پارت پنجاه و هشت . خانواده

2.4K 377 189
                                    

کوک

با پیچیدن صدای بلند تو گوشم و سوزش شدید یه دفعه ای پهلوم روی یه زانوم روی زمین نشستم و دستم رو به پهلوم گرفتم ...
- اخخخخ

صدای جیغ جین رو شنیدم که ترسیده اسمم رو صدا زد ...
* کووووککک

نگاش کردم ... سریع نامجون و محافظای که دور اونا و منو رو گرفته بودن و آماده به شلیک بودن رو کنار زد و خودش رو کنارم پرت کرد ... سریع دستش رو دور بدنم پیچید و منو تو بغلش گرفت ... تکیم رو بهش دادم و لرزون گفتم
- ه.هیونگ ...

گریش در اومده بود
* جانه هیونگ ... نامجووون ... بگو ماشین بیارن ...

دستم رو از روی پهلوم برداشتم و بهش نگاه کردم ... همه‌ی دستم خونی بود ... نفهمیدم چی شد اما کم کم سرم روی شونه جین افتاد و از حال رفتم

.

جین

با وا رفتن کوک تو بغلم نفسم رفت .‌‌.. نه نه نه ... کوک رو دیگه از دست نمیدم
+ هی هی ... ک.کوک ... پاشو ...پاشووووو

دوتا از افراد نامجون سمتمون اومدن کوک رو بلند کردن و همون طور که اسکورت میشد سوار ماشین کردن سریع بلند شدم و بی توجه به صدا کردنای نامجون سوار ماشینی که کوک رو توش گذاشتن شدم ...

بالا تنش رو تو بغلم کشیدم و محکم بغلش کردم و دستم رو روی زخمش فشار دادم تا جلوی خون ریزیش رو بگیرم ... روی موهاش رو تند تند میبوسیدم با گریه گفتم

+ هی کوکی ... د.داداش کوچولوم ... پ.پاشو ... پاشو فدات شم ... تو که نمیخوای تنهام بذاری؟ ... پاشو عزیز دلم ... غلط کردم گفتم دوست ندارم ... ترو خدا پاشو ...

.

تهیونگ

با بیرون رفتن کوک از اتاق روی زمین افتادم و بی صدا اشک ریختم ... چشام از اینهمه اشکی که تو این یه هفته ریخته بودم می سوخت ...

ناخودآگاه نگام رو آیینه قدی کنارم چرخید ... خیره به تصویر دستم رو روی مارکم گذاشتم ... حالم ازش بهم میخورد ...

من این لکه ننگ رو نمیخواستم ...

فلش بک
یک هفته قبل

- اوه ... ببین چی اینجا داریم ... سلام امگا کوچولو ...

نه نه نه ... اومدم به سمت مخالفش فرار کنم که گفت
- تو جایی نمیری امگا

تو جام میخ کوب شدم ... پام حتی یه سانتم تکون نمیخورد ... لعنت ... لعنت بهت گرگ احمق ... الان وقت حرف گوش کن شدن نیست...

خطاب با نگهبانا که دنبالم کرده بودن گفت
- عقب وایسید

دورم چرخید و جلوم وایساد ...
- برای چی داری از الفات فرار میکنی؟... هوم؟

شدیدا ترسیده بودم ... نمی تونستم اتفاقی که داره میوفته رو درک کنم ... از ترس نفس نفس میزدم... دستش کنار گونم نشست و نوازش وار تا یکم پایین آوردش... یکم رو توی دستش گرفت و گفت
- اسمت چیه امگا ؟

You're mine | تو مال منیWo Geschichten leben. Entdecke jetzt