نامجونخمیازه کشیدم و چشمام رو باز کردم ... حس کردم یه چیزی روی بدنم سنگینی میکنه ...
سرم رو بلند کردم که دیدم .... یه موجود دوست داشتنی به اسم جین چسبیده بهم و خوابیده《 اینجوری😝😍》
یه لبخند گنده زدم و محکم بغلش کردم ... اون اومده بود پیش من ... کنارم خوابیده بود ... بغلم کرده بود ... دیگه چی میخواستم؟
یه جهنم که گرمه .... به جهنم که دستم خواب رفته ... حتی بمیرمم کاری نمیکنم بیدار بشه ... شده تا آخر دنیا همینجوری تو بغلم نگهش میدارم
.
جونگ کوک
کل روز رو تو تخت دراز کشیده بودم ... به چی فکر میکردم؟ .... نمیدونم ....
به خودم ... به خوانوادم ... به سوکجین ... به اون پسرک امگا ...راستش رو بخوایید میدونم ... خوبم میدونم ... کل روز رو به این فکر میکردم که نکنه حق با اون باشه... به این که نکنه من آدم بدهی قصه سوکجینم؟
کلافه بلند شدم و از اتاق بیرون ... دوست نداشتم زیاد فکر کنم ... چون هرچی بیشتر فکر میکردم بیشتر میفهمیدم گند زدم ... ولی خب منم حق داشتم...
نداشتم؟
از ساختمون بیرون زدم و سوار موتورم شدم ... بی هدف تو خیابونا میگشتم ... به خودم که اومدم دیدم جلوی بار اون پسرم ... چرا تو این چند روز هر وری میرم به این یارو ختم میشه ؟
کلافه از موتور پیاده شدم وارد بار بار شدم ... حسابی شلوغ بود یه گوشه نشستم و دور و برم و نگاه میکردم ... نمیدونم دنبال چی می گشتم ... اما صد درصد دنبال اون امگا نمیگشتم
به پشت بار نگاه کردم ... اون پسرک امگا رو دیدم که دست انداخته بود گردن یه یاروی موبلندی ... فکر کنم متوجه نگاهم شد چون سرش رو بلند کرد و نگام کرد ... خیلی عادی دستش و بلند کرد و بهم سلام داد
یکم که گذشت سمتم اومد و گفت
- سلام... نمیدونستم میخوای بیای اینجاکلافه نگام رو چرخوندم و گفتم
+ خودمم نمیدونستم
گیج گفت
- اووووکی ... خوب از اونجایی که مهمان ویژه منی میخوام حسابی بهت خوش بگذره پسسسس
YOU ARE READING
You're mine | تو مال منی
Werewolf•| تو مال منی |• ▪︎namjin دستش رو کنار صورتش گذاشت و گونش رو نوازش کرد ... اما با چیزی که گفت دستش روی گونش خشک شد پسر کوچیک تر آروم و با سرد ترین حالت ممکن گفت - ازت ... متنفرم ▪︎kookv - تهیونگا ... لطفا ... کنارم بمون ... من همه چیزو درست میکنم...