پارت سی و پنج . تنهام نذار

2.6K 421 76
                                    


جیمین

چاقو رو از سینه جنازه یارو بیرون کشیدم که خونش روی صورتم پاشید ... با استینم صورتم رو پاک کردم و گفتم
+ گندت بزنن

لباساش رو چک کردم و با دیدن اسلحه و صدا خفه کن توی جیبش خوشحال گفتم
+ دمت گرم خیکی ... هدیه خوبی بود

صدا خفه کن رو روی اسلحم بستم و با احتیاط از انبار بیرون اومدم...

با دیدن دو نفر توی راهرو پشت دیوار قائم شدم و اسلحه رو نشونه رفتم تو ثانیه دخل جفتشون رو آوردم

.

یونگی

با استرس تو اتاق راه میرفتم و منتظر نتیجه بودم ... قرار بود دو هوان بفهمه گوشیم از کجا ردیابی میشه
× پیداش کردم

سریع سمتش رفتم و گفتم
- کجاست؟

چند تا دکمه رو زد و بعد با اشاره با مانیتور گفت
× اینجا ... نزدیک اینچئون ... ولی خارج شهره

چی؟ واسه چی اونجا؟
- چقدر راهه تا اونجا
× اگه سریع برید یکی دو ساعت

گوشیم رو از روی میز چنگ زدم و همونجور که سمت خروجی میرفتم گفتم
- لوکیشن رو برام بفرست

چند دقیقه بعد سوار مشینم شدم و سمت اینچئون حرکت کردم ... نگران نباش جیمینم ... دارم میام

.

جیمین

با لبخند بهشون نگاه کردم... سه تا شون رو کت بسته به صندلی بسته بودم و منتظر بودم بهوش بیان

× چه ... غلطی داری میکنی ؟

نگام رو چرخوندم و بهش نگاه کردم
+ اوه بلاخره بیدار شدی مامان؟

تقلا کرد تا از جاش بلند شه اما نتونست
× بازم کن پارک جیمین

+ حتما مامان ... بازت میکنم تا کار نیمه تمومت رو تموم کنی و بکشیم

از سر و صدامون اون دو تا هم بیدار شده بودم و حالا با ترس نگام میکردن ... خندیدم و گفتم

+ صبح بخیر خانواده عزیزم ...

سمت جی سان رفتم و گفتم
+ سلام هیونگ  .... بلاخره بیدار شدی؟

عصبی گفت
= بازم کن احمق

+متاسفم هیونگ ... باور کن اگه مشکل خودم بودم حتما ولتون میکردم چون برام اهمیتی نداره ... اما شما دست گذاشتید روی تنها داراییم .... روی یونگیم ... و من نمیتونم روی اون ریسک کنم

خندیدم و ادامه دادم
+ انقدر واستون سخت بود؟

تو چشای اون زن زل زدم و با ناراحتی گفتم
+ من فقط ازتون خواستم فکر کنید مردم ... انقدر واستون سخت بود؟

اون پیرمرد گفت
* تمومش کن جیمین ... بازمون کن

سمتش رفتم و گفتم
+ یه سوال ازت دارم بابا ... من که از بچگی معلوم نبود الفام یا امگا ... اون زمان ...

You're mine | تو مال منیWhere stories live. Discover now