Jeongin pov :کولهمو انداختم رو دوشم و با سرعت از پلهها پایین رفتم. کل اهل خونه دور میز صبحانه جمع شده بودن.
_صبح همگی بخیر.
پدرم با لبخند جوابم رو داد.
_صبحت بخیر جونگین.
اوه لبخند بابا...
این صحنه از اون لحظاتی که دلم میخواد تو ذهنم برای همیشه ثبتش کنم. با لبخند کوتاهی جلو رفتم و پشت صندلی جا گرفتم. مادرم از پشت بغلم کرد و منو محکم تو بغلش چلوند.
_خوب بخور پسر مامان. امروز روزی که خیلی باید قوی باشی. پس خوب بخور تا جون بگیری.
لبخندی به مادرم زدم کسی که همه جور حمایتم میکرد و با رفتاراش بهم میفهموند کاری که میکنم اشتباه نیست و ادامه بدم.
به صورتش که رو دوشم و کنار صورتم بود نگاهی انداختم و بوسهای رو گونه اش کاشتم.
_چشم مامان، صبحانم رو خوب میخورم.
بعد از اینکه صبحانمو تو سکوت خوردم بلندشدم کولهمو از کنار صندلیم برداشتم.
_خب دیگه من باید زودتر برم. همگی روز خوبی داشته باشین.
پدرم سری تکون داد و گفت:
_برو پسرم ماهم زمان مسابقات خودمون و میرسونیم.
اینکه بهم ثابت میشد که قراره همشون جمع شن بیان مدرسمون باعث میشد بخوام روحیهای که از شب قبل با کلی زحمت روش کار کردم و خودم با دستای خودم خاکشیرش کنم.
با یک لبخند که از ته قلبم نبود گفتم:
_اوه باشه منتظرتون میمونم.
با یک خداحافظی کوتاه بلند شدم که برم. چان هیونگ که از پله ها پایین میومد از پشت سرم به راه افتاد.
_وایسا جونگین! امروز من میرسونمت.
با تعجب برگشتم سمتش.
_تو منو میرسونی؟ هیونگ حالت خوبه؟ باید بری شرکت فکر کنم. اونجا کلی کار ریخته سرت.
از بغلم که رد میشد خیلی ریز دلیلش و برام توضیح داد.
_خودت خوب میدونی برای چی دارم میرسونمت بدو که دیر میشه سونگمینم منتظره.
با شیطنت خندیدم و کولهامو روی دوشم جابهجا کردم و پشت سرش راه افتادم.
تو کل راه آیرپادم تو گوشم بود و به لیست آهنگام که روزمو میساخت گوش میدادم تا استرس و از خودم دور کنم. دوساعت دیگ مدرسه تبدیل میشد با دوجبهه مقابل که هر کدوم برای بردن میجنگن و قراره نتیجه مسابقه بره سر تیتر خبر ها چون مدرسه پر میشد از خبرنگار. مطمئنم وایبی که تو مدرسه ما وجود داره بین کره جنوبی و کره شمالی هم وجود نداره.
رسیدیم به عمارت کیم، چان هیونگ یه بوق زد تا سونگمین بیاد بیرون. اون امروز مسئول عکسبرداری فستیوال بود و یه اکیپ تشکیل داده بود برای شکار صحنه ها. با خوشحالی سوار ماشین شد و خودش پیش قدم شد برای بوسیدن هیونگم.
چشمام و به صورت چندش جمع کردم.
_بدنیست رعایت کنید سینگل این پشت نشسته.
_جونگینا امروز انقدر خوشحالم که اگه ناراحتی میام توروهم میبوسم. دوربینم رو آوردی؟
هیونگ نیشخندی زد و به سونگمین نگاه انداخت.
کوله امو باز کردم و دوربینی که متعلق به سونگمو بود رو بهش تحویل دادم.
_مثل چشمام ازش مراقبت کردم. منتظر جبرانت میمونم.
چان هیونگ پیش دستی کرد و دوربینو ازم گرفت تا به سونگمین بده.
_سونگمین به خانواده درباره این دوربین چه توضیحی قراره بدی؟
_به مامانم گفتم دوستم دوربینش رو بهم قرض داده.
البته که کلی منت شنیدم که در شان من نیست بخوام از این اون تو مراسم عکس بگیرم ولی خب با اعتصاب غذا تونستم حداقل برای امروز راضیشون کنم.
با لبخندی چشماش جمع شد و با صورت پاپی طورش به ما نگاه انداخت.
چان با چشمایی که هزار حرف ازش میبارید به سونگمین نگاه کرد. دست بلند کرد و همونطور که یک دستش رو فرمون بود موهاش و نوازش کرد.
ما میدونستیم که سونگمین چقدر برای رشته عکاسی جدیه و اینکه اینجوری علایقش نادیده گرفته میشد برام دردآور بود اونم درحالی که خودم به خوبی میتونستم درکش کنم. از پشت دست دراز کردم و انداختم دور گردنش و بغلش کردم.
_اوی،اوی بچه نون خفم کردی.
دستمو آزاد کردم و سرشو هل دادم عقب.
_کولی بازی درنیار بی لیاقت، بغل من نصیب هرکسی نمیشه.
خندید و تو صندلیش چرخید تا منو ببینه:
_جونگینی. جیسونگ آخرش چیکار کرد؟ تونست اسمشو برای لیست شنا وارد کنه؟
جیسونگ طی یک حرکت یهویی تصمیم گرفتهبود تو قسمت شنا اسم بنویسه و این همهرو متعجب کرده بود
_آره دیشب بهم پیام داد که بالاخره اینکه خودشو به موش مردگی زده یجا جواب داد و بالاخره مسئول فستیوال با درخواستش موافقت کرد. کلی براش ذوق داشت. خیلی براش خوشحالم. امیدوارم یک نتیجه خوب بگیره.
_اوو هان جیسوونگ کارش درسته، خوشم اومد.
تو چیکار کردی برای دو آماده ای؟
با فکر کردن به این قضیه که دیروز داشت جونم در میومد چشمام رو چرخوندم.
_دیروز مثل چیتا همش رو تردمیل بودم سونگمینی
بدنم این حجم از فعالیت و که به خودش میبینه ارور میده.
وقتی به ورودی مدرسه رسیدیم اینکه اون داخل خبریه رو میشد از همین بیرون هم فهمید. هلهلهای بپا شده بود. سونگمین با دهن باز گفت:
_طبق معلوم غوغاست.
چان هیونگ برای اینکه جو و عوض کنه و روحیه بده خندید و گفت:
_خب حالا ازدحام زده نشین باز خوبه همیشه همین بساطه. حالا بیاین جلو بهتون بوساتونو بدم انرژی بگیرین برین سر وقت کاراتون.
به سرعت کولم و گرفتم گفتم" نه هیونگ نمیخوامش، نگهش دار برای دوست پسرت "
سونگمین چپ نگاهم کرد.
_پس چی فکر کردی روباه مکار؟
چان چونهی سونگمین رو سمت خودش کشید تا به اصطلاح انرژیشو بده. منم به کارم سرعت بخشیدم تا چشمای معصومم رو از دستشون نجات بدم تا سمی نشن. کمی که از ماشین دور شدم هیونگ از پشت صدام زد.
_بنگ جونگین صبر کن کارت دارم.
برگشتم و نگاهش کردم اومد جلو و سرم و با دوتا دستاش گرفت و رو سرم محکم بوسه زد.
_خب اینم انرژی برای دونسنگم. امروز هرچی شد مهم نیست جونگین فقط خوش بگذرون. میدونی که هیونگ قبولت داره. حالا هم میتونی بری.
در رفتن از دست چان غیرممکن بود. سرتکون دادم و منتظر شدم سونگمین با اون دوربین حرفهای که دور گردنش بود و بخاطرش با احتیاط راه میرفت بهم برسه.
.
.
.
ESTÁS LEYENDO
▪︎Hello Stranger▪︎
Fanfic; 𝙃𝙚𝙡𝙡𝙤 𝙎𝙩𝙧𝙖𝙣𝙜𝙚𝙧 ; "ما دوباره باهم غریبهایم اما ایندفعه با خاطراتمون" 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: hyunin , chanmin , minsung , 𝒈𝒆𝒏𝒓𝒆: romance , slice of life , smut