پادت هفتاد و سه . فندوقی

2.5K 405 357
                                    

جین

با خستگی چشمام رو باز کردم و به سقف سفید بالای سرم نگاه کردم ... اینجا کجاس؟ ... خواستم چشام رو بمالم که پشت دستم سوخت ... نگام رو بهش دادم ... برای چی سرم بهم زدن؟ ...

با به یاد آوردن اتفاقایی که افتاده بود سریع تو جام پریدم ... نفهمیدم چجوری اون سرم رو از دستم کندم و از جام بلند شدم ولی با دردی که توی پام پیچید رو زمین نشستم ...

نگام رو به پام دادم ... تو گچ بود ...دستم رو به لبه تخت گرفتم و بلند شدم ... کل جونم درد میکرد ... اما واسم مهم نبود ... من فقط میخواستم نامجونم رو ببینم ...

.

کوک

تهیونگ هنوز بیهوش بود ... دکترا میگفتن بدنش به شدت ضعیفه خیلی شانس آورده که زنده مونده ... سرم رو از روی لبه تخت برداشتم و نگاش کردم ...

آروم دستش رو تو دستم گرفتم و نوازشش کردم ... ترسيده بودم ... نمیتونستم رایحش رو حس کنم ... حتی یه ذره ... دکترش میگفت ممکنه به خاطر مارکش باشه ‌.. ممکنه هم ...

اه ... لعنت به من ... اون به خاطر من داره این همه عذاب رو تحمل میکنه ... ا.اگه فقط زودتر از بودن اون کوچولو خبردار می‌شدیم... اونوقت ...

اون میدونست؟

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

اون میدونست؟ ... اصلا چجوری این اتفاق افتاد ... اون که گفت نمیتونیم بچه دار شیم ... پس چر....

+ ولم کن بذار برممم ... گمشو ‌کنار ... نامجووووننن ‌...

با شنیدن داد جین سریع بلند شدم و از اتاق بیرون زدم ... دیدم که چندتا پرستار جلوش رو گرفتن و نمی‌ذارن بیشتر از این جلو بیاد ...

سریع سمتش دویدم و بازوهاش رو از بین دستای اون پرستارا آزاد کردم و تو بغلم گرفتمش
- ه.هیونگ ... اروم باش ...

تقلا کرد تا پسم بزنه
+ ولم کن کوکی ... ترو خدا ... بذار برم پیشش ...

دستام رو دو طرف صورتش گذاشتم و گفتم
- شششش هیونگ ... اروم باش ...

با گریه گفت
+ترو خدا بگو حالش خوبه ... ترو خدا بگو زندس ...

طفلی هیونگم ... چقدر ترسیده بود ...سرم رو تکون دادم و گفتم
- اره جینی ... زندس ... نامجون زندس

You're mine | تو مال منیTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon