پارت هفده . حسودی

3.1K 476 340
                                    

نامجون

توی رستوران نشسته بودیم و منتظر سفارشمون بودیم ... با لبخند به جین که داشت از خودش سلفی می گرفت نگاه کردم ... چرا این بشر انقدر خوشگله ...

با صدای پیامک گوشیم نگاش کردم ... ووکی بود ... نوشته بود
* همه چی حاضره الفا
تایپ کردم
- اوکی ... منتظر باش تا بیایم

یهو صدای یه غریبه تو گوشم پیچید ...
×خودتی جینی؟
سمت صدا چرخیدم ... نگام به یه الفا خورد که با چهره خندون سمت میز ما میومد

جین با خنده بلند شد و همون طور که سمت اون الفا میرفت گفت
+ هییی ییبو
( #حضور_افتخاری😂😎)

بعد این حرف محکم بغلش کرد ... وایسا ببینم چی شد؟... با فک قفل شده به دستای اون الفا که دور جین حلقه شد و بود نگاه کردم ... اون عوضی کیه که به خودش اجازه داده جین رو بغل کنه؟

 اون عوضی کیه که به خودش اجازه داده جین رو بغل کنه؟

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

انگار رایحم شدید شد ... چون جین آروم ازش جدا شد و بهم نگاه کرد .... سریع چهرم رو خندون کردم تا نگران نشه

جین سمت من چرخید و با اشاره به اون یارو گفت
+نامی ... ایشون بهترین و صمیمی ترین دوست دانشگاهم وانگ ییبوعه

جانم؟ ... بهترین و صمیمی ترین؟ .... آروم باش نامجون ... قرار نیست دندونای اون یارو رو تو دهنش خورد کنی
جین به من اشاره کرد و گفت
+ایشونم کیم نامجونه ... جفتم

با یه قیافه مغرور به اون یارو نگاه کردم ... با چشای گرد گفت
×تو ازدواج کردی؟
جین خندید و گفت
+ نه هنوز ... میت حقیقی همیم

نگاش رو به گردن جین داد و بعد گفت
×اوه ... تبریک میگم بهت جینی
دستش رو سمتم دراز کرد و با لبخند گفت
× تبریک میگم جناب کیم
بلند شدم و با همون قیافه مغرور باهاش دست دادم و گفتم
- ممنون جناب وانگ

خدا میدونه چقدر جلوی خودم رو گرفتم تا استخونای دستش رو نشکنم ...
دستش رو از دستم در آورد و با لبخند گفت
×واقعا واست خوشحالم جینی ... نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود

دوباره خواست بغلش کنه که ناخودآگاه سرفه کردم و با اخم بهش نگاه کردم ... دستاش رو هوا خشک شد و با خنده عقب کشیدشو گفت
× خیل خب جینی ... مزاحمتون نمیشم ... انگار سر قرار بودید ... اینستامو که داری ... بیا بازم همو ببینیم

You're mine | تو مال منیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora