هنوزم اولین باری که دیدمت رو یادمه. اون فقط یه لحظه ی ساده و معمولی بود... گذرا و تکراری اما تو غیر منتظره زیبا بودی! چطور برات توضیح بدم عزیز من؟ تو که خوب میدونی چقدر تو توضیح دادن افتضاحم. باور کن هر بار که مادرم با گریه التماس میکرد تا تمومش کنم سعی کردم بهش توضیح بدم اما هیچی از حرفام نمی فهمید. من هربار می گفتم که همه چیز چقدر ساده و در عین حال پیچیده بود اما اون مدام میگفت که من حتماً عقلمو از دست دادم!
تو داشتی میخندیدی عزیزم... یادم میاد یه بار وقتی خیلی بچه بودم از روی تاب افتادم و با صورت خوردم زمین. میدونی... افتادن از روی تاب واسه ی این برای یه بچه ترسناکه چون میترسه آسیب ببینه. من از اینکه آسیبی دیده باشم ترسیده بودم و قلبم محکم میزد. اما وقتی نشستم و دردی احساس نکردم با خودم گفتم خدایا شکرت! خدایا مرسی که هیچیم نشد. انقدر هیجان داشتم که ناخودآگاه خندیدم اما همون لحظه یه قطره خون روی دستم چکید. نفسم رو حبس کردم و روی لپم دست کشیدم. وقتی به انگشتام نگاه کردم پر از خون بودن. ته... تو داشتی میخندیدی! تو داشتی میخندیدی و من احمقانه با خودم می گفتم خداروشکر... خداروشکر که هنوز سالمم!اکتبر ۲۰۲۲ ؛ جئون جونگکوک
-------------------------------------------------
اکتبر ۲۰۱۵
با عجله از پله های اتوبوس بالا رفت. اگر چند لحظه دیرتر رسیده بود این اتوبوس رو از دست میداد. اونوقت مجبور بود تا خود مدرسه بدوه. فاصله زیادی بین خونه و مدرسه نبود و جونگکوک هم از پیاده روی بدش نمیومد. اما خب دیرش شده بود و اصلاً دلش نمی خواست همین روز اول پاش به دفتر مدیر باز بشه. در واقع دلش نمیخواست هیچ وقت پاش به دفتر مدیر باز بشه! به سختی بورسیه ی اون مدرسه رو گرفته بود و هیچ جوره حاضر نبود روش ریسکی کنه. تازه مسئله فقط همین نبود! این وسط آقای لی هم برای اینکه جونگکوک بتونه وارد اون مدرسه بشه واسطه شده بود.
روزی که به انتهای حیاط اومد تا شخصا با پدرش صحبت کنه رو به یاد داشت. اون سال آخرین سال تحصیلی جانگکوک بود و آقای لی به پدرش قول داده بود که کمک میکنه جونگکوک وارد مدرسه ای بشه که دختر خودش درس میخونه. اما شرطش این بود که جونگکوک نمره قبولی آزمون بورسیه ی اون مدرسه رو به دست بیاره. پس جونگکوک هم تمام تلاشش رو کرد و کل تابستون رو درس خوند. وقتی جی اون با سرخوشی به پدرش گفت که جونگکوک در امتحان قبول شده پدرش پنج بار جلوی اون دولا شد و تشکر کرد. جونگکوک از پشت پنجره نگاه می کرد و اون دولا شدن ها را می شمرد. پس حالا اصلا دلش نمی خواست دردسری درست کنه.
اتوبوس جلوی مدرسه ایستاد. جونگکوک به آرومی از پله ها پایین اومد. نگاهی به ساختمان مدرسه انداخت. بزرگ به نظر میومد و شاید یکم اشرافی؟شایدم چون اونجا مدرسه ی دختر اقای لی بود این حس رو داشت. کیفش رو روی دوشش جابجا کرد و به دور و بر نگاهی انداخت. محیط اطراف زیادی پر جنب و جوش بنظر می رسید. نه اینکه جونگکوک آدم پر سر و صدا ای نباشه اما اون همیشه فقط وقتایی که احساس راحتی می کرد خود واقعیش رو بروز میداد. پسر سرایدار عمارت لی بودن ناخودآگاه از جانگکوک یک شخصیت ساکت و محافظه کار ساخته بود. اون همیشه یاد گرفته بود که چطور دردسر درست نکنه و تو سایه ها باشه.
YOU ARE READING
US.
Fanfictionجئون جونگکوک ؛ پسر ساکت و خجالتی یه سرایدار معمولی که برای آینده ش آرزو های بلندپروازانه ی زیادی داره... اون همیشه دقیقا میدونه که از زندگی چی میخواد و داره چیکار میکنه و بنظر میرسه هیچ چیز نمیتونه حساب کتابش رو بهم بزنه! جونگکوک یه پسر خوبه! کیم ته...