پارت چهل و چهار . دیو و دلبر

2.8K 433 193
                                    

راوی

توی تراس منتظر بود ... منتظر بود طعمش از راه برسه ...

چشماش رو بسته بود و سعی میکرد خودش رو با نیکوتین توی سیگارش آروم کنه

چشماش رو بسته بود و سعی میکرد خودش رو با نیکوتین توی سیگارش آروم کنه

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

با صدای چرخش کیلید چشاش رو باز کرد و و از جاش بلند شد ... اسلحشو رو برداشت و از تراس بیرون رفت ... روی کاناپه توی اتاق جا خوش کرد ....

نگاش رو به جنازه هایی که روی صندلی های اطرافش گذاشته بود داد ... با پایین اومدن دستگیره نگاهش رو به ورودی اتاق داد

در باز شد و طعمش توی چهار چوب اومد ... با دیدن کوک تو اون حالت رو به روش نفسش رفت ... جونگ کوک با دیدنش لبخند کجی زد و گفت
- خوش اومدی هیونگ ... خیلی وقته منتظرت بودم

《به چشماش دقت کنید 😌 》

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

《به چشماش دقت کنید 😌 》

هی یون نگاهش رو روی جسد کسایی که تا همین چند ساعت پیش زنده کنارش بودن چرخوند ... به وضوح ترسیده بود .... کوک که نگاهش رو دید گفت ...

- دلم یکم تماشاچی میخواست ... ولی اونا سر و صدا می کردن ... منم حوصلم سر رفته بود ... یکم با هم بازی کردیم ... الانم آروم نشسته بودن تا تو بیای هیونگ

رو به جسدا گفت
- نمی خواید به هیونگ سلام کنید پسرا؟

با قیافه گرفته گفت ...
- شرمنده هیونگ ... فکر کنم بازی زیادی خستشون کرده ... خوابیدن

هی یون که تازه به خودش اومده بود عصایی که به زیر بغلش تکیه داده بود رو عقب گذاشت تا از اون خونه فرار کنه که رایحه غلیظ خاکستر جلوش رو گرفت ...

You're mine | تو مال منیHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin