فوریه ی ۲۰۱۶یک متر فاصله ی باقی مونده رو با احتیاط پایین پرید. دست هاش رو چند بار پشت سر هم به هم کوبید تا گرد و خاک روش پاک بشه و نگاهی به سر تا پای خودش انداخت.
بنظر که همه چیز خوب بود!
لباسش رو توی تنش مرتب کرد و دستی توی موهاش کشید. فقط امیدوار بود که برگی چیزی لای موهاش نباشه!
با صدای باز شدن در حیاط ، سریع به طرفش چرخید. تهیونگ رو دید که با احتیاط خارج شد و در رو یواش پشت سرش بست. بعد به سمت جونگکوک چرخید و لبخند شیرینی روی لب هاش نشوند.
جونگکوک تک خندی زد و به چشم های هلال شده ش نگاه کرد. چطوری جلوی خودش رو میگرفت که اون رو تا مرز خفگی تو آغوشش فشار نده؟
تهیونگ کلاه هودیش رو روی سرش کشید. با قدم های پر شتابی خودش رو به جونگکوک رسوند و به طرز غیرمنتظره ای توی بغلش پرید. بعد دست هاش رو با ذوق پشت گردن پسر بزرگتر برد و سفت و محکم به هم قلاب کرد.
چه خوب که جونگکوک اومده بود...
صورتش رو بیشتر توی گردن پسر فرو برد و بینیش رو به پوستش کشید. دست های پسر بزرگتر رو احساس کرد که دور کمرش حلقه شدند. صدای خنده ی دلنشینش توی گوشش پیچید و نوازش ملایم کف دستش ، روی پهلوش نشست.
چه خوب که جونگکوک پیداش کرده بود! چقدر آغوشش خوب بود...
نمیدونست چقدر توی اون حالت مونده بودند... اما تهیونگ خودش رو به ضربان ملایمی که روی گردن جونگکوک ، درست زیر پوست لب هاش می تپید و لمس شیرین دست هایی که روی کمرش بالا و پایین میشد ، سپرده بود. چشم های رو هم افتاده ش کم کم داشتن گرم میشدن و سستیِ رخوت انگیزی توی تنش دویده بود.
-تهیونگی؟
پلک هاش فاصله ی کوچیکی از هم گرفتند. دم عمیقی از عطر تن پسر بزرگتر گرفت و با بیرون دادن بازدمش زمزمه کرد:
+هوووووم؟
-خوابت میاد؟ میخوای برگردی خونه؟
با شنیدن این حرف ، چشم هاش ناگهان باز شدند.
نه واقعا نمیخواست!
صاف تر توی جاش ایستاد و سرش رو از گردن جونگکوک بیرون کشید. از فاصله ی نزدیک توی صورت پسر خیره شد و بعد ، بدون اینکه قصد داشته باشه از آغوشش بیرون بیاد ، با چشم های درشت شده و لحنی که بلندتر از حد معمول بود ، جواب داد:
+نهههههه! من بیدارم!
جونگکوک لبخندی دندونی به صورتش پاچید و بینیش رو چین داد.
-چه خوب که نمیخوای برگردی! چون در غیر این صورت مجبور میشدم خواسته تو نادیده بگیرم.
تهیونگ چند بار پلک زد و بعد از تاخیر کوتاهی زد زیر خنده.
YOU ARE READING
US.
Fanfictionجئون جونگکوک ؛ پسر ساکت و خجالتی یه سرایدار معمولی که برای آینده ش آرزو های بلندپروازانه ی زیادی داره... اون همیشه دقیقا میدونه که از زندگی چی میخواد و داره چیکار میکنه و بنظر میرسه هیچ چیز نمیتونه حساب کتابش رو بهم بزنه! جونگکوک یه پسر خوبه! کیم ته...