پارت چانمین رو با آهنگ why don't you stay از Jeff Satur بخونید. چون خودم با همین آهنگ نوشتمش دلم میخواد شماهم حسش کنید.
آهنگ رو تو دیلی فیک قرار میدم.
__________________________________________
ما داریم میریم نیویورک.
با اینکه نگاهش میخ جاده مقابلش بود ولی بازهم میتونست چشمای گرد شده دختر رو از کنار چشمش حس کنه.
_شوخی میکنی دیگه مگه نه؟!
نگاههای منتظر سولآه قرار نبود جوابی داشته باشه. مدل معروف چشم روی هم گذاشت. چند نفس عمیقش رو به فضای بستهی ماشین سپرد. شونههاش افتاده بودن. بهنظر میومد بحث کردن رو بیهوده میدید.
به صندلی تکیه زد و مثل چنددقیقه قبل نگاهش میخ هرچیزی بود که از پنجره ماشین به نمایش دراومده بود.
_روزی که سونوو اومد و پیشنهاد مینهو رو باهام درمیون گذاشت خیلی عصبی شدم. من یک مدل بودم. زندگی شخصی و حرفهام رو در خطر میدیدم.
سولآه خیلی آروم شروع کرده بود به حرف زدن و نگاهش به بیرون دوخته شده بود. اما با ناخنهاش افتاده بود به جون لاک آبی رنگی که روی ناخناش بود. دونههای خرد شدهی لاک روی پیرهن لیمویی رنگش فرود میومدن.
_امروز بهم ثابت شده که مثل همیشه دلشورههام بیمورد نبودن. از وقتی که پا تو بازی مسخرتون گذاشتم دیدن دوستپسرم برام تبدیل به یک گرهی کور شده. سونوو حاضر نیست سمتم بیاد چون فکر میکنه دیده شدن من با اون ضرر بزرگی قراره باشه. خیلیا میگن بیاستعدادم و بالا رفتنم تنها بخاطر نامزدی با رییسمه. میبینی چجوری گند زدی به زندگیم؟ حتی اختیار انجام کارهام رو ندارم.
آرامشی که پشت کلام دختر بود. از هرخرده شیشهای که تو پا فرو میره هم دردناکتر بود. هیونجین تصمیم گرفته بود زبون باز نکنه.تا فرودگاه راهی نمونده بود و تحمل کردن سولآه طاقت فرسا. سرانگشتاش بخاطر فشاری که به فرمون وارد میکرد رو به سفیدی رفته بود. اون به سونوو قول داده بود از سولآه مراقبت کنه. بخاطر اینکه زیر قولش نزنه لباش رو تو دهنش جمع کرده بود.
_اصلا به بعدش فکر کردی؟ میدونی چقدر قراره شغلم به خطر بیوفته؟ چطور میتونم بعدش رابطهم با سونوو رو علنی کنم؟ تمام سهامدارای اون کمپانی کوفتیتون سرم رو زیر آب میکنن. اول از همه اون بابات! من دلم برای سونوو تنگ شده. بعد باید اینجا با تو...
هیونجین کف دستش رو چندبار محکم به فرمون کوبید که باعث شد دختر پنیک کنه و خودش رو گوشهی صندلیش جمع کنه.
_پس کی به زندگی من گند زد؟ پس کی تاوان زندگی وارونهی من رو میده ها؟ وقتی اون دوستپسرت گند زد به زندگیم، بعدش با ترفیع همیشه بغل دستم بود و همونطور که من چشم پوشی کردم. توهم اگه بودن من کنارت آزارت میده فقط دهنتو ببند و باهام همراه شو سولآه!
هیونجین میدونست قراره دیرش بشه ولی نشستن پشت فرمون با این تنگی نفسی که دوباره تو روز گریبان گیرش شده بود نمیتونست ادامه بده. وقتی خیابون رو خلوت دید گوشه جادهی کوهستانی کنار زد. بلافاصله بطری آب رو به دست گرفت و از ماشین پیاده شد. سولآه ترسیده و البته شاکی بود. مردی که کنارش بود ته بیتعادلی بود. به کاپوت ماشین تکیه داده بود و بطری آبی که دستش بود رو یک نفس خالی کرد.
دختر حق به جناب پیاده شد. وقتی هنوز در ماشین رو بین انگشتاش نگه داشته بود با صدایی که به گوش وارث هوانگها برسه داد زد.
_خودت رو از چی تبرعه میکنی ها؟ سونوو گند زده به زندگیت؟ هیون محض رضای مسیح. چشماتو روی حقیقت بستی؟
هیونجین همچنان به کاپوت ماشینش تکیه داده بود. دلش میخواست کاش این قابلیت رو داشت تا بتونه دیگه صدایی نشنوه. ولی متاسفانه صدای نامزد دروغینش خیلی شفاف به پردههای حساس گوشش میرسید. با دو انگشت شصت و اشارهش پشت پلکاش مالشی داد.
_بهتره دیگه ادامه ندی.
_هوانگ هیونجین اون کسیکه گند زده به زندگیت تنها خودت بودی. پس چشماتو باز کن و دنبال مقصر جلوه دادن دیگران نگرد.
با اتمام جملهش هیونجین با نگاهی که پشتش تفسیرهای مختلفی خوابیده بود به سمتش برگشت. حرفی نداشت که بخواد در دفاع از خودش بگه. روی لبش زبون کشید و با لحن خنثیش اعلام کرد.
_سوارشو بریم.
_من باهات هیچجا نمیام!
_سوارشو سونوو منتظره.
.
.
.
.
صدای پاشنهی خشک کفش پاشنه بلند و زنانه روی آجرهای خرد شده ساختمان متروکه نشون میداد بالاخره زنی که منتظرش بود رسیده. هنوز وقت نکرده بود لباسهاش رو تغییر بده. همون پیرهن سفید با راهراههای آبی و ساسبند مشکی رنگ رو به تن داشت. و با کتی که تو دستش داشت به ستون بتنی تکیه زده بود. و عصبی پاهاش رو تکون میداد.
مکانی که برای ملاقات انتخاب کرده بود زن رو امیدوار میکرد. این ساختمان نیمهکاره، آسمون پرستاره و نقاشی کردن صورت فلکیها روی دفتر آسمون کارایی بود تو اون رابطهای که به دست خود میون کشته شده بود، انجام میدادند.
_تو هم هنوز به اینجا فکر میکنی؟
مینهو بدون اینکه لب باز کنه دست تو جیب شلوارش فرو برده بود. و ترجیح میداد فعلا رو ساکت به دختر زل بزنه.
میون ظریف خندید و سرش رو پایین انداخت.
_دلم میخواد از این فرصت استفاده کنم و حرفایی که همیشه دلم میخواست بهت بگم رو بازگوش کنم. میخوام بدونی حماقتهای زیادی تو زندگیم کردم. مینهو باور کن تو هیچوقت بینشون نبودی. تو هیچوقت برام حماقت نبودی. هنوزم به حرفایی که آخرینبار اینجا بهت زدم فکر میکنم. انقدر خام بودم که فکر میکردم باید دنیای بزرگتری رو تجربه کنم. فکر میکردم نباید محدود به دنیای نوجوونیم شم. غافل از اینکه دنیای من پیش توئه. من رفتم و دنیام پیشتون جا موند.
قدمهاش رو ادامه داد و به لبهی ساختمون نیمهکاره نزدیک شد. حالا نگاهش رو بجای آسمون نارنجی به مینهویی که سرشو پایین انداخته بود دوخت.
_دنیای جدیدی رو مال خودم کردم. اما دنیای جدیدی که تجربه کردم بیرحم بود. ارزش از دست دادن شماهارو نداشت. از تکتک حرفایی که بهت زده بودم پشیمون بودم. از اینکه شمارو پشت سرم جا گذاشتم پشیمون بودم.
مینهو با آرامش سرشو بالا گرفت. میون با دیدن دوبارهی مردمک قهوهای رنگ مرد سرش رو بالا گرفت و سکوت کوتاه و لحظهای بینشون جون گرفت.
_خیلی وقته حتی یکبارم ذهنم سمت اون شب کذایی نرفته. خیلی وقته حتی بهت فکرم نکردم. اون پسربچهی شیفته و عاشق رو خودت کشتی. میدونی کی دوباره زندهام کرد؟ هان جیسونگ. پسری که هرلحظه دنبال یک فرصتم تا ازش بخوام لی جیسونگ باشه. کسی که هیچوقت نخواست تغییرم بده و هیچوقت از کنار من بودن خجالت نکشید.
_مینهو...
_هیس! توجیح نکن. برام هیچ بهانهای نتراش. ما تموم شدیم میون. دیگه دنبالش نباش. تو تجربه جدیدت به دلت ننشست و برگشتی. اما تجربهی جدید من خیلی دلچسب بود. بعد از رفتنت مثل خودت شدم. با همه خوابیدم. بدون هیچ تعهدی. ولی این پسر حتی قبل از اینکه بخوام لمسش کنم قلبم رو مال خودش کرد. پس دیگه دست بردار. دیگه دور و برش نپلک. چون دیوونه میشم. خوب میدونی به چه هیولایی میتونم تبدیل شم.
میون کلافه چنگی به موهاش زد و موهای لخت و بلوطی رنگش رو به به عقب فرستاد.
_من فقط یک چیزی میخوام. میخوام برگردم به عقب. خیلی عقب. حتی قبل از اینکه مایی وجود داشته. دلم اون گروه چهارنفرهی احمقانهمون رو میخواد. همونی که پراز تعهد بود. پر از کارای هیجان انگیز بود. منو برگردون مینهو لطفا.
_خودت رو به پزشک نشون بده.توصیهی من به تو.
فکر میکرد حرفی برای گفتن نمونده باشه. با قدمهای مردونهش راه رفتن رو پیش گرفت.
_کجا میری هنوز حرفم تموم نشده!
دختر برای اینکه بتونه جلوی مینهو رو بگیره راه خودش رو پیش گرفت و قدمهاش رو تند کرد. ولی کفش پاشنه بلندش هیچ مناسب جای پرچاله و چولهای مثل اون ساختمون نبود. پاشنهی کفشش شکست و میون با جیغی که سر داد باعث شد مرد با نگرانی سر بگردونه. اما با زنده دیدنش نفس راحتی کشید. سر برگردوند تا دوباره رفتن رو پیش بگیره اما صدای میون میخکوب شد.
_من میدونم شما دوتا یک ریگی به کفشتون هست. دارین از شرکت برای پیدا کردن چیزی استفاده میکنید.
مینهو با ابروهای گره خورده عقب گرد کرد. اون دختر هنوزم آبزیرکاه بود. قدم برداشت و مقابل میون ایستاد.
_دیگه چی میدونی؟
_اینم میدونم که امروز هوانگ هیونجین به بهونهی تعطیلات برای خودش بلیط هواپیما گرفت. تعطیلات؟ اونم با منشی شخصیش؟ هه من مثل اون احمقای دورتون جمع کردین فکر نمیکنم این فقط یک تعطیلات باشه.
وکیل از شوک خبری که شنید گوشهی لبش عصبی بالا پرید. پس هیون تصمیم گرفته بود اون رو درجریان کارهاش نذاره. الان نمیتونست جلوی این مار هفتخط نم پس بده.
_برای جلسهی دوشنبه با سهامدارا میتونی خودت رو بهم ثابت کنی.
میون نگاهش به زانوی زخمیش بود. با پارچهی تو دستش دورش رو تمیز میکرد. از این بیتوجهی مینهو عصبی بود. مرد وکیل بعد از اینکه حرفشو زد راهشو کشید تا بره.
_حداقل یکم بیشتر توضیح میدادی.
_خودت خوب میدونی چجوری به حزب باد برقصی جانگ میون. بای!
VOUS LISEZ
▪︎Hello Stranger▪︎
Fanfiction; 𝙃𝙚𝙡𝙡𝙤 𝙎𝙩𝙧𝙖𝙣𝙜𝙚𝙧 ; "ما دوباره باهم غریبهایم اما ایندفعه با خاطراتمون" 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: hyunin , chanmin , minsung , 𝒈𝒆𝒏𝒓𝒆: romance , slice of life , smut