پارت هشت . فرشته نگهبان من

3.5K 507 146
                                    


یونگی :

از اتاق بیرون اومدم دور و ورمو نگاه کردم اولین خدمتکاری که دیدم جلوشو گرفتم

- ببخشید ... اون پسر مو صورتی که همراه من بود رو ندیدید؟

* چرا قربان ... ایشون نزدیک صبح اومدن و ازمون خواستن یه اتاق دیگه بهشون بدیم

وات دا فاااک؟ ... یه اتاق دیگه؟ ... چرا؟

- کدوم اتاق؟
با دستش یه اتاق رو نشون داد ...
* اونجاست....

گیج تشکر کردم و سمت اون اتاق رفتم آروم در زدم ... صدایی نیومد ... آروم درو باز کردم و رفتم تو با دیدن جیمین گوله شده کنار دیوار چشام گرد شد

 آروم درو باز کردم و رفتم تو با دیدن جیمین گوله شده کنار دیوار چشام گرد شد

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

《مو صورتی تصورش کنید😁》

سمتش رفتم و کنارش روی زانوم نشستم ... آروم صداش زدم
- جیمین ... جیمین ...بیبی خوبی؟

آروم چشاش رو باز کرد و نگام کرد .‌.. خودشو جمع کرد و با صدای گرفته گفت
+ سلام هیونگ ... کاری داشتی؟

گریه کرده؟ ... نگران گفتم
- خوبی؟ ‌... گریه کردی؟ ... بازم کوک اذیتت کرده؟

《پسرم یونگی تو هم گاگولی گویا 🤦🏻‍♀️》

+نه هیونگ خوبم ... مشکلی ندارم
عصبی گفتم - ار یو کدینگ می؟ ... هیونگ؟

+ پس چی؟

چی میخواستم بگم؟ ... بگم من معتاد اون ددی گفتنات شدم ؟

- چرا اتاق جدا گرفتی؟ من کار اشتباهی کردم؟

+ نه ... ولی اینجوری راحت تریم هیونگ ، جفتمون ‌... زیادی اویزونت بودم

اخم کردم هیونگ گفتناش از صدتا فحش بدتر بود
اومدم چیزی بگم که گوشیم زنگ خورد ... از جیبم درش اوردم ... کوک بود ... برداشتم

- چیه کوک؟
× من دارم برمیگردم سوئیت خودمون ... تو هم با اون بیبیت برگرد

- یعنی چی داری برمیگردی؟ ... ما برای کاری اومدیم

× من با اون مرتیکه کاری ندارم

- پس تنها برگرد احمق ...

تلفن رو قطع کردم و روی زمین انداختمش و به جیمین نگاه کردم ....

You're mine | تو مال منیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora