پارت پنجاه و پنج . بدبخت شدم

2.4K 392 124
                                    

گایز بازم شرمنده ...

نت تخمیم وصل نمیشد🤦🏻‍♀️

___________________________________

یک هفته بعد

جیمین

خسته از تلاشای الکیم روی یه تکه سنگ نشستم و کلافه موهام رو بهم ریختم ...
+ لعنت .. لعنت ...لعنت .... مرگت چیه گرگ احمق ؟ ... چرا نمیای بیرون؟ ... نمیخوای یکم بازی کنی؟

از صبح اومده بودم جنگل و سعی میکردم تبدیل شم اما نمی شد ... انگار گرگم نمی خواست بیرون بیاد ... دستم رو روی چشام کشیدم و گفتم
+ فقط مونده بود تو یکی تنهام بذاری ...

انگار غم دنیا رو دلم بود ... دلم میخواست یه دل سیر گریه کنم ... حسابی تنها شده بودم و این تنهایی داشت از پا درم میاورد ... کلی لاغر شده بودم و زیر چشامم گود رفته بود

با حس تکون خوردن بوته کنارم ترسیده رو زمین افتادم
+ ه.هی ... تو کی هستی ... ب.بیا بیرون ...

بوته یکم دیگه تکون خورد و بعد یه گرگ سفید از لا به لاش بیرون اومد و بهم نگاه کرد

از ترس زبونم بند اومده بود ... خودم رو رو زمین عقب می کشیدم... یه امگا بود ... یه امگای اصیل زاده ... اینو میشد از رنگ چشمای ابیش فهمید... یعنی خیلی قویه ... و من اصلا دلم نمی خواست لای دندونای اون بمیرم

با خوردن پشتم به یه درخت دستم رو بلند کردم و گفتم
+ ه.هی ‌... نگا کن من مسلح ن.نیستم ... کاری به کارت ندارم

سمتم اومد ... یکم شل میزد ... تو نیم قدمیم وایساد ... سرش رو سمت صورتم آورد... سریع دستامو کاور صورتم کردم و گفتم
+ ترو خدا منو نخوررر

با برخورد نوک پوزش به دستام نگاش کردم ... با سرش به ملافه کنارم اشاره کرد ... گیج گفتم .
+ ها؟

ملافه رو بین دندوناش گرفت و به پشتش اشاره کرد ... متعجب گفتم
+ بندازم روت؟

سرش رو بالا و پایین کرد ... ملافه رو از توی دهنش در آوردم و دورش انداختم ... و بعدش شروع به تغییر شکل کرد ... یکم بعد دیدم یه پسر بور ریزه میزه بین ملافه نشسته ... رو به روش نشستم ... سرش رو بلند کرد و نگام کرد

با دیدن چهرش گفتم
+ ت.تو؟

اونم انگار از دیدن من گیج شده بود ... اما به روی خودش نیاورد و به دور و برش نگاه کرد و گفت
× من اینجا چیکار میکنم؟

+ نمیدونم ... گرگت اینجا شیفت کرد

ملافه رو دور خودش سفت کرد و خواست بلند شه که دوباره رو زمین افتاد ... نگران سمتش رفتم و گفتم
+ هی ... چی شد؟

اون که از درد صورتش جمع شده بود دستش رو سمت مچ پاش برد و گفت
× پ.پام ...

به پاش نگاه کردم .... در رفته بود ... آروم مچش رو تو دستم گرفتم و گفتم
+ در رفته ... میتونم کمکت کنم...

You're mine | تو مال منیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora