•<𝑷𝒂𝒓𝒕⁴²>•

208 30 15
                                    

تکه‌های کریستالی یخ بین چای لیموییش حل میشد. گزینه‌ی خوبی برای سرصبح نبود. با اینحال هوسش کشیده بود روزش رو اینجوری شروع کنه. قهوه نمی‌خورد چون قرار نبود سرکلاس بره. میدونست چوب خط غیبتاش دیگه پره. اما وقتی از خواب بیدار شد فهمید که رفتن سرکلاس‌های دانشگاه اصلا جزو الویت‌هاش نیست. پس با خیال آسوده نِی رو تو لیوانش به گردش در میاورد. برخلاف خودش، زندگی تو وجود دوتا مردی که کنارش بودن جریان داشت. هرکدوم وقتی پاشون به آشپزخونه باز شد اول از اینکه فلیکس زودتر از خودشون تو آشپزخونه این‌هم اون‌وقت صبح حضور داره تعجب می‌کردن.
جونگکوک عجله داشت. اما تهیونگ تا رفتن به دانشگاه وقت داشت. با اینحال بارها از سرمیز بلند شد تا به کارهاش رسیدگی کنه و دوباره به میز صبحونه برمیگشت. فلیکس دست زیر چونه‌ش زده بود و حرکات اونها رو دنبال می‌کرد.
_ته‌ته نظرت چیه بشینی اول صبحونه‌ت رو تمومش کنی؟
جونگکوک قبل از اینکه گازی به تستش که به پنیر و کنجد آغشته بود بزنه، با ناامیدی گفت:
_اولین نفری نیستی که اینو بهش میگی. درهرحال اون قرار نیست بهت گوش بده سوییت‌هارت. صبحونت رو بخور.
مردی که مخاطب مکالمه‌ی اون پدر و پسر بود بسته‌هایی که از فریزر بیرون کشیده بود رو کنار سینک قرار داد. انگشتاش رو کمی تو مشتش فشرد تا از یخ‌زدگیش کم کنه. ولی با فکری که به‌سرش زد به همسرش نزدیک شد و سر انگشتای سردش رو به گردن جونگکوک چسبوند. برخورد سرانگشتای یخ زده‌ش با پوست گرم گردن جونگکوک عکس‌العمل ناخودآگاه مرد  رو در پی داشت.
_وای ته!
دوباره روزشون با صدای خنده‌های از ته دل تهیونگ مزین شد. تهیونگ برای اینکه کارش رو جبران کرده باشه از پشت صندلی دستشو دور گردن همسرش حلقه کرد و با تمام وجود روی گونه‌ش بوسه کاشت. فلیکس با دیدن صحنه‌ی مقابلش نی تو لیوان آیس‌تی‌ رو با سرعت بیشتری تکون داد و به لبهاش نزدیک کرد.
با چند هورت طولانی کم‌کم ایس‌تی شیرین رو به اتمام رسوند و از جاش بلند شد. میدونست پدرهاش تو دنیای خودشونن ولی با اینحال اعلام کرد.
_میرم درامم رو کوک کنم.
شاید بنظر تنها یک کوک شدن درام باشه. اما هرکسی که فلیکس رو میشناخت میدونست قرار نیست تنها یک کوک کردن باشه. درواقع اون آمادگی میداد که قراره کاری کنه تا از گوش‌های همه خون بیاد.
به سمت اتاقش رفت و کمی بعد با کیف درام‌استیک بیرون زد. اون کیف شامل پکیجی از چوب‌های درامش میشد. خیلی وقت بود سمت درام تو استودیوی توی خونه‌شون نرفته بود‌. با اینکه جونگکوک اتاق‌های اونجا رو عایق صدا ساخته بود با اینحال قدرت ضرب چوب درام فلیکسی که پشت درام میشینه رو نمیشد دست کم گرفت.
اینطور که مشخص بود قرار نبود امروز سرکلاس‌هاش حاضر بشه. تهیونگ دیگه ازش ناامید بود. اوایل حسابی رو غیبت‌های پسر حساس بود. مهم نبود مدرسه باشه یا دانشگاه، فلیکس همیشه موظف بود که سرکلاس‌های درسش حضور پیدا کنه‌. اما حالا که سال آخر دانشگاهش بود فلیکس خودش تصمیم میگرفت کی به دانشگاه بره. اوایل تهیونگ خیلی باهاش مقابله کرد. اما پسر سرکشش زیربار نمی‌رفت. اونم تصمیم گرفته بود رهاش کنه‌.
با رفتن فلیکس پدرهاش به مسیر رفتنش زل زده بودن. جونگکوک سرشو بالا گرفت و پرسید:
_حالش خوبه؟
تهیونگ میتونست حدس بزنه پسرش چشه. هیچکس و هیچ‌چیزی قدرت اینو نداشت فلیکسی که کل دنیا براش اهمیتی ندارن رو به زبون ساده به‌یک‌ورشن رو ناراحت کنه‌. تنها اثرات این خلا عمیق ریشه در مردی به اسم سئو چانگبین داره.
تهیونگ درحالی که به‌سمت یکی از کابینت‌ها میرفت. از یکی از ظرفایی که فلیکس براش بجا گذاشته بود گوش گیر فومی رو برداشت و تو گوش‌هاش فرو کرد.
_حالش خوبه فقط دلش برای درامش تنگ شده. بخاطر برنامه‌های اخیرش یک‌ماهی میشه سمتش نرفته.
با دلیلی که فکر می‌کرد حتما تونسته جونگکوک رو قانع کنه دوباره به سمت میز برگشت و پشت میز جا گرفت. و با طمانینه مشغول خوردن صبحونه‌ش شد.
.
.
.
.

▪︎Hello Stranger▪︎Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin