•<𝑷𝒂𝒓𝒕¹¹>•

381 68 36
                                    

توی سلف دورهم جمع شده بودن. بر خلاف بقیه بچه‌ها بجای غذا، سونگمین داشت غرغرهاشو به خوردشون میداد.
_بنگ جونگین اگه تو راضی میشدی دهن وا کنی الان قرار منو چانی هم‌کنسل بود.
جونگین و جیسونگ سعی میکردند بی‌اهمیت به نگاه خصمانه سونگمین به غذا خوردنشون ادامه بدند. ولی سونگمین قصد نداشت دست از نگاه کردن بهشون برداره. به‌صورت کاملا عادلانه برای هردوشون‌پشن چشم نازک میکرد.
_که اینطور، خب حالا که قراره تنهایی پاشین برین گردش قرار نیست به من بگین که اصلا کجا قراره برین؟ اصلا شاید منم تونستم چان رو راضیش کنم بعدش باهاتون بیام هووم؟
خون تو تن هردوشون خشکید. جونگین نمیخواست حداقل الان چیزی به سونگمین درباره اینکه با هوانگ‌ها ارتباط داره بگه. بعداز اتفاقی که تو مهمونی ماهانه رخ داده بود. سونگمین بهش گوشزد کرده بود که حواسشو بیشار جمع کنه تا دوباره این مشکل پیش نیاد. اما حالا جونگین نه‌تنها رابطه‌اش رو با هیونجین قطع نکرده بود بلکه این رابطه داشت بیشتر ریشه میدووند.
هان سریع ژست های معروفش که یعنی اوضاع خیلی هم قابل کنترله به خودش گرفت.
_سونگمینی، حالا نمیخواد اونقدرا هم خودتو اذیت کنی پسر. دفعه بعد رو باهم میریم .نظرت؟
سونگمین حالا با ابرو های بالا رفته قیافه بهت زده به خودش گرفته بود.
_هی هی هی مثل اینکه شما جدی جدی نمیخواین منو ببرین. چرا اخه؟
لباش آویزون شدن.جیسونگ از اعماق وجود به صورتش لبخند زد و با چشمایی که جمع شده بود مختصر گفت:
_چون سینگلونست
حالا لباش بیشتر آویزون شدن. جونگین وقتی اوضاع رو برای خودش و صد البته هیونگش نامناسب دید سعی کرد به اذیت‌های هان خاتمه بده.چون اگر سونگمین بدونه که کات کردن با چان باعث میشه که بتونه باهاشون بیرون بره پس اینکارو میکنه.
_هی هان اذیتش نکن. تو اینو اذیت میکنی این پاپی هم وحشی میشه پا میشه میره دندوناشو به هیونگ من نشون میده.
سونگمین بخاطر تشبیهی که نسیبش شد به جونگین پوکر نگاه انداخت.
_عه داشتیم بچه نوون؟ باشه ایندفعه اگه پارتیت شدم بردمت بیرون. میشینی تو خونه کپک میزنی دم هم نمیزنی.
در جوابش فقط خندید‌ و لقمه بعدیشو به دهن فرستاد.
سونگمین نگاهی به ساعت مچیش انداخت. با پی بردن به اینکه داره دیرش میشه از جاش پرید و لوازمشو برداشت.
_عه کجا؟ تو که هنوز غذاتو کامل نخوردی.
سونگمین کوله‌اش رو روی دوشش قرار داد و با عجله سمت جونگین رفت. بوسه‌ای رو موهای جونگین نشوند و موهای جیسونگ رو بهم ریخت.
_کلاس جبرانی دارم ممکنه دیرم بشه. خداحافظ بچه‌ها شاید امروز دیگه نتونم ببینمتون. امیدوارم امروز بهتون خوش بگذره.
با دست تکون دادن سونگمین رو بدرقه اش کردند. با دور شدن سونگمین شونه‌های جونگین فرود اومدن.
_بمیرم سونگمو خیلی دلش میخواست باهامون بیاد.
ببخشید سونگمویی مجبوریم ازت پنهونش کنیم.
جیسونگ کمی با غذاش بازی بازی کرد و با تکخندی که  کنار لبش شکل گرفته بود گفت:
_خوب شد که هیونگت اجازه نداد بیاد. وگرنه ما دیگه هیچ بهونه‌ای نداشتیم و باید میبردیمش و با واقعیت هم رو به روش میکردیم.
جونگین خوب میدونست که اینبار و شانس آورد. ماه هیچوقت پشت ابر نمیموند و جونگین از این هم بخوبی خبر داشت که بالاخره سونگمین قراره همه‌چی رو بفهمه. با اینحال اون ترجیح میداد حالا نباشه. نمیخواست با فکر کردن بهش به چیزای منفی فکر کنه پس سعی کرد بحث رو عوض کنه‌.
_برای امروز چی‌ها برداشتی؟
_هیچی یه دست لباس ورزشی. تو چی؟
_منم همین، با یک دست تیشرت اضافی.
.
.
تو کلاس نشسته بودند دیگه آخرای تایم کلاس بود و دبیرشون هم اونهارو به حال خودمون گذاشته بود. البته بخاطر اونها نبود. میخواست کارهای عقب افتادش رو تو کلاس انجام بده ولی خب کیه که بدش بیاد. این دقایق آخرو با جیسونگ ترجیح داده بودند که استراحت کنند و سر روی میز چوبی گذاشته بودند. میز سفت، گردنشون رو اذیت میکرد ولی بازهم تنها راه برای فرار از بی‌خوابی بود. جونگین مطمئن نبود چی تو سر هان میگذره اما خودش نگرانی طاقتش رو بریده بود. یچیزی بهش هشدار میداد که قرار امروز رو کنسل کنه تا بتونه جلوی یک اتفاق رو بگیره. اون معمولا آدم خوشبینی بود و این افکار مال اون نبود.
نوتیف گوشیش به‌صدا در اومد. بهش کمک کرد که از شر درگیری ذهنیش خلاص بشه. یک پیام باز نشده از طرف هیونجین بود.
_جونگ بعداز مدرسه با جیسونگ بیاین کوچه پشتیِ‌ مدرسه. مینهو هیونگ اونجاست و بعدش باهم حرکت میکنیم. فقط موقع اومدن مطمئن شو که تنهایین.
هنوز به دیدن نوتیف پیام از طرف اون روی گوشیش عادت نداشت. برای اینکه هول شدنش رو پنهون کنه ساده جواب داد "اوکی" تا یجورایی هم کول بنظر بیاد. درگیری ذهنیش یکی دوتا نبود. از اینکه هیونجین سریع براش وقت خالی کرده بود تا باهاش تمرین کنه خجالت زده‌اش میکرد. خودش هنوز وقت نکرده بود که قطعه‌ای که هیون میخواست رو براش ضبط کنه. با خودش به این نتیجه رسید که وقتی که به خونه رسید باید اینکارو تو الویت قرار بده.
آروم شونه جیسونگ رو تکون داد و تا حواسش و جمع کنه. جیسونگ آروم پلکاشو از هم فاصله داد و تابش نور مانع این میشد که کامل چشماشو باز کنه.
_سونگی. هیون گفته بعد از مدرسه بریم کوچه پشتی.
جیسونگ هومی گفت و دوباره سرشو رو میز قرار داد.
.
.
.
از استرس اینکه نکنه کسی اونهارو باهم ببینه هیونجین زودتر کوله‌شو برداشت و از مدرسه زد بیرون. گرمای آفتاب روی پوستش بهش حس خوبی میداد. گیج بود. گیج بود از اینکه باید چه رفتاری از خودش نشون میداد؟‌ اون جز مینهو و نوناش با کسی احساس صمیمیت نکرد و هیچوقت خودش کسی نبود که اولین قدم رو برمیداره. ولی حالا گیر کرده بود تو منجلاب سیاست کاری پدرش و کاری هم از دستش ساخته نبود. میتونست ماشین سفید رنگ مینهو که پارک شده بود رو تشخیص بده. به سمت ماشین رفت و در جلو رو باز کرد. 
_سلام هیونگ
مینهو درحالی که سرش و به صندلیش تکیه داده بود و چشماش بسته بود خلاصه گفت:
_برو پشت.
هیونجین بازهم علاقه شدید هیونگش بهش ثابت شد.
_سلام کردم خیر سرم.
چشماشو باز کرد و در حالی که مچ دستشو چنگ مینداخت باز حرف خودشو زد.
_هیونجین یکاری کن جلو بشینه اوکی؟
پشت چشمی براش نازک کرد و دستشو عقب کشید.
_فعلا کاری کردی بهم بربخوره باید دربارش فکر کنم.
مینهو ابرویی بالا انداخت و دست رو فرمون گذاشت.
_که اینطورر! پس پیاده شو یه تاکسی براشون بگیر هیون.
هیونجین لبخندی رو لباش نشست. دیر بود ولی بالاخره فهمید که کارش به مینهو گیره.
_اها پس گفتی جیسونگ باید جلو بشینه نه؟ حله هیونگ غمت نباشه.
مینهو ازاین دوالیتی هیونجین ریز خندید و دوباره سرشو برگردوند بجای قبلیش و به صندلی تکیه داد.
_هیونگ امروز خیلی به کمکت نیاز دارم.
لینو نگاهی بهش انداخت.
_نمیدونم چیکار کنم. تاحالا سر هر دیتی هم‌ که رفتم کسی که سعی میکرد جو و گرم کنه طرف مقابلم بود نه من. حالا کسی که باید سگ دو بزنه منم. میدونی سخته هیونگ، سخته.
مینهو لبخند کم جونی زد.
_تو از پسش برمیای هیون. داری غم چی رو میخوری؟ اون چجوری میخواد در برابر این حجم از جذابیت هوانگ فاکینگ هیونجین مقاومت کنه؟
نفس عمیقی کشید و سعی کرد به حرف‌های مینهو باور داشته باشه.‌ تاثیر چهارتا کلام مثبت این مرد تا ته قلب هیونجین رسوخ میکرد. وقتی اون وجه حمایتگرشو نشون میداد حالا میفهمید که چرا اون رو پیش خودش داره.
از آینه بغل متوجه دوپسری که به سمت ماشین میومدن شد و این موضوع رو با مینهو در میون گذاشت. ماسکشو زد و کلاه رو از روی داشتبورد ماشین لینو برداشت و پیاده شد. دستی تکون داد وقتی نزدیکش شدن اولین نقشه مسخره‌ای که به ذهنش رسید رو خواست عملیش کنه.
_خسته نباشین پسرا. بهم بگین ببینم کدومتون کار با ضبط ماشین و بلده؟
جونگین و جیسونگ سردرگم نگاهی بهم انداختن و با دودلی جواب دادن.
_من یه چیزایی سرم میشه چطور؟
جونگینم پشت بندش گفت:
_منم همینطور.
هیونجین با جوابی که گرفت لبخند مضطربی زد. میدونست اگه دست نجنبونه نقشه‌اش به فاک میره و هیونگش هم اون رو به خاک میده.
_اها خب جونگین من باهات کار دارم پس جیسونگ میشه تو زحمتش رو بکشی؟
جلو رفت و جیسونگ رو به سمت در کمک راننده جلو فرستاد. جیسونگ با نگاه *جونگین کمکم کن* به جونگین نگاه میکرد. جونگینم با یک لبخند گیج که کاری ازش ساخته نیست جوابشو داد و سوار شد.
بعد از سلام و احوال پرسیشون با مینهو به راه افتادن.
تو کل راه از ضبط مینهو آهنگای رمانتیک و عاشقانه به‌گوش میرسید که باعث ایجاد شاخک‌هایی از روی حیرت رو سر هیونجین میشدن. سر برگردوند تا ببینه جونگین چیکار میکنه که حتی جیکش هم در نمیاد.
بخاطر تاب خوردن سرش، حدس اینکه به خواب رفته خیلی دور نبود. از اینکه به‌خواب رفته مطمئن شد. شروع کرد به برانداز صورت جونگین از نزدیک.
بخاطر موهای بهم ریخته‌اش که جلوی صورتش ریخته بود، لبای سرخش و چشمای کشید‌اش که روی هم قرار گرفته بود تو یک کلمه میشد بهش گفت زیبا!
نگاه کردن به صورت غرق خوابش باعث میشد ناخودآگاه دلش نرم بشه. دلش میخواست ازش مراقبت کنه. دست دراز کرد سر جونگین رو روی دوشش هدایت کرد. بی‌صدا باز هم به صورتش چشم دوخت. فکر میکرد اگه بتونه بهش چشم بدوزه شاید بیشتر بتونه اون پسر رو بشناسه. چشمای دوست داشتنیش و پلک‌های کوتاهش وسوسه‌اش میکرد تا بخواد صورتشو تو بغلش بچلونه. از افکار سمی‌ای که تو ذهنش پرسه میزد خندید و برای اینکه جلوی خودشو بگیره به اطراف چشم دوخت و نفس عمیقی کشید. هنوز سر بلند نکرده بود که دید مینهو داره از تو آینه بهش نگاه میکنه. چشم تو چشم که شدند مینهو یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و سوالی نگاهش کرد. هیونجین هم سری به معنی چته تکون داد و به بیرون از پنجره چشم دوخت. کمی که از زمان گذشت نفهمید چیشد که خودش هم کم‌کم چشماش گرم شد.
.
.
.

▪︎Hello Stranger▪︎Where stories live. Discover now