•<𝑷𝒂𝒓𝒕²⁰>•

457 74 26
                                    


پشت میز تحریرش نشسته بود و درحالی که مداد تو دستشو میچرخوند ذهنش درگیر مسئله‌ی پیچیده‌ای به اسم لی‌مینهو بود‌ و هر از چندگاهی هم نگاهی به موبایلش که یه گوشه روی میز جا‌خوش کرده بود مینداخت.
بعد از اون شب عجیب دیگه باهاش رو‌به‌رو نشد و تلاشی هم برای دیدن دوبارش نداشت. اما با برخورد یهویی که امروز داشتند. همه برنامه‌هایی که با خودش سرهم کرده بود، بهم ریخته بود و حالا نمیدونست چه‌‌مرگشه. ساده بخواد توضیح بده دوباره دیدنش هواییش کرده بود. دلش میخواست بازم هرچه زودتر ببینتش و این خواسته قلبش مثل خوره افتاده بود به جونش. اون شب تو ماشین اعترافی رو شنید که تمام وجودشو درگیر احساسات عجیب کرد که حتی نمیتونست براش اسم معینی بزاره. و هرچه بیشتر به عاقبتش فکر کرد حس خوبی بهش دست نداد.
نمیدونست مینهو چقدر سابقه تو رابطه رفته داره. و قطعا با وجود تعریفی که از دوستش شنید، روابط متعددی داشته. حالا ترسش از این که نکنه جیسونگ هم مثل رابطه‌های قبلیش میبینه. اما اینجا فقط اون نیست که این رابطه رو میخواد‌. پسرک هم خیلی خودشو نگهداشته بود. دلش میخواست این حسو تجربه کنه و مینهو هم به اندازه کافی گزینه‌ی خوبی بود.
با خودش فکر میکرد شاید احمقانه باشه اما میخواست که به خواسته‌ی دلش توجه کنه و چشماشو روی تمام عواقبش ببنده. پس گوشیشو برداشت و روی شماره‌ای که اونشب موقع شام براش سیو کرده بود زد. اولش تصمیم گرفت که بهش پیام بده اما زود پشیمون شد. بهتر بود که رو‌ در رو باهاش حرف بزنه پس بهش زنگ زد.
صدای بوق‌هایی که پشت هم به صدا در میومدن هر لحظه طولانی‌تر میشد و جیسونگ از اینکه بخواد تماسشو قطع کنه مطمئن‌تر.
به صفحه گوشیش که <لی مین> سیو شده بود نگاه میکرد. دیگه واقعا ازینکه که بخواد برداره ناامید شده بود. دست برد تا رو دکمه قرمز پایین صفحه فشار بده که تایمر تماسم شروع به حرکت کردن و نشون دهنده این بود که تماس وصل شده. کمی بعد صدای خش دارش و به گوش رسید. "الو"
حالا که صدای گیراش تو گوشش پخش شد. کل تنش شروع کرد به مورمور شدن. دیر بود ولی بالاخره فهمید چه غلطی کرده. موبایلشو به گوشش نزدیک کرد و با صدایی که بخاطر هول شدنش میلرزید گفت: _"مین..مینهو هیونگ"
_اوه جیسونگ، خودتی؟
اون صداشو به‌راحتی تشخیص داد و بازهم جیسونگ بخاطر یک نوتیص کوچک ازطرف مینهو ذوق زده تو دلش پارتی گرفت.
_عا سلام هیونگ خودمم، کجایی؟ امشب سرت شلوغه؟
_اومم نه سرم شلوغ نیست جیسونگ، باشگاهم چیزی شده؟
بزاقشو به ته گلوش فرستاد
_نه، نه هیونگ میخواستم امشب، خب ما همو ببینیم. اما خب باشه یک روزه دیگه مثل اینکه امشب وقتش نیست.
مینهو باورش نمیشد که این جیسونگ که داره پیشنهاد دیت میده. به سرعت بهانه‌ای تراشید.
_نه، گفتم که سرم شلوغ نیست. باشگاهم تموم شده و بعدش برنامه‌ای ندارم حالا که قراره همو ببینیم پس آمادشو، کجا بیام دنبالت؟
از اینکه سعی میکرد قرار امشب و اوکی کنه لبخندی رو لبای جیسونگ شکل گرفت. وقتی این اشتیاقشو حس کرد لپاش شروع کرد به رنگ گرفتن.
_ باشه هیونگ، پس سر خیابون نزدیک خونه‌مون که رسیدی زنگ بزن میام اونجا.
تماس رو قطع کرد. حالا با گونه‌هایی که به جلز و ولز افتاده مبهوت سر جاش نشست و از پنجره یخ زده اتاقش به بیرون زل زده.
_من چه غلطی کردم؟ مثل این پسرهای هول به مینهو پیشنهاد قرار دادم. حالا اون راجبم چه فکری میکنه؟ حتما فکر میکنه یک پسر دوقطبی دیوونه‌ام که اولش ناز کردم حالا دارم خودمو میچسبونم بهش، فاک، فاک. یعنی بازم گند زدم؟
همینطور که اصوات نامفهمومی از روی حرص از دهنش خارج میشد دفتر و کتابی که دم دستش بود رو بست. دیر لود میشد ولی بالاخره مسئله بعدی تو ذهنش جرقه زد.
_حالا چی بپوشممم؟؟ وایی جیسونگ تو خیلی احمقی چطور وقتی یک نگاه به سر و وضعت ننداختی تصمیم گرفتی که قرار ملاقات بزاری با این وضع زارم چه کنم اخهه. نباید عقلم رو میدادم دست قلبم.
در کمد اتاقشو باز کرد و نگاهی به لباساش انداخت. چیزی چشمشو نمیگرفت و تصمیم برای انتخاب سخت بود. پس تنها راهکاری که جلوش بود مشاوره گرفتن از جونگین بود.
نمیدونست حتی زنگ زدن به جونگین کار درستیه یا نه. امروز از وقتی که پیداش کرد عجیب رفتار میکرد و سعی میکرد چیزی رو از جیسونگ پنهون کنه. حتی از حرفایی که با هیون رد و بدل کردن هم چیزی به سونگ نگفت.
با اینحال امتحانش ضرر نداشت تنها راهکار جونگین بود قطعا هم نمیتونستم به سونگمین زنگ بزنه و براش  از  دیت رفتن اونم با شخص لی مینهو بگه و ازش بخواد که بهش مشاوره بده‌. با جونگین ویدئوکال گرفت. آنلاین بود پس منتظر شد تا جوابشو بده.
وقتی بالاخره تصویرش ظاهر شد با ولوم بالا غر زد:
_ جونگینا به دادم برس.
جونگین که با صورت خنثی تماس رو وصل کرده بود حالا با چشمایی که اندازه توپ گلف بود ازش میپرسید که چه‌خبر شده.
جیسونگم مفصل براش توضیح داد که طی یک حرکت انتحاری تصمیم گرفته با مینهو تماس بگیره و گند بزنه  به شرفش. وقتی به خودش اومد که دید تماسش تبدیل شده به قرار ملاقات برای همون شب و حالا مثل خر تو گل مونده که باید چه خاکی به سرش بریزه.
جونگین اولش تو شوک موند. کمی برای این حجم از مودی بودنش سرزنشش کرد. بعدش تصمیم گرفت که حداقل خودش سر عقل بیاد و یه فکری به حالش کنه. چون هر لحظه ممکنه مینهو زنگ بزنه که رسیده اما جیسونگ هنوز آماده نبود و با شلوار‌های مامان دوز و تیشرت لشی که از سرشونم پایین افتاده بود به جونگین زل زده بود تا راهکاری جلو پاش بندازه‌.
_گوش کن جیسونگ اول از همه پاشو لباساتو بپوش هوا سرده پس یک تیشرت بپوش و با پالتو روش فکر کنم خوب باشه. دور گردنتم اون شالگردن بافت بزرگتو بپیچون که فقط تخم چشمات ازش معلوم باشه که مثل این دخترای کیدراما کردنی بنظر بیای.
با این حرف جونگین صدای جیغش دراومد. اما جونگین بی‌اهمیت بهش ادامه داد.
_ اون عطر شیرین و گرمت که ازش متنفرم رو یادته؟
با کمی فکر کردن بهش متوجه منظور جونگین شد. و سری تکون داد.
_خب جیسونگ اون عطر دقیقا مناسب امشبه.
_هی ولی تو که گفتی بوش خیلی بده.
جونگین به لحن معترضش خندید.
_نگفتم بوش بده گفتم برای روزای گرم از این بو متنفرم. اما امشب مثل سگ سرده جیسونگ پس اون بو قراره خاطره انگیز بشه.
_هی چطور ممکنه اینقدر وارد باشی.
جونگین ابرویی بالا انداخت.
_بخاطر کیم سونگمین استاد شدم.
کمی که فکر کرد به منطقی بودن حرفش پی برد. پس چند پیس ازش رو لباسش زد. دیگه تقریبا آماده بود. و حالا جونگین رفته بود بالا منبر و بهش گوشزد میکرد تا با رفتارای عجیبش مینهو رو فراری نده‌.
وقتی سخنان گرانبهای جونگین تموم شد. جیسونگ با ابروهایی که کاملا اضطرابش رو نشون میداد گفت:
_جونگین نمیدونم برای چی گفتم ببینمش. حتی نمیدونم درباره چی باید باهاش صحبت کنم. فقط به صدای قلبم گوش دادم و خواسته‌ام رو به زبون آوردم. واقعا امیدوارم امشب رو گند نزنم.
جونگین با لبخند رو لبش خیره بهش نگاه میکرد.
_خیلی خوبه که به صدای قلبت گوش میدی. منم امیدوارم امشب همونطور که میخوای پیش بره و مطمئنم که مینهو هم بدون قید و شرط به قلبش گوش میده. پس توهم به خودت سخت نگیر. بزار امشب قلباتون شمارو به هم نزدیک کنه و امشب رو همینجوری سپریش کن و از امشب سعی کن لذت ببری هانجی.
به وضوح میتونست متوجه غم درون کلام جونگین بشه‌. سکوت رو کافی دید.
_جونگین متوجه‌ای که نگفتی امروز چی بین تو و هیونجین گذشت؟
جونگین مکثی کرد و تنها چیزی که از دهنش خارج شد این بود.
_ نپرس جیسونگ، نپرس.
اومد دهن باز کنه تا بخاطر اینکه چیزی باهاش درمیون نمیزاره سرزنشش کنه که نوتیف تماس مینهو بالای گوشیش پدیدار شد. نگاهش دوباره رنگ اضطراب به خودش گرفت.
_ اوه، جونگینی زنگ زد. ببین حتما باید بعدا درباره اتفاقی که بینتون افتاد صحبت کنیم خودتم میدونی که من بیخیالت نمیشم.
جونگین با دیدن حالش خندید.
_باشه باشه فعلا فقط به امشبت فکر کن. وایی ببین چجوری باز خودش رو گم کرد. اونجا هم میخوای همینجوری رفتار کنی هان جیسونگ؟ یک نفس عمیق بکش و برو. زیاد منتظرش نزار.
سری به نشونه تایید حرفاش براش تکون داد و لباشو و غنچه کرد و بوسی برای جونگین فرستاد. همونطور که دستاشم تکون میداد باهاش خداحافظی کرد و تماسشون رو قطع کرد.
.
.
.

▪︎Hello Stranger▪︎Where stories live. Discover now