Flash forward>>>>
_میبینی جیسونگ. عکاس بدبخت خودش رو به آب و آتیش میزد بلکه اون چیزی که میخواد رو بتونه دربیاره. احمقِ عصا قورت داده!
جیسونگ بعداز دانشگاهش فرمون ماشین رو صاف چسبید و راه شرکت رو در پیش گرفت. ماکتی که مینهو براش ساخت باعث شده بود که واحدش رو با نمرهی خوبی پاس بشه. و بالاخره برق رضایت رو تو چشمای استاد بدعنقش دید. مرد ریش بلند دستی روی شونش کشید و بعد از چند ضربه گفت" بالاخره تونستی یک ماکت تمیز تحویلم بدی. نشون میده سختگیریهام جوابه" جیسونگم تنها تونست درجواب این حرف استادش یک لبخند احمقانه تحویلش بده.
اگه واقعا اون ماکت کار دست خودش بود از فخر فروشی فراوان استاد رو خفه میکرد. اما نیمچه عذاب وجدانی که بخاطر بدخواب شدن مینهو داشت مجبورش میکرد دهنش رو ببنده.
اون حالا اینجا بود تا این خبر خوشحال کننده رو به دوستپسرش هم بده. اما حالا با لیمین که یک دنیا غر روی دلش سنگینی میکرد روبهرو شد.
جیسونگ آیپد به دست عکسهایی که منیجر سولآه فرستاده بود رو از نظر میگذروند.
_یجورایی خشن بنظر میرسه. ولی جذابه که مین، مردم اینجور چیزا رو دوست دارن.
مینهو که کنار جیسونگ روی مبل چستر جا گرفته بود دستی به پیشونیش کشید.
_نه هانجی نه! سعی نکن این یکی رو هم به دید مثبت نگاش کنم.
اما جیسونگ داشت حقیقت رو میگفت. خندید و عکسهارو یکییکی بررسی میکرد.
_اینهارو به هیونجینم نشون دادی؟.
_جناب رئیس دستور دادن نمیخواد چیزی از این فتوشاتهارو روی میزش ببینه.
بهنظر جیسونگ عکسها اگه بهعنوان فتوشات کاپلهای یک کیدرامای اکشن منتشر میشدن قرار بود کلی نظر مثبت بگیرن. اما بهعنوان زوج خوشبخت واقعی؟! خیلی ضایع بهنظر میرسیدن.
نوتیفکیشن ایمیل توجه پسر رو به خودش جلب کرد.
_اوه مین ایمیل داری.
مینهو سرشو رو از دستهی مبل آویزون کرده بود و بیحال جواب داد"چک کن ببین چیه."
هانجی هم روی اعلان رو لمس کرد. بعد از خوندن سرسری یک متن بلند و بالای انگلیسی توجهش به ویدئو جلب شد. و بازش کرد.
_چی بود؟
مینهو بدون اینکه چشماشو باز کنه پرسید تا از دوستپسرش جواب بگیره.
_نوشته بود یک ویدئو راستآزمایی فرستادن.
_خب!؟
جیسونگ صدای آیپد رو زیاد کرد و ویدئو رو پلی کرد.
صفحه یک صحنه بهنسبت بزرگ رو نشون میداد که نوازندههای زیادی روی صحنه بودن. از نوازندههای ویالون و ویالون سل و چنگ گرفته تا تک نواز پیانو.
آهنگی که مینواختن مو بهتن سیخ میکرد.
_واو مین این خیلی خوبه. برای چیه دقیقا؟
مینهو همچنان با چشمایی که رویهم رفته بود تا بتونه چند دقیقهای به آرامش برسه به موسیقی که تو اتاق پخش میشد گوش داد. بهنظرش چیزی که میشنید حسابی گوشنواز بود.
_تصمیم هیونجین رو که میدونی. قرار شد این کمپانیهای غربی که اسپانسر میخوان...
_غیرممکنه!...
مینهو پلکاشو ازهم فاصله داد. زاویه دیدش یک تصویر وارونه از دفتر دکوراتیو شدهش بود.
_عزیزم گوشِت با منه؟
جوابی از جانب جیسونگ به گوشش نرسید. میدونست پسر زیادی شیفته هنره. ترجیح داد سکوت کنه تا اون موسیقی ملکوتی روح دوستپسرش رو آزاد کنه.
سرشو بالا آورد تا به صورت جیسونگ نگاه کنه. اون عاشق زمانهایی بود که وقتی معشوقهش درحال پرستیدن هنره اون رو زیر نظر بگیره. هرچقدر که اون از هنر روحش سیر میشد. مینهو هم روحش با دید زدن جیسونگ تغذیه میکرد. اما اینبار یجای کار میلنگید. اون نفسهای سنگین، لبهای نیمهباز، چشمای لرزون و مبهم چیزی نبود که مرد انتظارش رو داشته باشه.
_هانجی؟
_پیداش کردیم! ما پیداش کردیم.
نفسهای شکسته که راهشون رو از قفسه سینه پسر پیدا میکردن و آزاد میشدن. مینهو صاف نشست و آیپد رو از دست جیسونگ بیرون کشید. وقتی اون اینجوری فروپاشیده بهنظر میومد. زنگ خطر تو سر مرد بهصدا درمیومد. با چشمایی که درحال کنکاو ویدئو بود چندبار از پسر پرسید.
_چی جیسونگ؟ ما چی رو پیداش کردیم؟
مینهو نمیتونست بفهمه پسرش چش شده و ازطرفی جیسونگ با دستایی که به موهاش چنگ زده بود و نگاهش میخ میز مقابلشون شده بود مثل ابر بهار اشک میریخت. وکیل با کلافگی آیپد رو رو میز پرت کرد و بازوهای جیسونگ رو که زیر لب زمزمههایی به زبون میاورد که تنها بهگوش خودش میرسید رو چنگ زد. _حرف بزن اون تو چی دیدی؟
نگاه مستاصل جیسونگ بین مردمکهای مینهو میچرخید.
_مطمئنم خودش بود مین.
_د حرف بزن لعنتی!
صدای داد بلند مینهو غیرارادی پلکاشو بهم چفت کرد.
سیب گلوی پسر نشون از بزاقی که به ته گلوش فرستاده شد، میداد.
_ج..جونگین.
کمی طول کشید ولی اولین عکسالعمل مرد رو انگشتاش نشون داد. که از دور بازوهای نحیف جیسونگ سرخوردن.
_مطمئنی؟
پسر لرزون مقابلش با نگاه اشکین سر تکون داد. مینهو جلو رفت و سرش رو در آغوش کشید. مینهو نمیدونست الان باید چیکار کنه. هیونجین مثل یک بمب ساعتی بود که میتونست با پی بردن به موضوع منفجر بشه. و از طرفی خانواده بنگ به هیچعنوان مناسب نبودن. با خبردار شدن اونها شب که فرا میرسید. مافیا شهروند رو دوباره جایی پنهونش میکردن و این مورد هم غیرممکن بهنظر میرسید. اما جیسونگ تو آغوشش نظری داشت که کاملا مخالف خواستهی مینهو بود.
ازجاش بلند شد و از توتبگی که روی مبل دیگه رها شده بود گوشیش رو بیرون کشید.
لی مینهو دوستپسرش رو از حفظ بود. امکان نداشت اجازه بده جیسونگ دست به همچین حماقتی بزنه. به سمتش خیز برداشت و گوشیش رو از دستش بیرون کشید.
_لی مینهو!
_نه خوب گوش کن. نباید اینکارو انجام بدی. میفهمی ممکنه بازم گمش کنیم.
جیسونگ این حرفا تو سرش نمیرفت. وجدانش راحت نبود وقتی به درددلای سونگمین گوش داده و حالا بخواد بیتوجه از کنارشون بگذره.
_سونگمین بهکسی نمیگه. قول میدم. من نمیتونم اینو ازش پنهون کنم!
دست از تلاش برنمیداشت اما دربرابر قدرت مرد تلاشش بیثمر بود.
_بنگچان همسرشه چطور میتونه این رو بهش نگه. لطفا منطقی باش جیسونگ، منو دیوونهم نکن و آروم بمون.
YOU ARE READING
▪︎Hello Stranger▪︎
Fanfiction; 𝙃𝙚𝙡𝙡𝙤 𝙎𝙩𝙧𝙖𝙣𝙜𝙚𝙧 ; "ما دوباره باهم غریبهایم اما ایندفعه با خاطراتمون" 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: hyunin , chanmin , minsung , 𝒈𝒆𝒏𝒓𝒆: romance , slice of life , smut