سه شنبه بود. زنگ آخر. بعد از اینکه از اردو برگشته بودن، همه سعی میکردن بیشتر با هم حرف بزنن و دیگه با هم تعارف نکنن. کینو روی ویلچر اینور و اونور میرفت و مدام داد و بیداد میکرد که برن توی حیاط تا معلم یانگ بیاد. جیک پرسید:
_میریم بیرون یا فقط تو حیاطیم؟
_نمیدونم پسر. فکر کنم؟ معلوم نیست.
بعد از اینکه داخل حیاط رفتن، معلم یانگ بهشون گفت که قراره برن پیش موتزارت. دلشون برای موتزارت تنگ شده بود و این باعث شد که خوشحال بشن. البته قیافه ی موتزارت جوری بود که انگار کلافه شده.
_شماها سال آخری نیستین؟ درس ندارین؟
همه با خوشحالی داخل کتابفروشی رفتن. معلم یانگ دستشو براش تکون داد و با لبخند جلو رفت.
_حالت چطوره دوست عزیزم؟
_تو اینجا رو با هتل اشتباه گرفتی؟!
_اوه خدای من موتزارت...یکم انعطاف پذیر باش!
سمت بچه ها برگشت و دستی زد.
_بچه ها جمع شین. فکر کنم امروز بحثمون زیاد طول بکشه.
همه حرفشو گوش دادن و روی صندلی ها نشستن. موتزارت آهی از سر کلافگی کشید. معلم یانگ لبخندی زد و لپ موتزارت و کشید. موتزارت با چشمای گرد شده بهش نگاه کرد و انگشتشو به حالت تهدید بالا اوورد.
_صد دفعه بهت گفتم مسخره بازی درنیار!
_منم صد دفعه گفتم که برام مهم نیست موتزارت عزیزم! خب...
دستی زد.
_بچه های عزیزم حال دلتون چطوره؟ من حال دلم صد در صده. خیلی برای بحث امروز ذوق دارم. حتی کلی تحقیق کردم تا ببینم میتونم تایپ شخصیتتیتونو درست تشخیص بدم یا نه. حتی با همسر و دخترمم راجبشون بحث کردم.
موتزارت آهی کشید.
_بیچاره ها!
سونوو گفت:
_آقا از کی شروع کنیم؟ راستی حال دل منم نود درصده.
_خیلی خوبه پسر عزیزم! خوشحالم که حال دلت نود درسته. خب...از خودت شروع کنیم پسرم؟
_باشه آقا.
صداشو صاف کرد.
_خب من تایپم ESTP هستش. یه جورایی بنظرم از دور خشن میزنه ولی خب من خشن نیستم خدایی!
_دقیقا پسرم. خیلیا میگن هرچی که تایپته، تو باید همون باشی درحالی که اشتباهه. اونا یه چیز کلی و کلیشه ای هستن و حتما اشتباهاتی توشون صورت گرفته. خوشحالم که خودتو باهاشون توصیف نمیکنی! خب از سونوو شروع کردیم، از همین مسیر بریم. دوسی تو بگو دخترم.
_خب من ENTP ام. یه جورایی بهم میخوره. مخصوصا اون حس شوخ طبعی محفوظانش!
و خندید. یونگبوک گفت:
_بنظر من خیلی باحاله!
و دوسی هم براش بوس فرستاد. هه چان گفت:
_فکر کنم تابلو باشه که من ESFJ ام.
یونگهون سرشو تکون داد.
_بشدت!
یونگبوک گفت:
_من...
همه با هم گفتن:
_تو ENFP ای.
یونگبوک شوکه شد و بعد، خندید و سرشو تکون داد. کینو گفت:
_خب من ESTJ ام.
هیسونگ گفت:
_ناموسا از همون رهبر بودن معلومه!
جیسونگ گفت:
_من INTP ام.
هه سو گفت:
_اممم دفعه ی قبل یونگهون گفت، من INFP ام.
جیک گفت:
_منم INFJ ام.
هیسونگ دستی توی موهاش کشید.
_منم مثل معلم یانگم. ENFJ ام.
معلم یانگ با لبخند مشتشو بالا اوورد و هیسونگم همینکار و کرد.
یریم گفت:
_خب من ISFJ ام ولی عجیبه ها! جز هیسونگ و معلم یانگ، کسی تایپش شبیه اون یکی نیست تا حالا!
لیا گفت:
_بیبیا منم ESFP ام.
یونگهون گفت:
_منم متاسفانه ESFP ام.
لیا ضربه ای به شونه اش زد. بچه ها خندیدن. هه چان گفت:
_پس چرا همش شبیه موش و گربه این شما دوتا؟!
_این لیاقت هم تایپی با من و نداره بیبی!
_چی؟
کینو گفت:
_بسه دیگه جمعش کنین!
هیونجین گفت:
_اممم من ISTJ ام.
کارینا گفت:
_من ENTJ ام.
لیا گفت:
_کاش سونگمین، سورا و جه یونم میتونستن بیان. چون تازه ترم شروع شده سرشون شلوغه.
یریم سریع مخالفت کرد.
_نه! جه یون نه! اون مویِ دماغ نه!
معلم یانگ گفت:
_ممنونم از اینکه تایپاتونو باهام به اشتراک گذاشتین بچه ها. واقعا خیلی ازتون ممنونم که انقدر باهام راحتین.
یونگبوک پرسید:
_تایپ شما چیه آقای موتزارت؟
موتزارت آهی از سر کلافگی کشید.
_من از این چیزا خوشم نمیاد پسر! هرکی هرچیزی که هست و باید خودش بفهمه نه اینکه یه سایت و چند تا پاراگراف بهش بفهمونه!
معلم یانگ بی اعتنا ادامه داد:
_بچه ها تا حالا راجب کلیشه های تایپی خوندین؟
هه سو گفت:
_راستش من خوندم. من و سورا دوتامون همین تایپ و داریم و اصلا مدام درحال گریه کردن و غر زدن نیستیم و میتونم منطقی باشیم.
_درسته دخترم. کلیشه ی احمقانه ایه بنظرم! خب درسته که INFP ها شخصیت های حساسی دارن ولی به این معنا نیست که کلا همینجوری ان.
یونگهون گفت:
_منم خوندم که اینجوری میگن ما درگیر سرگرم کردن و جلب توجه ایم! هم من، هم لیا اینجوری نیستیم. مگه بچه ایم؟! هر چیزی حدی داره!
لیا تایید کرد.
_اوهوم. راستش من از جلب توجه ی خیلی زیاد واقعا بدم میاد! در حد معمول و خیلی دوست دارم ولی.
سونوو گفت:
_یه چیزی هست که میگن. اینه که ما همش تو مهمونی ایم و هدف نداریم که چرته! من از مهمونی رفتن خیلی بدمم میاد! تازه خیلیم هدف دارم. خیلی چرته! هروقت بهش فکر میکنم اعصابم بهم میریزه جدا!
یریم گفت:
_من واقعا خوشم نمیاد برای همه مادری کنم و به خواسته های دیگران رسیدگی کنم. همه دو تا دست و پا دارن و میتونن برای خودشون اینکارارو بکن! زیاد از حدش دیگه توهینه به شخصیت طرف!
هه چان خندید و گفت:
_همیشه ی خدا هم نمیخوام به همه کمک کنم. من خودم کمک لازمم!
کینو دستشو زیر چونش گذاشت و گفت:
_خب میگفت که ما خیلی خشکیم و مهربون نیستیم. بچه ها خدایی من اینجوری نیستم!
همه موافقت کردن.
_چرته بابا!
_تو خیلی مهربونی پسر!
_یکی از مهربون ترین ادمایی که دیدم تویی بیبی!
کینو خجالت زده خندید و دستشو پشت گردنش گذاشت.
_دیگه خجالتم ندین بچه ها!
کارینا گفت:
_همیشه دوست ندارم ریاست کنم و خشک باشم. راستش خیلی مواقع شبیه بچه ها میشم!
دوسی تایید کرد.
_بله کارینا جان! همه اطلاع دارن!
هیسونگ گفت:
_مخصوصا توی مستیای بانو!
جیسونگ گفت:
_من واقعا زیاد درسخون نیستم. معمولا میگن اونایی که تو این تایپن دیوونه ی ریاضی و فیزیک و این چیزان ولی من واقعا تنها چیزایی که دوست دارم کارای هنریه!
هیونجین گفت:
_اممم چیجوری بگم؟ من حوصله سربر و مقرراتی نیستم!
لیا گفت:
_تقریبا هر چی هستی جز اون دو تا که گفتی بیبی!
دوسی گفت:
_منم یه وقتایی حوصله ی بحث ندارم و دوست دارم خلوت کنم. مگه زندگی میدون جنگه؟!
یونگبوک گفت:
_اممم خوندن بعضی چیزا یکم باعث میشه صدای سر و درد بشنوم. میگن ما دست و پا چلفتی هستیم و اصلا غمگین نمیشیم. همه ی انسانها غمگین میشن و اشتباه میکنن خب اینکه اشکالی نداره!
کارینا گفت:
_مگه سر و درد صدا داره؟
_اوهوم. اممم رنگش سبز ابیه و صدای درهم شکستن وسایلو میده. حالمو بد میکنه! خیلی قرمزه!
هیسونگ گفت:
_من دوست ندارم فقط به دیگران کمک کنم.خودمم زندگی دارم! خیلی چرته جدا! مگه خیریه باز کردم؟!
جیک سرفه ای کرد تا صداش صاف بشه.
_راستش اینجوری نیست که همیشه بتونم به بقیه مشاوره های جادویی بدم. یکم مسئولیتش زیاده!
معلم یانگ لبخند زد. بلند شد و دست زد.
_واقعا ممنونم ازتون که انقدر نسبت به این چیزا اگاهین! واقعا میگم...همتون باهوش و بااستعدادین! واقعا...
دستشو روی قلبش گذاشت.
_از ته قلبم بهتون افتخار میکنم و دوستتون دارم!
همه بچه ها تحت تاثیر قرار گرفتن. موتزارت پوزخندی زد.
_باز این شروع کرد!
_بنظرتون نیمه ی تاریکتون چیه؟ اممم برای خودمو دوست دارم هیسونگ عزیز بگه که هم تایپمه.
هیسونگ چشمکی به معلم یانگ زد و گفت:
_خب راستش کنترل گری؟ خودمم قبولش دارم. نه تنها کسایی که میشناسم، بلکه کسایی که نمیشناسمم میخوام کنترل کنم. چون میخوام خوشحال باشن. اصلا دست خودم نیست...راستش حتی خیلی وقتا متوجهش نمیشم تا زمانی که یکی بهم بگه.
معلم یانگ سرشو تکون داد.
_منم قبول دارم. خیلی وقتا خودمم همینم. مثلا پارسال هه سو جان و مجبور کردم نقاشیاشو نشون بده یا خیلی وقتا به بقیه یه چیزایی رو تحمیل کردم. فکر کنم یکم ترسناکه نه؟
هیسونگ خندید و سرشو تکون داد.
لیا گفت:
_اممم زیادی لذت گرا ایم. یونگهونم همینجوریه. یه جوریه انگار فقط میخوای خوش بگذرونی.
یونگهونم تایید کرد.
_اره واقعا آدم از دستش در میره! اصلا نمیفهمه!
سونوو گفت:
_متقاعد کردنم خوبه. دروغ گفتنمم خوبه. راستش خودم ازش خیلی خجالت میکشم برای همینم کم ازش استفاده میکنم!
_کار خیلی خوبی میکنی پسرم. دروغ گفتن اصلا خوب نیست!
دوسی گفت:
_من خوب میتونم اغتشاش کنم و ازش لذت ببرم. فکر کنم معلومه اصلا!
هه چان گفت:
_برای توجه بعضی وقتا میتونم هرکاری بکنم. شاید بنظر خودم بد نباشه ولی در واقعیت بده. خیلی ترسناکه جدا! البته خیلی کمترش کردم. راهنمایی اوضاعم خیلی خراب بود!
هه سو گفت:
_من خیال پردازیای عجیبی میکنم...حتی راجب کسایی که میشناسم. امم سعی میکنم به کسی نگمشون چون واقعا یه جوری میشن بعضی وقتا!
یونگبوک گفت:
_شاید کسی فکرشو نکنه ولی من جدا خیلی راحت میتونم از آدما دور بشم و دیگه باهاشون ارتباطی نداشته باشم. دست خودم نیست راستش...خیلی بعضی وقتا توقع بالایی دارم و این واقعا بهم آسیب میزنه! اگه خودمو کنار بزارم، به همه آسیب میزنه.
کینو گفت:
_اممم زیرنظر گرفتن؟
خندید.
_همه میدونن. یهو یه چیزی رو میگم که فکر میکردم کسی نمیدونه. بخاطر اینه که آنالیز کردن و دوست دارم و خب آدما جالبن! دست خودم نیست! ولی اون لحظه ای که به یکی زل میزنم و اون میفهمه و میترسه، جدا یه جوریه! خیلی عجیب میشم اون موقع ها!
جیک گفت:
_من خیلی تودارم راستش. معلومه فکر کنم...میتونم جدا به هرچیزی فکر کنم و برای اینکه دنیای جای بهتری بشه هرکاری رو بکنم...مثلا یه نقشه ی قتل بکشم ولی یه جوری با اون طرف بگم و بخندم انگار اتفاقی قرار نیست بیوفته. اممم ترسناک نه؟
سونوو گفت:
_قانون همیشگی کلوپ هواداران افسردگی و فراتر از آن؛ هرگز جیک را عصبانی نکنید!
همه خندیدن.
هیونجین گفت:
_یهو خیلی... چیجوری بگم؟ یکم سخته برام توضیح دادن احساسات...خب بی احساس رفتار میکنم. یه جور حالت دفاعیمه!
یریم گفت:
_وسواس فکری عجیب و غریب دارم. توهم میزنم که باید به یه نفر کمک کنم و این براش اذیت کننده میشه.
جیسونگ گفت:
_بعضی چیزای عجیبی که میگم ترسناکه. راستش من زیاد به اینجور چیزا فکر میکنم و بنظر خیلیا تاکسیکه. شاید باهاش کنار بیان ولی بازم براشون ترسناکه!
کارینا گفت:
_برای رسیدن به هدفم ممکنه هرکاری بکنم. جدی میگم! به معنای واقعی کلمه هرکاری!
سونوو گفت:
_قانون همیشگی شماره دوم کلوپ هواداران افسردگی و فراتر از آن؛ هرگز کارینا را عصبانی نکنید!
بچه ها دوباره خندیدن. معلم یانگ گفت:
_عجیبه نه؟ خیلی از رفتارامون حتی دست خودمونم نیست...احساسات واقعا ریشه های عجیبی دارن، اینطور نیست؟
کمی مکث کرد.
_بنظرتون درک میشین؟ از طرف جامعه منظورمه بچه های عزیزم.
هیسونگ گفت:
_من شروع کنم آقا؟
لبخندی زد.
_باشه پسرم.
_خب اگه با منطق حرف نزنیم براشون، خب نه. چون یه جورایی بنظرم خودسریم.
_موافقم!
موتزارت گفت:
_به عنوان کسی که بیست ساله با این مرتیکه دوسته، منم قبول دارم. خیلی خودسره!
_واقعا این حجم از علاقه ی تو به من از کجا میاد موتزارت عزیز؟!
موتزارت پوزخندی زد و شونه هاشو بالا انداخت.
یونگبوک سریع گفت:
_فقط وقتی که میتونم باهاشون راحت باشم. اگه راحت باشم، اممم فکر کنم اره، تقریبا درک میشم.
کینو سر یونگبوک و گرفت و بوسه ای به موهاش زد. یونگبوک لبخند بزرگی زد.
یریم گفت:
_فکر نکنم. زیاد خودمو بُروز نمیدم. اگرم اینکارو بکنم، خیلی احتیاط میکنم. یادتون که میاد اون اوایل چقدر تودار بودم!
هیونجین گفت:
_اگه حرف بزنم اره. ولی زیاد چیزی نمیگم. برای خودم حرفا و ایده هارو نگه میدارم. با یه عده ی خاصی راجبشون حرف میزنم.
و زیرچشمی نگاهی به هه سو انداخت و چند بار پشت سر هم پلک زد. هیسونگ اخمی کرد و به جیسونگ گفت:
_این چرا به هه سو زیرچشمی نگاه کرد؟!
جیسونگ آهی از سر ناامیدی کشید. نه تنها مشکلاتش کم نمیشدن، بلکه اضافه هم میشدن! گفت:
_الان مهمه؟! شاید چشمش خورده.
_چرا باید دقیقا به اون سمت بره؟!
_هیسونگ ول کن خواهشا!
جیک گفت:
_نه راستش. چون همونجوری که گفتم تودارم برای خیلیا درک من سخته.
هه سو گفت:
_اگه بگم خیلی عمقی منو درک میکنن، نه. فقط با اونایی که صمیمی ام.
جیسونگ گفت:
_چون اجتماعی نیستم نه. درک نمیشم خوب...
دوسی گفت:
_نه من جدا میتونم از این شخصیتای بدجنس تو داستانا باشم! در این حد!
کارینا گفت:
_تا گاردمو پایین نیارم، نه.
کینو گفت:
_نه جدا همه نه. معمولا حس میکنم زیاد درک نمیشم. نمیدونم حالا واقعیت داره یا نه. شاید چرت و پرت فکر میکنم؛ کی میدونه!
سونوو گفت:
_نه وقتی که توضیح میدم اوضاع بهتر میشه. پس میشه گفت اره تقریبا؟
یونگهون گفت:
_ما درک میشیم نه؟
لیا سرشو تکون داد.
_اوهوم. منم همین فکر و میکنم بیبی. معمولا صادقیم.
_اره منم همینجوری ام.
_من یه چیزایی خوندم راجب اینکه مثلا یه تایپ دوست داره که بقیه چی رو بفهمن. مثلا راجب تایپ خودم این بود که دوست دارن دوست داشته بشن و بخاطر توانایی هاشون ازشون قدردانی بشه. کسی باشن که راه درست و نشون میده و دنیارو جای بهتری کنن. قبول داری پسرم؟
هیسونگ سرشو تکون داد.
_دارم آقا.
_راجب INFP ها این بود که صداقت و صمیمیت میخوان. دوست دارن کسی باشه که بتونه افکار منفی رو ازشون دور کنه.
هه سو تایید کرد.
_قبول دارم آقا.
_گفته که ESFJ ها میخوان که اطرافیانشون دوسشون داشته باشن و بهشون ابراز علاقه کنن. وابستگی زیادی به اطرافیانشون دارن و ازشون همکاری و همراهی میخوان.
هه چان دستی زد.
_دقیقا خودشه! پیشگوئه کسی که اینارو میگه؟!
_گفت بود که INTP ها دوست دارن دیگران به حرفاشو اعتماد کنن و بهشون فضا بدن و به توانایی هاشون توی انجام کارها اطمینان کنن.
جیسونگ سرشو تکون داد.
_تایپ ESTJ دوست داره که دیگران به حرفشون گوش بده و به عنوان یه رهبر قبولش کنن.
کینو خندید و تایید کرد.
_بله آقا.
_از طرفی ENTJ ها میخوان یه رهبر باشن و بهشون توجه بشه. میخوان که الهام بخش دیده بشن.
کارینا گفت:
_راجب بخش آخر که نه ولی اون دو تا اره.
_خیلی کوتاه بود این یکی. ESFP ها دوست دارن مورد توجه باشن و مخاطب داشته باشن.
یونگهون و لیا نگاهی به هم انداختن و خندیدن.
_راجب ENFP ها گفته که میخوان بی قید و شرط مورد قبول باشن و خیلی وقتا تلاش میکنن تا مورد تایید بقیه باشن و خوب بنظر برسن.
یونگبوک لباشو روی هم فشار داد و لبخند زد.
_بله آقا.
_تایپ ISTJ میخواد که مورد اعتماد قرار بگیره. اونا شخصیت مسئولیت پذیری دارن و نظم زیادی هم دارن.
هیونجین سرشو تکون داد.
_گفته که ESTP ها دوست دارن محبوب باشن و مورد تحسین قرار بگیرن. دوست دارن که دیگران بهشون حسادت کنن.
سونوو سریع مخالفت کرد.
_واقعا حسادت و دوست ندارم! دنبال دردسر نمی گردم!
_تایپ ENTP ها یکی رو میخوان که همه جوره پایه باشه و همراهیشون کنه.
دوسی سرشو تکون داد.
_بله آقا. همینه. خیلی برام مهمه جدا!
_راجب ISFJ ها گفته که دوست دارن دیگران بهشون دل گرمی بدن و ازشون تشکر کنن و باعث بشن ارزشمند بشن.
یریم گفت:
_اینجوری نیست که همیشه بخوام ولی اره.
_گفته INFJ ها دوست دارن درک بشن و قضاوت نشن. میخوان که حمایت بشن.
جیک لبخند محوی زد و سرشو تکون داد.
معلم یانگ دستی زد و سرشو تکون داد.
_بنظرم برای امروز کافیه نه؟ بچه ها میتونین وقتی که رفتین خونه، برام چند تا آهنگ بفرستین که حس میکنین خیلی به شخصیتتون میخوره؟
روز شنبه بود. معلم یانگ روی کاناپه نشسته بود و به اهنگایی که بچه ها فرستاده بودن، گوش میداد. همسرش، سانمی پیشش نشست و نگاهی به موبایلش انداخت.
_اهنگ گوش میدی؟
متوجه نشد. آروم دستشو روی شونش گذاشت و هوسوکم به طرفش برگشت. لبخندی زد.
_چیزی شده عزیزم؟
_خیلی وقته که اینجایی. چی گوش میدی؟
شوهرشو بغل کرد و سرشو روی شونش گذاشت.
_خب از بچه ها خواستم اهنگایی که شخصیتشونو توصیف میکنه رو برام بفرستن. دارم بهشون گوش میدم.
_اوه. که اینطور...هم تایپ خودت داری؟
_اوهوم. هیسونگ.
_اوه اون پسر ایدله؟
خندید و ضربه ای به شونه اش زد.
_چه باحال!
هوسوک خندید و سرشو تکون داد.
_همشون خیلی فوق العاده ان!
_کسی هم تایپ منم توشون هست؟
_اوهوم. کارینا.
_همونی که خیلی لاغره؟
خندید.
_اره. تو این قضیه باهم تفاهم دارین!
خندید و دوباره ضربه ای به شونه اش زد.
_خودتو لوس نکن بیبی!
هوسوکم خندید.
_حالا چیا فرستادن؟
_اممم بزار بگم. لیا آهنگ 7 rings از آریانا گرانده و
Gorgeous از تیلور سوییفت و فرستاده.
خندید.
_فکر کنم منظورش به جیسونگ بوده. آخه ازش خوشش میاد!
_چه شجاعه!
_توام همین بودی عزیزم. یهو وسط راهرو...
جلوی دهنشو گرفت.
_خب حالا لازم نیست کلا بگی چیشد خودم میدونم!
خندید.
_خب سونوو آهنگ Not Today از بی تی اس و فرستاده.
_اوه من اون آهنگ و خیلی دوست دارم!
_یونگهون آهنگ Red Flavor از رد ولوت و فرستاده.
خندید.
_چیشد؟
_یریم براش نوشته که میخوای بمیری؟ چون از رد ولوت خوشش نمیاد.
_چه عجیب! رد ولوت که خیلی باحاله!
_سلیقه ها فرق میکنه دیگه عزیزم. مثلا توام از اون سولوکاره که اسمش شبیهته خوشت نمیاد.
_اوهوم. اون واقعا اعصابمو خورد میکنه! اصلا هنر نداره! یعنی چی من گاشینام؟!
_کینو اهنگ All in از مانستا اکس و فرستاده.
_وای من عاشقشونم! خودت میدونی دیگه؟
_میدونم عزیزم.
آهی از سر کلافگی کشید. زیاد از مانستا اکس خوشش نمیومد. سانمی همیشه خیلی بهشون واکنش نشون میداد و ازشون تعریف میکرد. این باعث میشد که حسادت کنه ولی چیزی نمیگفت.
_هیونجین آهنگ Stay از بلک پینک و فرستاده.
_اوه اونم قشنگه. کسی رو دوست داره؟
_راستش مطمئن نیستم...
_این هیسونگه که بهش ریپلای کرده؟
_اره.
_براش استیکر تعجب فرستاده.
_یکم با هم جر و بحث دارن ولی ته دلشون همو دوست دارن. اممم دیگه بزار ببینم، جیک آهنگ Starry Night از مامامو رو فرستاده. فکر کردم انگلیسی میفرسته. آخه زیاد از گروه های کره ای چیزی گوش نمیده، گوشش عادت نداره.
_چرا؟
_توی استرالیا بزرگ شده.
_آها. اوه اره حتما سخته براش. مخصوصا اونا لحجه هم دارن.
_اوهوم. دوسی آهنگ Mad Hatter از ملانی مارتینز و فرستاده. هه سو دو تا آهنگ فرستاده. یکی Wildest dreams از تیلور سوییفت و Spring day از بی تی اس.
_چقدر طرفدار تیلور سوییفتن!
لبخندش محو شد.
_چیشده عزیزم؟
_کارینا دو تا آهنگ فرستاده.
_چی؟
_یکیشون she از هری استایلزه.
_اوه خدای من...دختر بیچاره! اون یکی چیه؟
_خب اون You should see me in a crown از بیلی ایلیش.
_اوه خوشم اومد!
_واقعا نگرانشم!
_انقدر خودتو اذیت نکن. اینم حل میشه.
_جدا امیدوارم...
کمی مکث کرد.
_اممم هیسونگ آهنگ As If It's Your Last از بلک پینک و فرستاده.
_اوه توام عاشق اون آهنگی!
لبخند محوی زد.
_جیسونگ آهنگ Not Fine از دی سیکس و فرستاده.
_اوه همونی که باباش تو گروهه؟
_اوهوم.
_اونم زیرپوستی باباشو دوست داره ها!
_معلومه که داره. حتما براش سخته که بگه. هه چان آهنگ Cheer Up از توایس و فرستاده.
_ایرین براش جون میده!
خندید و تایید کرد.
_اره.
_یریم I Forgot That You Existed از تیلور سوییفت و فرستاده.
_اونم منظور داره؟
_اره فکر کنم؟ اره.
_یونگبوک هم Golden و Sunflower از هری استایلز و فرستاده.
_چه کیوت!
***
سانمیپ.ن: در نتیجه فردی مثل معلم یانگ باشید تا کسی مثل سانمی گیرتان بیاید، با تشکر!
YOU ARE READING
Tuesdays
Fanfiction[تمام شده] _همچین فکری نمیکنم...تنها چیزی که فکر میکنم اینه که باعث میشه حداقل راجبش حرف بزنین. شما نوجوونین اونم تو همچین دنیایی که کسی برای کسی کاری بدون سود نمیکنه...معلومه که حالتون خوب نیست! چیجوری میتونین خوب باشین توی دنیایی که باید منت و انت...