پارت نود . فرشته زندگیم

2.7K 413 175
                                    


یونگی

بدن ظریف جیمین توی بغلم آروم گرفته بود و آروم موهاش رو ناز میکردم ... بوسه ای روی موهای صورتی ای که از روز اول گرفتارم کرده بودن زدم و گفتم
- بیبی کوچولوم؟

نگام کرد و گفت
+ هوم ؟

با دل ضعفه برای لبای سرخش خودمو پایین تر کشیدم و این بار لبشو بوسیدم و گفتم
- خیلی دوسِت دارما

به ثانیه سرخ شد و سرش و تو سینم قائم کرد ... خندیدم و گفتم
- این ورژن خجالتیت رو هم خیلی بیشتر دوست دارم جوجه صورتی

خجالتی تر از قبل سعی کرد بحثو عوض کنه
+ راستی یونی....

- جونم؟

خندید و از توی بغلم بیرون اومد ... و از کاناپه پایین رفت و کتش رو که روی مبل بود رو برداشت ... توی جیبش رو گشت و یه پاکت رو در اورد و سمتم اومد و کنارم نشست و پاکتو گرفت و گفت
+ نامجون هیونگ گفت اینو بدم بهت ...

نگاهم رو به پاکت دادم ... این چیه دیگه؟
- نگفت چیه؟

لبای پف کرده قشنگشو جلو داد و سرش رو به دو طرف تکون داد و گفت
+ نه ...

پاکت رو گرفتم و باز کردم ... یه فلش و یه برگه توش بود ... توی نامه نوشته شده بود
: برای یونگی ..‌. لطفا با جیمین ببینش

همین بود ... فلش رو دستم گرفتم و نگاهش کردم به جیمین نگاه کردم و گفتم
- ببینیم چیه؟

سرشو تکون داد و گفت
+ آره

بلند شدم فلش رو به دستگاه پلیر تلوزیون وصل کردم ... دوباره کنار جیمین نشستم و با کنترل فایل فلش رو باز کردم ... یه فیلم بود ... با تردید گذاشتم پخش بشه

یه صندلی جلوی دوربین بود ... یکم بعد با نشستن اون شخص روی صندلی اخمام تو هم رفت اومدم قطعش کنم که جیمین دستم و گرفت ...
+نکن یونگ ... حتما کار مهمی داره

کلافه به تلویزیون زل زدم ... هوسوک با لبخند گفت
×سلام یونگی ... سلام جیمینی ... سلام نینی کوچولو ...

با این حرفش جیمین آروم دستش و روی شکمش کشید ... جیمین رو توی بغلم کشیدم و روی موهاش رو بوسیدم و گفتم
- هر موقع بگی قطع میکنم بیبی ...باشه؟ … هر چی که بخواد بگه…نمی‌خوام تو اذیت بشی باشه؟

سرش رو تکون داد .... هوسوک گفت
× معذرت می‌خوام که دارم وقتتون رو می‌گیرم ... اما باید باهاتون حرف می‌زدم ... باید بهت دلیل واقعی رفتنم رو می‌گفتم یونگ، تا بتونم ازت دل بکنم ... ببخش جیمین که خواستم تو هم باشی ... می‌دونم ممکنه تحمل حرفام برات سخت باشه ... پس پیش پیش معذرت می‌خوام و اینکه…یه خبر‌خوب هم دارم که برای دوتاتونه…

یکم مکث کرد و گفت
× یادته ازم پرسیدی که عاشقت بودم یا نه؟ .... اره ... منم عاشقت بودم یونگ ... اونقدر که نمی‌تونی تصورش رو بکنی ... قشنگ ترین سالای عمرم اون دو سالی بود که کنار تو بودم .... من تک تک سال های عمرم رو کنارت تصور کرده بودم ... تک تک صبح هایی که قرار بود تو بغل تو و با تو بیدار شم ... پیر شدنمون کنار هم رو تصور کرده بودم .... می‌خواستم تو کسی باشی که قراره یه عمر باهاش عاشقی کنم ... اما نشد ... چون من ... یه بتا بودم

You're mine | تو مال منیWhere stories live. Discover now