.
نامجون:
عالی شد اون دیدار رویایی که با جفتم تو ذهنم ساخته بودم تبدیل شد به میدون جنگ ... لعنت به من ... این چه کصشعرایی بود بهش گفتم؟
هوسوک با ذوق گفت
*چی شد قبولت کرد؟گفتم - اره ... اینم داد بهم گفت بهتون نشون بدم
جیبامو گشتم و دستم و تو جیبم بردم و بیرون اوردم و انگشت فاکمو نشونش دادم
- اینو با عشق تقدیمم کرد
هوسوک پوکر نگاهم کرد و بعد زد زیر خنده
*وای پسر قهوه ایت کرد .... نه؟
پووف کلافه ای کشیدم - یه چیزی بدتر ... چاقو میداشت جرم میداد ... مث داداشش وحشیه
با یاد آوری جونگ سوک دوباره حالم گرفته شد ... اون عوضی چجوری تونست بمیره ... قرار بود ... من ساقدوشش بشم ... مرتیکهی دروغگوی عوضی ...
رو به ته گفتم - جونگ سوک ... مرده
ناباور گفت *چی؟ ....چ .. را- عموش توط ...
با صدای شکسته شدن شیشه از جا پریدم و سمت اتاق دویدم دستگیره رو بالا پایین کردم ... باز نشد ... قفل بود ... هه ... میخواد فرار کنه؟عصبی با فک قفل شده گفتم
- بد بازییو شروع کردی امگا...اسلحمو در اوردم و سمت قفل شلیک کردم که قفل شکست درو با لگد باز کردم ... سمت پنجره ی شکسته رفتم که دیدم سوکجین در حال فراره
- حالیت میکنم با کی طرفی توله گرگ ...
از پنجره بیرون پریدم و تبدیل شدم و دنبالش کردم گرگم حسابی عصبی بود ...هه .... جفتم داشت ازم فرار میکرد
.
سوکجین:
همون جور که می دویدم به گرگم التماس کردم بیرون بیاد + زود باش لعنتی زود باش ...
نمیومد ... میدونست دارم از دست جفتم فرار میکنم و نمی خواست همکاری کنه باهام ... دویدم لای درختا
با حس بوی شدید تنباکو فاتحه خودمو خوندم ... با افتادن چیزی روم خوردم زمین ... یه گرگ سیاه بالای سرم غرش میکرد ... چند لحظه بعد این اون الفا بود که با چشمای قرمز رنگ بهم نگاه میکرد ...
أنت تقرأ
You're mine | تو مال منی
مستذئب•| تو مال منی |• ▪︎namjin دستش رو کنار صورتش گذاشت و گونش رو نوازش کرد ... اما با چیزی که گفت دستش روی گونش خشک شد پسر کوچیک تر آروم و با سرد ترین حالت ممکن گفت - ازت ... متنفرم ▪︎kookv - تهیونگا ... لطفا ... کنارم بمون ... من همه چیزو درست میکنم...