فوریه ۲۰۱۶ - اتاق ملاقات وی آی پی زندان جنایی سئولفضای اتاق ساکت و بی روح بود و تمام دیوارها کوتاه و خاکستری بودند. هیچ پنجره ای رو به بیرون وجود نداشت و همین موضوع هم به تنهایی برای دلگیرتر و خفه کننده تر کردن فضای اتاق ملاقات ، کاملا کافی بنظر میرسید.
در این بین اما ، بالا و پایین شدن سریع و عصبی پای راست پسر نارنجی پوش پشت میز وسط اتاق ، تنها چیزی بود که سکوت حاکم رو بهم میزد. همون پسر بهم ریخته و آشفته ای که دست های دستبند خورده ش با وجود قفل شدن شون توی همدیگه بطرز واضحی میلرزیدند و موهای بلند و تابدارش تا حد قابل قبولی روی پیشونی و مردمک های وحشت زده و بی تمرکزش رو پوشونده بود.
در سمت مقابل اما ، جونگکوک همونطور که پشت شیشه ی پنجره ی یک طرفه و بزرگ اتاق ملاقات ایستاده بود ، آب دهنش رو قورت داد و بازدم حبس شده و سردش رو به سختی رها کرد. حالا تقریبا چند دقیقه ای از ایستادنش پشت شیشه ی اتاق ملاقات و زل زدنش به اون سمت شیشه میگذشت ، اما هنوز هم جرات وارد شدن به فضای اتاق رو پیدا نکرده بود.
-چیشد آقای جئون؟! هنوز نتونستین با خودتون به جمع بندی برسین؟ شما خیلی خوب میدونین که این ملاقات به سختی و با وساطت آدمای مهمی براتون ترتیب داده شده... پس لطفا اگه قصد وارد شدن به اون اتاقو ندارین ، بیشتر از این وقت کسی رو نگیرین و هر چه زودتر اینجا رو ترک کنین!
صدای پلیسی که در فاصله ی چند متری از مو مشکی قرار داشت اما ، رشته ی افکارش رو پاره کرد و توجهش رو گرفت. پس پسر جوون درنهایت ، پلک هاش رو برای چند ثانیه روی هم گذاشت و صدای گرفته و مرددش رو به گوش های منتظر مرد رسوند.
-نه! میرم تو... الآن میرم تو... فقط اینکه... شما گفتین فردا آخرین جلسه ی رسمی محاکمه ست؟
مرد جوون چند لحظه مکث کرد.
-من که پیشگو نیستم ، ولی خودتون خوب میدونید که کیم تهیونگ اتهام قتلو رد کرد و شهادت شاهدای حاضر در صحنه ام با ادعای وکیلش همخونی داشت... حتی بعد از اعتراض وکیل شما و توی دادگاه تجدید نظرم همه چیز به نفعش پیش رفت! اینه که احتمالا فردا تبرئه بشه و قضیه بیشتر از این کش پیدا نکنه...
پلک های جونگکوک از هم فاصله گرفتند. افسر پلیس رد نگاه پسر مقابلش رو دنبال کرد و همونطور که مردمک هاش روی تصویر اون سمت شیشه ثابت مونده بودند ، به حرف زدن ادامه داد.
-البته من که طی این مدت چیز زیادی ازش نفهمیدم! منظورم اینه که خیلی آدم ساکت و مرموزیه... کسی چمیدونه پسر! شایدم داره راستشو میگه! البته من نمیدونم واسه چی این چند وقت اخیر انقدر اصرار داشت که تو رو ببینه و اصلا چطوری خانواده شو وادار کرد که این ملاقاتو باهات ترتیب بدن! میگن دختر معاون وزیر بهداشت شخصا با بالادستیا هماهنگ کرده و برنامه ی امروزو چیده! حالا این چرت و پرتا زیاد مهم نیستن... بنظرم اگه الآن باهاش حرف بزنی احتمال داره که اطلاعات بهتری دستت بیاد و جواب سوالاتو بگیری... خدا رو چه دیدی! شایدم اون واقعا توی فوت پدرت هیچ نقشی نداشت...!
YOU ARE READING
US.
Fanfictionجئون جونگکوک ؛ پسر ساکت و خجالتی یه سرایدار معمولی که برای آینده ش آرزو های بلندپروازانه ی زیادی داره... اون همیشه دقیقا میدونه که از زندگی چی میخواد و داره چیکار میکنه و بنظر میرسه هیچ چیز نمیتونه حساب کتابش رو بهم بزنه! جونگکوک یه پسر خوبه! کیم ته...