پارت یک . سوء تفاهم

4.8K 664 167
                                    


سوکجین:

با نفس نفس کنار تشک بوکس نشستم رو به جونگ سوک گفتم :

- یااااا هیونگ ... مثلا من برادر کوچیکترتما چرا انقدر محکم میزنی

جونگ سوک همونطور که میخخندید از لای طنابای رینگ بیرون اومدو کنارم نشست

+بچه من که میگم زورت به من نمیرسه خودت شروع میکنی

- هیونگ تو به قصد کشت میزنی بابا اومدیم تمرین میدون جنگ که نیست

دستش و انداخت دور گردنم و همون جور که موهامو بهم می ریخت گفت
+ باشه دونسنگم دیگه لهت نمیکنم.

زد زیر خنده
- یااااااا.
به زور خودمو از زیر دستش کشیدم بیرون که گفت

- راستی جینا (سرشو انداخت پایین و همون طور که لبخند میزد گفت) جفتمو ... پیدا کردم

یکم پوکر نگهش کردم و با جیغ گفتم
-چییییییییی .... اونوقت الان داری به من میگی سکیاااا .... بزنم دک و دندتو خورد کنم ؟

+آروم باش جوجه رنگی خودمم دو روزه میدونم ... تو ...تو دانشگاه دیدمش امگائه .... ترم سومیه ... جینا ... دختره خیلی کوچولوعه

با لبخند به جونگ سوک که داشت راجب جفتش میگفت نگا کردم و گفتم

- باشه چون عقل از سرت پرونده میبخشمت اونم دیدت؟ قبولت کرد؟
+اره .... یعنی فکر کنم اره ... شمارشو گرفتم ... قراره پس فردا بریم بیرون با هم

اومدم چیزی بگم که بحث رو عوض کرد و گفت
+خوب دیگه بسه پاشو ادامه تمرینمون رو بریم .... بدوو

به شوخی معترض گفتم - هیونگگگگ .... بسه دیگه واسه امروز ... دلت میاد بازم منو بزنی؟
+معلومه که اره ... نمیدونی چقدر حال میده

زد زیر خنده تا اومدم چیزی بگم صدای جونگ کوک توی سالن پیچید همون طور که دستکش رو می پوشید رو به جونگ سوک گفت

× حق داره هیونگ ( با پوزخند و نگاه به جین ) از یه امگای مرد انتظار زیادی داری. تا الان نزده زیر گریه شانس اوردی....

سرم و پایین انداختم که جونگ سوک گفت
+جونگ کوک تمومش کن

×مگه دروغ میگم هیونگ اون یه امگاعه که بوی وانیل میده .... توقع بیجا ازش داری ... اون فقط به درد بچه زاییدن میخوره...

+گفتم خفه شو جئون جونگ کوک...
آروم گفتم - ولش کن هیونگ حق داره ... دروغ که نمیگه من یه امگام که زور میزنه خودشو قوی نشون بده...

بلند شدم و با سر پایین سمت در رفتم که یهو جونگ سوک گفت
+ میدونی چیه کوکی از این رفتار احمقانت خسته شدم (رو به من) هی جینا بیا رو رینگ باید پوز این داداش کچولوتو بمالی به خاک

با تعجب برگشتم سمتش - چی میگی هیونگ...

+همین که گفتم ... یالا
جونگ کوک با یه پوزخند پرید رو رینگ به جونگ سوک نگاه کردم که با اطمینان پلکاشو بست. یه نفس عمیق کشیدم و سمت رینگ رفتم ، دستکشامو دستم کردم و گارد گرفتم.

You're mine | تو مال منیTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon