Pappa

661 105 380
                                    


کاورو دیدین؟ :)))
-فروختن فخر-
یه کلوچه ی لاناتی برام درستش کرده :)
Breakfeasty2002
مرسی کلوچه ی لاناتی♡


ژانویه ۲۰۰۳

شب سردی بود. آسمون از تراکم ابرهای سنگین به سرخی میزد و صدای خنده های بلندی که از ساختمون به حیاط میرسید ، لا به لای صدای چرخیدن باد بین برگ درخت های باغچه گم میشد.

انگار وقت باریدن اولین برف سال رسیده بود!

کنار در نیمه باز ورودی ساختمون اما ، پسر بچه ای کوچولو با موهای فرفری ، درحالیکه چیزی بجز یک بلوز آستین بلند نخی و شلوار جین به تن نداشت و دمپایی های پلاستیکیش رو جابجا پوشیده بود ، کنار دیوار ایستاده بود. چتری های تابدارش روی پیشونیش ریخته بودند. با یک دستش ، دستگیره ی در رو نگه داشته بود تا بسته نشه و با دست دیگه ش عروسک خرسی قهوه ای رنگش رو محکم به قفسه ی سینه ش چسبونده بود.

قلبش محکم میزد. محکم و پر از استرس! با این حال چیزی نمیتونست لبخند پر از ذوق روی لب هاش و کنجکاوی پنهان شده توی چشم هاش رو از بین ببره. حتی تاریکی نسبی حیاط!

پس با احتیاط دولا شد و بدون اینکه کوچکترین صدایی ایجاد کنه ، لنگه کفشی رو لای در گذاشت. بعد با چرخوندن سرش به سمت محوطه ، نگاه هیجان زده ش رو همه جا چرخوند.

حالا بهتر بود کجا قایم شه که آیرین پیداش نکنه؟!

چشم هاش ناخودآگاه روی انباری افتادند.

قلبش لرزید. عروسکش رو محکم تر به خودش چسبوند و یک قدم عقب رفت.

نه! امکان نداشت حتی نزدیک اون فضای ترسناک بشه...

پس سرش رو بلافاصله به سمت مخالف چرخوند و به ماشین های مدل بالای مهمون هاشون که گوشه ی حیاط ، زیر سقف پارکینگ پارک شده بودند نگاه کرد.

حواسش از انباری پرت شد و صدای خنده ی یواش و محتاطش توی فضا پیچید.

پارکینگ خوب بنظر میرسید! اینجوری حتما تهیونگ برنده ی بازی بود...!

پاهاش رو بدون معطلی حرکت داد و با قدم هایی کوتاه و قلبی که از سر ذوق با سرعت بیشتری به تپیدن افتاده بود ، به سمت ماشین های انتهای حیاط دوید. وقتی که بهشون رسید ، سر جاش ایستاد و با کنجکاوی به دو تا ماشین جدیدی که کنار ماشین خودشون پارک شده بود خیره شد.

لب پایینش رو داخل دهنش کشید.

ماشین بابای آیرین چقد گنده بود! تهیونگ نمیدونست آیرین چطوری ازش بالا رفته و با مامان و باباش سوار اون ماشین شده... آخه قد اون ماشین به اندازه ی قد یه اتوبوس واقعی بلند بود! انقدر بلند که پسر نمیتونست تصویر خودش رو توی شیشه ببینه...

US.Where stories live. Discover now