•<𝑷𝒂𝒓𝒕¹³>•

400 81 65
                                    


Jeongin pov:

بعد از رفتن سونگمین، جیسونگ ازم خواست که تنهاش نزارم و باهم بریم رختکن تا مایوشو با لباس ورزشیش عوض کنه. منم که دیدم الان مسابقه سونگمین شروع نمیشه پس قبول کردم که باهاش برم.
جیسونگ امروز یچیزیش شده‌بود و من اینو میتونستم به خوبی حسش کنم. هرچقدرم فکر کردم نتونستم به نتیجه‌ای برسم. نگاه مشکوکی به سرتاپای جیسونگ انداختم. نمونه بارز جمله‌ی{کبکش خروس میخونه} خود هان جیسونگ بود‌.
_هان جیسونگ همین حالا بهم میگی چه مرگته یا توروهم به سرنوشت هوانگ هیونجین چند دقیقه پیش دچار کنم؟
جیسونگ انگار بازم از چیزی ذوق مرگ شده باشه نیشش تا بناگوش باز شد. با کمی من‌من گفت:
_میشه همون فرد قبلی این بلا رو سرم بیاره؟
چشمامو ریز کردم و مشکوک بهش خیره شدم. نه امکان نداره قطعا جیسونگ خراب شده. کی این دوتا صمیمی شدن که من نفهمیدم.
_جیسونگ خودتی؟
_چیه خب چرا اونجوری نگاه میکنی؟
_هان جیسونگ تو یک کاسه‌ای زیر نیم کاسه‌ات هست همین حالا بهم بگو چخبر شده زود، تند، سریع!
جیسونگ خندید و صورتشو با دستاش کاور کرد.
_جونگینا ، همه چیو بهت میگم اما تو یک وقت مناسب لازمه مفصل دربارش صحبت کنیم.
ساکش رو برداشت و به سمت رختکن حرکت کرد ..
خیلی وقت بود که داخل اتاق رختکن بود و منم دم در ایستاده بودم منتظر بودم کارش تموم شه. مثل اینکه داشت تلافی همه موقع‌هایی که منتظر کاشته بودمش رو سرم در میاره. چون خودم پیشش آتو ازین بابت زیاد داشتم پس مثل یک داماد که منتظر عروسشه صبر پیشه کردم تا هان از اون رختکن لامصب دل بکنه.
تصمیم گرفتم که ایرپادمو از جیب شلوارم در بیارم و به یه قطعه از پیانو خودم رو مهمون کنم. شایدم روشیه برای استرس‌ضدایی.
همونطور که موسیقی حماسی منو برده بود به دنیای دیگه‌ای، گوشیم هم مشغول گیم زدن بودم با تمام وجود برای از بین بردن رقیبای خیالیم جون میکندم تا بلکه زودتر زمان بگذره. چند دقیقه‌ای بود که تو گوشی و موسیقیم غرق شده بودم که حس کردم سایه یکی رو بغل گوشم حس کردم. با تصور اینکه جیسونگ بالاخره تشریفشو آورده رو برگردوندم. برخورد سرم به جسم سفتی دور از انتظار بود.  ایرپاد رو از گوشم بیرون کشیدم. حالا صدای اخ و اوخی که با چاشنی مبالغه قاطی شده بود واضح‌تر به گوشم رسید.
هیونجین بود. بازم ما بهم خورده بودیم. سر خودمم درد گرفته بود اما بی توجه به درد سرم به سمتش رفتم و با یک دستم صورتش و کاور کردم و با دست دیگه قسمتی که با دستاش گرفته بود و ماساژش دادم .
(متوجهین دارم از چه ژستی صحبت میکنم دیگه ن؟🥲) از این رخ داد دوباره خندم گرفت. تکخندی زدم.
_هیونجین هیونگ حالت خوبه؟ واقعا معذرت میخوام نباید انقدر بهم نزدیک میشدی. من خیلی بی‌حواسم.
درحالی که یک دستش پشت کمرم بود فقط بهم زل زده بود. نگاهش عجیب بود. داشت روحمو میخوند ولی بازم اذیت کننده نبود. کمی سر کج کرد و با لحن شیطونی گفت:
_بنگ جونگین، اگه این درد باعث شد که تو بهم توجه کنی پس من مشکلی باهاش ندارم.
حالا که مطمئن شدم چیزیش نیست مشت ضعیفی رو بازوش نشوندم. این هیونگ متوجه نیست. اما من زیاد جنبه اینجور حرفارو ندارم. داغ شدن گوشامو حس میکردم میترسیدم سرمو تکون بدم و اونم متوجه قرمز شدنشون بشه. لبمو گاز گرفتم. کمی عقب کشیدم و بی‌حرکت بغلش ایستادم.
هیونجین که متوجه معذب بودنم شد خواست بحث دیگه رو پیش بکشه تا بتونه این جو بینمون و ازبین ببره:
_نمیخوای بهم تبریک بگی؟ فکر میکردم امروز خیلی تو چشمت خفن بودم که اونجوری بهم زل میزدی اما حالا که میبینم اونطور که فکر میکردم نیست.

▪︎Hello Stranger▪︎Where stories live. Discover now