•<𝑷𝒂𝒓𝒕¹⁴>•

391 71 26
                                    


جونگین روی تخت درمانگاه مدرسه‌شون دراز کشیده بود و خانم دکتری که اونجا کار میکرد و شیفت صبحش و توی اون درمانگاه میگذروند مشغول تمیز کردن زخم‌های رو زانوهای جونگین شد.
سونگمین، چان و جیسونگ هم نگران بالاسرش ایستاده بودن و قصد تنها گذاشتنش رو نداشتن.
جونگین اصلا دلش نمیخواست به صورت‌هاشون نگاه کنه. ترجیح میداد از دید کمی که به پنجره بغلش داره به آسمون بیرون خیره بشه و بارها خودشو سرزنش کرد که وقتی همه چی داشت به خوبی تموم میشد چطور نتونست کارشو درست پیش ببره.
سونگمین نگاهی به زخم‌هایی که ضدعفونی میشدن  انداخت. جونگین از برخورد زخم‌هاش به پنبه‌ای که آغشته به مواد ضد عفونی کننده بود، درد میکشید اما جیکشم در نمیومد.  سونگمین با دیدن این وضعیت عزیزترین دوستش قلبش به درد اومد به سمت چان رفت و از آستین کتش کشید تا اون رو متوجه خودش کنه‌. طوری که فقط صدا به‌ گوش خودشون دوتا برسه لب زد.
_چان بهتر نیست که جونگین رو امروز خونه نبری؟
بیا ببریمش آپارتمان خودت یا ببریمش خونه پدربزرگ مادریت. چمیدونم یجا ببرش اما نبرش خونه، لطفا چان.
چان کلافه به چشم‌های ملتمس افسونگر خیره شد و مثل خودش با ولوم پایین جواب داد.
_سونگمینی مگه دست خودمه. امشب جونگین باید تو عمارت سر کنه اگه بدون اون برم میدونی که کل آدماشو جمع میکنه تا جونگینو پیداش کنن بلکه زهر خودشو بریزه. و اینجوری اوضاع بدتره. میدونم به فکرشی و نگرانشی منم حالم بهتر از تو نیست اما قول میدم مواظبش باشم. حساب کسایی هم که اینکارو باهاش کردن میزارم کف دستشون.
سونگمین از حرف چان گیج شد و بعد از یکم فکر کردن به عمق حرف‌های دوست‌پسرش پی برد.
_چی؟؟! داری میگی اینا همش یک اتفاق نبوده؟چان چطور میتونن این کارو باهاش بکنن. اون عوضیا وجدان ندارن؟ جونگینم مگه چه گناهی داشت؟
حالم از همشون بهم میخوره.
چان سونگمین رو به آغوشش دعوت کرد تا کمی با بغل گرمش بتونه آرومش کنه. جیسونگ نجواهای بغل گوشش رو که حاصل صحبت های اون زوج بود رو میشنید پی برد که رییس بنگ طبق ظاهر متین و با وقاری که داره اصلا رفتاری متناسب با چیزی که نشون میده نداره. باعث شد بیشتر دلش ازین بابت شور بزنه، آدمای دورو همیشه ترسناک ترین بودن.
دلش میخواست کسی که مسبب این قضیه بود و با دستای خودش خفه کنه مطمئنا منظور چان هیونگ تیم بنگ نبود، بلکه یکی از گروه هوانگ این شو رو برای جونگین ترتیب دیده.
با ویبره‌ای که گوشیش تو جیب شلوار ورزشیش رفت اون رو از تو جیبش در آورد و متوجه اسم‌مادرش شد.
از اتاق بیرون رفت و تماس رو وصل کرد.
_سلام مامان کارم داشتی؟
_جیسونگا پسرم ما یک ساعت دیگه پرواز داریم. تو مدرسه دنبالت گشتم ولی نتونستم پیدات کنم. سعی میکنیم زود برگردیم. عمه ات و شوهر عمت دچار مشکل شدن پدرت میخواد بره ببینه چه خبره‌شونه و مشکل چیه. این مدت که نیستیم مواظب خودت باش .
هوف کلافه‌ای کشید و با گفتن شماهم مواظب خودتون باشین و وقتی رسیدین خبر بدین به مکالمه خودش با مادرش پایان داد.
روی یکی از صندلی های راهرو مدرسه نشست و سرش و به دیوار تکیه داد. ذهنش مشغول بود، یعنی هیونجین؟. نه امکان نداره کار هیونجین باشه. بدور از اخلاقیاتی که ازش شناخت‌. این حرکات ازش بعیده. جیسونگ مطمئن بود که هیونجین یه حسایی به جونگین داره وگرنه چرا باید هوانگ هیونجینی که حتی نگاهی هم به کسی نمیندازه یهو بخواد دور یکی از سال پایینی هاش که از قضا کسی که براش ممنوعه بپلکه؟ فقط یک حس قوی میتونست باعث این ارتباط باشه. سرش ازین درگیری‌های ذهنیش درد گرفته بود،
ترجیح داد تو حیاط بره و چرخی بزنه ببینه اوضاع بیرون چطوره.
کارگرا کم‌کم داشتن وسایلی که برای فستیوال آورده بودن رو جمعشون میکردن. کمی که سرشو گردوند متوجه پچ‌پچ گروهی از بچه‌هاشون شد. جلوتر رفت ببینه که چه خبره، دست رو دوش یکی از همکلاسیاش گذاشت.
_جویی اینجا چه خبر شده؟
جویی گوشیشو به سمتش گرفت.
+بهتره خودت ببینی هان جیسونگ.
گوشی رو تو دستش گرفت و صدای ویدئویی که مثل اینکه از انتشارش خیلی نمیگذشت رو بیشتر کرد.
مصاحبه رییس هوانگ بود. درباره کاری که پسرش کرد ازش پرسیدن و اون گفت که این کار پسرش رو تحسین میکنه و مسابقه ورزشی درسته که جای رقابته ولی در کنارش باید اخلاق ورزشی هم رعایت بشه و پسرش بدون در نظر گرفتن اینکه اون شخص کیه سعی کرد که کمکی کرده باشه. و در ادامه گفت که رفتار بنگ چان در برابر کسی قصد کمک بهشون رو داشته خیلی غیر اخلاقی بود. در آخرم اضافه کرد شخصی که پرخاشگر و بی‌ملاحظه است قطعا نباید در ریاست جایی داشته باشه ولی خوشبختانه با رفتار‌هایی که از هیونجین میبینه این رو نشون میده که هیونجین فرد لایقی برای جانشینی‌اش تو اون شرکته.
جویی وقتی که مصاحبه تموم شد گوشیش و از دست جیسونگ کشید و گفت:
_راستش این حرف های گهر بار خیلی ازش بعید بود .
همه منتظر یه تخریب بزرگ به همراه کلی تیکه و کنایه بودن. البته یجورایی غیر مستقیم به بنگ چان تیکه انداخت ولی بازم مثل قبل نبود. یا این مرد سرش به سنگ خورده یا من خوابم نمیدونم در هر صورت حیف شد سوژه‌هامون پرید.
جیسونگ درحالی که گوشش با جویی بود به مینهویی که اونورتر از جلوشون رد میشد و به سمت پشت حیاط مدرسه میرفت خیره شد و با نگاهش ردشو گرفت و با یک "برمیگردم" از جویی دور شد.
وقتی به پشت حیاط رسید دید که مینهو به دیوار کنار در انبار بزرگ مدرسه تکیه داده و از جیبش یه پاکت سیگار کنت درآورد و یه نخ سیگار کشید بیرون و با فندک طلاییش سیگارشو روشن کرد.
آروم جلو اومد تا توی دید مینهو قرار بگیره.
_فکر نکنم درست باشه تو مدرسه بخوای سیگار بکشی. بقول دایی‌تون این حرکت غیراخلاقی‌ایه.
مینهو با چشماش فرد رو به روش رو آنالیز کرد و با تیکه‌ای که جیسونگ بهش پروند همراه پوزخندی سیگار رو از لباش دور کرد.
_احیانا الان اومدی اینجا که ارشادم کنی هانجی؟
جیسونگ از لقب جدیدی که مینهو بهش داد خوشش اومده بود. زیر لب خندید با خودش فکر کرد که بی‌ادبیه بخواد لطفی که در حقش کرده رو بی‌جواب بزاره.
_نه درواقع اومدم اول از همه بخاطر تندخویی صبحم ازتون عذرخواهی کنم.
مینهو پک عمیقی به سیگارش زد و دود عطری خنک نعنایی رو از ریه هاش خارج کرد.
_خب بعدش؟
جیسونگ بخاطر صحنه‌ی جذابی که جلوی چشماش رخ میددد مور مورش شد. با خودش فکر کرد لی مینهو مطمئنه که اصلا انسانه؟
_خب، خب بعدش اینکه ...
وقتی سر بلند کرد و چشمای منتظر مینهو رو دید تصمیم گرفت بیشتر از این لفتش نده.
_مینهوشی بابت اون عینک ازتون خیلی‌خیلی متشکرم.
خیلی دوستش داشتم و به خوبی ازش استفاده میکنم.
لینو پک دیگه‌ای به سیگارش زد پس بالاخره وقتش شده بود که اون پسر کوچولو بخاطر عینک شنایی که براش تهیه کرده ازش تشکر کنه. سیس مغروری به خودش گرفت.
_خوب نمیشنوم صداتو بهتر نیست بیای جلوتر؟
و به جلوی پاهاش اشاره کرد. جیسونگ بازم داشت دست‌وپاش رو گم میکرد اما سریع به خودش اومد و نم پس نداد به نظر خودش نباید جلوی همچین آدم گنگستری ضعف نشون میداد جلوتر رفت و از همون فاصله‌ای که مدنظر لینو بود دوباره حرفشو تکرار کرد .
اما جوابی نگرفت با بلند کردن سرش چشماش به چشمای مینهو گره خورد. اونجا بود که تونست پی ببره که تن بی جنبه‌اش فقط با یک نگاه داغ میکرد و خون درونشو به جوش و خروش مینداخت. مطمئن بود الان لپاش دارن رنگ میگیرن و این اصلا نشونه خوبی نبود.
بعد از چند ثانیه اتصال چشمی در آخرم چیزی نسیبش نشد به جز اینکه دود سیگار تو صورتش خالی شد و بوی دود غلیظ نعنایی زیر دماغش پر شد. باعث شد اخم ظریفی بین ابروهاش نقش ببنده.
_من اون کار و برای تو کردم جیسونگی! از اولش هم  منتظر تشکر ازت نبودم.
جیسونگ سری تکون داد دیگه نمیتونست همینجوری اونجا بمونه چیزی از درون بهش اخطار میداد که از اون مرد دور بشه. برای فرار از موقعیت پاهاشو چرخوند بهتر بود هرچه زودتر از این مرد عجیب فاصله میگرفت چون رفتارای این مرد بیشتر درگیرش میکرد.
قدمی برنداشته بود که محکم لباسش از پشت کشیده شد و باز هم تو دام همون آغوش فراری افتاد تمام تنش توی همون حالت خشک شد. اما اون به کارش ادامه میداد و در همون حالت سیگارشو دود میکرد.
_به این زودی نرو. اگه فکر میکنی دلیلی نداره که بخوای بمونی پس فکر کن میخوای برام بخاطر عینک جبران کنی تا بی‌حساب شیم.
جیسونگ واقعا چیزی برای گفتن نداشت خیلی سختش بود بخواد بحثی رو باز کنه فقط منتظر بود که دستای تنومندی که به لباسش چنگ زدن رهاش کنن تا بتونه بدون اینکه حتی به پشت سرش نگاه کنه به سرعت اونجارو ترک کنه و برگرده پیش جونگین.
با یاد آوری جونگین دوباره غمگین شد. سوالی که ذهنش رو درگیر کرده بود و به زبون آورد و سکوتی که پر شده بود از دم‌وبازدم مینهو رو شکست.
_جونگین، اتفاقی که براش افتاد. تقصیر هیونجین‌شی بود؟
لحظه‌ای دست نگه‌داشت. مینهو نمیخواست که از حالا به این پسر کوچولو تو آغوشش دروغ بگه پس حقیقت رو گفت:
_مطمئن باش اون از این داستان اطلاعی نداشت و الان خودش هم گیج شده.
طوری روی کلمه "این" توی حرفاش تاکید کرد که فقط خودش میدونست داره از چی حرف میزنه.
با این حرف مینهو یکم هم که شده خیال جیسونگ راحت شد. اینکه هیونجین تو این ماجراها دست نداشته باشه خودش به اندازه کافی خوبه. اون از پس‌لرزه‌های دل دوستش تا کمی خبر داشت. همینکه هیونجین مثل خانوادش نباشه کافیه.
.
.

▪︎Hello Stranger▪︎Onde histórias criam vida. Descubra agora