و تمام زورش رو زد تا هیجانی نشه و با طمانینه این اضافه خلق رو از کمپانیش بیرون کنه. به هیچوجه دلش نمیخواست حتی نگاه این آدم با نگاه مینهو بهم گره بخوره. سرد برگشت و با نگاه خشکی تو چشمای براق و سرکش دختر زل زد.
_اینجا چه غلطی میکنی؟
دختر موهای بلوطی رنگ و خوش حالتش رو از روی دوشش کنار زد و کاتالوگ تو دستشو روی میز برگردوند و از رو مبل وسط لابی بلند شد و با قدمهای شمرده به سمت هیونجین رفت.
_فکر نمیکنی باید برای حرف زدن با من کمی بیشتر رو انتخاب کلماتت فکر کنی هیونجین؟ من جیهیون نیستم!
هیونجین پوزخند صدا داری تحویل دختر داد.
_کسی مشتاق اینجا بودنت نیست. اگه ناراحتی پس زودتر جلو پلاست رو جمع کن و از کمپانی برو بیرون.
دختر خوش پوشی که انتخاب اون روزش برای اولین روز کاریش تو اون کمپانی، کت و شلوار سرخ آبی رنگ بود، دست به سینه شد و با لبخندی کنج لبهاش ادامه داد.
_مثل اینکه من باید طور دیگهای خودمو بهت معرفی کنم رییس هوانگ.
دست جلو برد و بالبخندی که سعی داشت اخلاص خودش رو نشون بده. باصدای رسا خودش رو معرفی کرد.
_جانگ میون، مدیر جدید بخش ارتباطات کمپانی هستم. از همکاری باشما خرسندم قربان.
با کامل شدن جمله میون هیونجین با ابروهای درهم و صدایی که سعی در کنترلش داشت نگاهی به دست دراز شده و بعد چشمهای معصوم و فریبندهای که دیگه نسبت بهشون بیاعتنا بود انداخت.
_تو الان دقیقا چی گفتی؟
.
.
.
YOU ARE READING
▪︎Hello Stranger▪︎
Fanfiction; 𝙃𝙚𝙡𝙡𝙤 𝙎𝙩𝙧𝙖𝙣𝙜𝙚𝙧 ; "ما دوباره باهم غریبهایم اما ایندفعه با خاطراتمون" 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: hyunin , chanmin , minsung , 𝒈𝒆𝒏𝒓𝒆: romance , slice of life , smut