پارت پنجاه و هفت . برگ برنده

2.5K 367 166
                                    

کوک

با رد شدن یکی از کنارم بهش نگاه کردم ... از رایحش معلوم بود یه امگاس ... چقدر رایحش واسم اشنا بود ... هیکل معمولی و رو فرمی داشت و موهای بلوند ... حتی از پشت سرش هم معلوم بود خوشگله ...

کنارش نشست سرش پایین بود و موهاش تو چشاش ریخته بود ... داشتم از کنجکاوی میمردم تا قیافش رو ببینم اما کاملا سرش رو پایین انداخته بود

دست مین کی دور کمرش حلقه شد و سمت خودش کشیدش ...
× هی عزیزم ... نمیخوای به مهمونمون سلام کنی؟ ... این مهمونی به افتخار توعه ...

دستای اون پسر روی زانو هاش مشت شد و پارچه شلوارش رو بین انگشتاش فشار داد ... صدای ضعیفش رو شنیدم که گفت
+ ل.لطفا ... م.مین کی

صداش هم واسم اشنا بود ...خیلی آشنا... ولی به خاطر فاصله دو متری و تن صدای ارومش نمیتونستم تشخیص بدم کجا شنیدمش ... کم کم داشتم کلافه میشدم ...

مین کی دستش رو پهلوش مشت شد و کلافه گفت
× گفتم به پسر عموم سلام کن عزیزم ... زود باش ... سرت رو بلند کن ...

اون پسر نفسش رو لرزون بیرون داد و آروم سرش رو بلند کرد ... گردنم رو که ناخودآگاه برای زودتر دیدن چهرش خم کرده بودم رو صاف کردم و منتظر شدم

هرچی سرش رو بالا تر میاورد بیشتر شوکه میشدم ...

ن.نه ... نه ... نه ... امکان نداره ... اون ن.نمیتونه تهیونگ من باشه ... نه ... اون ...اون نمیتونه تو بغل اون اشغال نشسته باشه

پلکم پرش گرفته بود و نفسم لرزون شده بود ... صدای خنده مین کی رو شنیدم
× اوه ... روزگار رو میبینی پسر عمو؟ ... دوست پسرت جفت من از آب در اومده ... اوه البته ... دوست پسر سابقت...

چ.چی؟...چی گفت ... ج.جفتش؟ ... ی.یعنی اون جفت تهیونگ من بود؟؟ ... یکی بزنه تو گوشم ... یکی بگه دارم خواب میبینم ...

.

یونگی

اینجا چه خبره ... باورم نمیشه ... کوک کاملا از اون حالت دفاعیش بیرون اومده بود و نا باور به تهیونگ زل زده بود ...

تهیونگ چشاش رو بست و سرش رو پایین انداخت و دوباره مشغول بازی با ناخوناش شد ... یا بهتر بگم زخم کردن گوشه ناخوناش

+ح.حالا ... م.می‌تونم ... برم؟

مین کی ته رو سمت خودش کشید و گونش رو بوسید و گفت ...
× اره عزیزم ... حتما ... برو استراحت کن ...

ته سریع و بدون نگاه کردن به کوک بلند شد و ازمون دور شد ... کوک سریع به خودش اومد و بلند شد و دنبالش رفت ... خواستم دنبالش برم که صدای مین کی بلند شد
× اگه میخوای بذارم ببینتش ... دنبالش نرو

عصبی سمتش چرخیدم و گفتم
- میخوای چه غلطی بکنی؟

شونه هاشو بالا انداخت و گفت
× هیچی ... بده میخوام بذارم با عشقش وداع کنه؟ ... میگم آدمام دنبالش نرن .. پس نترس ... اربابت چیزیش نمیشه

You're mine | تو مال منیWhere stories live. Discover now