Jeongin pov:
چشمم به عقربههای ساعت بزرگ روی دیوار تالار مدرسه میخ شده بود. و مغزم ترافیکی از افکار بهم پیچیده رو تو خودش جای داده بود. ساعت از 12:15 گذشته بود اما هنوز خبری از کسی که ملتمسانه ازش خواسته بودم اینجا حضور پیدا کنه نبود.
قبل از اینکه زنگ تفریح بهصدا در بیاد با یک بهونهی ابلهانه خودمو از کلاس کشوندم بیرون. زودتر به تالار اومده بودم تا کسی من رو نبینه و البته که این تنها دلیلش نبود. درواقع نشستن من تو کلاس درس بیفایده بود. چون از مادامی که معلم شروع به درس دادن کرد من هیچ از اینکه چی داره تو کلاس میگذره نفهمیدم. سر کلاس همش استرس داشتم. این حس خودخورانهی لعنتی مجبورم میکرد به جویدن ناخنهایی که چند وقتی بود دست از سرشون برداشته بودم. قطعا خود معلم هم متوجهی این حواس پرتیهای من شده بود و برای همین بدون توجه به دلیل احمقانهای که براش تراشیدم، اجازه داد تا از کلاس خارج بشم.
هنوز سالن خالی بود از هیونجین. فقط بودن اون نیاز بود تا من شروع به نواختن کنم اما اون فقط پیامم رو مثل همیشه سین زده بود و حتی حاضر نشد جوابی بهم بده. نمیدونم امید داشتن به اینکه اون میاد اصلا عاقلانهس یا نه. فکر میکنم اون حتی حاضر نیست یک شانس برای بودن کنارش بهم بده. با این حال من روی نیمکت، روبهروی پیانو نشسته بودم. این روزا خیلی احساس ضعیف بودن داشتم. احساس ناکافی بودن لعنتی. تظاهر به قوی بودن و درست شدن اوضاع دیگه داشت حالمو بهم میزد. هرلحظه بغضی که ناخوداگاه گرفتارش شده بودم به گلوم چنگ مینداخت. اما سعی میکردم ندید بگیرمش خیلی زود داشتم تو این بازی گیماور میشدم این خیلی آزار دهنده بود. مثل اینکه واقعا شانسی برای من نبود. چند دقیقهای بود که از زمانی که معین کرده بودم گذشته بود.
کل دیشبو روی این قطعه کار کردم و از تمرین قطعهای که قرار بود شب مهمونی بزنم دست کشیدم.
واقعا اونجا بودم تا احساساتم رو در قالب یک قطعه از موسیقی آشکارش کنم اما...
اما مثل اینکه اون تصمیم گرفته بود که نیاد.
من خیلی طبیعی پلک زدم اما نمیدونم چرا یک قطره اشک از بین چشمام فرار کرد و رو گونهی راستم چکید. دست خودم نبود این روزا خیلی حساس شده بودم.
نفس عمیقی کشیدم و آرومآروم به قفسه سینهم ضربه میزدم و دستی رو قلبم کشیدم تا آرومش کنم.
حالا که اون نیومده بود بهتره واسه حال خودمم که شده بنوازم. پس منم بدون تماشاچی پیانو میزنم.
اولش برای دست گرمی دستم کمی رو کلاویهها رقصید. با شنیدن صدای تنها همدمم تو این روزای خاکستری زندگیم، پلکام با آرامش نسبی روی هم قرار گرفت. نفس سنگینی که رو دلم مونده بود رو چند ثانیه نگهداشتم و بعد رهاش کردم. بالاخره شروع شد. سالن خالی بود. و صدای پیانو تو سالن طنینانداز شده بود. خودم بودم و پیانویی که حالا بخاطر انگشتای من صداش تو کل سالن پخش میشد.
(Youth_Troye Sivan / Piano Ver)
_شاید خواستهای که ازت داشتم خودخواهانه بنظر میرسید. اما تو از منم خودخواه تری هوانگ هیونجین. تنها نواختن برای کسی که دوستش دارم کوچکترین خواستهای بود که میتونستی بهش عمل کنی. اما هیونجینا تو حتی حاضر نشدی که تن به آخرین خواستم بدی. این خب چجوری بگم، درد داره!
.
.
.
KAMU SEDANG MEMBACA
▪︎Hello Stranger▪︎
Fiksi Penggemar; 𝙃𝙚𝙡𝙡𝙤 𝙎𝙩𝙧𝙖𝙣𝙜𝙚𝙧 ; "ما دوباره باهم غریبهایم اما ایندفعه با خاطراتمون" 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: hyunin , chanmin , minsung , 𝒈𝒆𝒏𝒓𝒆: romance , slice of life , smut